مظفر دره صوفی - هفته نامه پیام مجاهد
با آمدن برخی سناتورهای امریکایی به کابل بار دیگر امضای پیمان راهبردی میان افغانستان و ایالات متحدهی امریکا بر زبان رسانههای افغانستان جاری شد و در مدح و ذم آن گفتند و نوشتند. پارهیی از رسانههای گروهی امضای پیمان با امریکا را چنان سیاه و تاریک دیدند که گویا هیچ نقطهی مثبتی در آن وجود ندارد و اگر افغانستان مبادرت به این امر میورزد چنان است که یک بدعت دینی انجام داده است. دلایل یا علتهای این همه مذمتها نیز آن است که امریکا در هیچ جای دنیا و برای هیچ کشوری منفعت نیاورده است، در هر جای دنیا قدم گذاشته است. دهها درد و تعب و مصیبت همراه او رفته است و در افغانستان نیز همین کار را خواهند کرد. دلیل دوم آن ست که امریکا در افغانستان به دنبال منافع ملی خود است. حضور نیروهای امریکا در افغانستان باعث میگردد که آن کشور، برخی ارزشهای ملی افغانستان را دچار نوسان و یا حتاتزلزل کند و...
اما در میان این همه مذمتها نمیتوان به تنهایی به قاضی رفت و دعوا را به نفع خود ختم کرد. بعد از این همه تکرار ذمها پرسشی که ایجاد میگردد، آن است که آیا پیمانی که میان امریکا و افغانستان امضا میشود، از روی انتخاب و اختیار است یا از روی ناگزیری؟
پرسش دوم آن است که کدام کشور در دنیا وجود دارد که برای منافع ملی خود تلاش نکند؟
وقتی گفته میشود که امریکا برای منافع ملی خود تلاش میکنند، بدین معنا نیست که سایر کشورها برای خدا و روز قیامت در کشور دیگر حضور مییابند و یا کمک میکنند. هیچ کشوری را نمیتوان یافت که در سیاستهای خارجی و ارتباط با سایر کشورها، بر اساس منافع ملی کشور میزبان صورت گرفته باشد. برای واضح شدن این امر هیچ نیاز نیست که به کتابهای سیاست مراجعه شود. همین کشور اسلامی و هم فرهنگ و هم دین ما پاکستان در چهل سال گذشته، مردم مارا به قول معروف به کاسهی سر آب داده است. اینگونه برخورد با ما به معنایآن است که آن کشور منفعت خودرا در ناامنی افغانستان جستوجو میکند.
باز هم کدام کشور است که ارزشهای ویژهی ملی خود را نداشته باشد و یا در برخورد با سایر کشورها ارزشهای جامعهی بیگانه را بر ارزشهای خود ترجیح دهد. بنابراین در ایجاد و امضای پیمان با امریکا میتوان نقدهای فروانی روا دانست، اما نباید تردید کرد که این پیمان از روی ناگزیری امضا میشود. نا گزیریهایی که همسایگان هم دین و هم فرهنگ ما، بر ما تحمیل کرده اند. اگر افغانستان در موقعیتی بود که میتوانست ثبات و امنیت کشور را خود تامین کند و نیروهای مسلح آن، از عهده دفع تجاوز بر میآمد، هیچ عاقلی مطلوب نمیدانست که پیمانی میان افغانستان و بزرگترین کشور دنیا امضا شود.
اگر همسایگان افغانستان، میتوانستند قدمهای مثبتی در راه ثبات و امنیت کشور ما بردارند و حکومت افغانستان را در این راه یاری رسانند و افغانستان راه ثبات و امنیت را میپیمود، هیچ کس راضی نمیشد که افغانستان با کشورهای فرا منطقهیی به امضای پیمان راهبردی بپردازد. اگر پیمان با ایالات متحده امریکا امضا نشود؛ برای تامین امنیت و ثبات چه بدیلی وجود دارد که صلح و ثبات در افغانستان را تامین کند. آنچه رنجآور و مایه تاسف است؛ آن است که صدای همسایگان از حلقوم ما بیرون میشود، دقیقاً نیتهای همسایگان را برخی و رسانههای ما زمزمه میکنند. آیا میتوان به کشورهای همسایه افغانستان اعتماد کرد؟ متاسفانه، گذشته از منافعی که ایجاد پیمان با امریکا برای افغانستان دارد، یکی از علتهای رویآوری به امضای پیمان با امریکا دخالتهای بیمورد و نابهجای همسایههای افغانستان، در امور داخلی افغانستان است. علاوه بر تجربهی شصت سال گذشته همسایگی با پاکستان، در ده سال گذشته پاکستان نشان داده است که باور به هیچ ارزش انسانی و همسایگی جز منافع ملی خویش ندارد، از هر وسیلهیی که در اختیار داشته است سود برده، تا اوضاع افغانستان را به نفع خود تغییر دهد و بدترین و نکوهیدهترین وسیلهیی که در دست پاکستان در ده سال گذشته بوده است، استفاده از ابزار تروریسم است. ابزاری که تنها برای کشتن افراد و اتباع افغانستان به کار گرفته نشده است، بلکه برای محو آثار تاریخی و تمدنی کشور ما نیز به کار رفته است. ما در تاریخ کشورهای استعماری غربی میخواندیم که استعمارگران غربی در گذشته چنان عمل میکردند که کشورهای مستعمره از هویت خود تهی کنند، اما پاکستان همانند کشورهای استعماری در پیوند با افغانستان، عمل استعماری انجام داده است. انفجار مجسمههای بودا در بامیان، حفر مناطق باستانی و انتقال آثار تاریخی کشور ما به پاکستان، همچنان محو و تخریب بناهای تاریخی از استراتژی حکومت پاکستان در ده سال گذشته بوده است. بنابراین با چه توجیهی میتوان به همسایگان افغانستان تکیه کرد و امضای پیمان با کشورهای غربی را خلاف ارزشهای دینی و ملی خود دانست. تیوریها و عمل سیاسی هم در جهان جدید و هم در گذشته نشان داده است که تا حکومتها از توان و ظرفیت لازم برای بقای خود برخوردار نشوند، نمیتوان در این جهان زیست آبرومندانه داشته باشند. به عنوان مثال، کشور جاپان یکی از مثالهای گویا و قابل باور است. کسانی که جاپان قرن هژده را میشناسند، میداند که جاپان به دلیل حکومت ضعیف، از ضعیفترین کشورها ی دنیا بود. به دلیل ضعفهای ساختاری حکومت آن کشور کوشش شده بود که از تعاملات بین المللی به دور نگاهداشته شده بود و ساموراییها به دلیل جنگجویی تمام امور جاپان را در اختیار خود داشتند، اما این انزوا با دخالتهای چین، روسیهی تزاری و امریکا از میان رفت و بنادر جاپان به روی کشتیهای خارجی گشوده شد، زمامداران جاپانی از مقابله با قدرتهای خارجی عاجز بودند، اما این اندیشه ایجاد شد که چه چیزی باعث شده است که این سه کشور استعماری دروازههای جاپان را به روی خود بگشایند و وارد بنادر جاپان شوند. درک علتهای آن باعث گردید که جاپانیها به خود آیند و حکام ناکارآمد سامورایی به فکر ایجاد کشتیهای غولپیکر جنگی بیافتند. به شهادت تاریخ از سال 1852م، تا سال 1861م، جاپان یکی از کشورهای مهم دنیا شد و با سرعت عجیب راه ترقی را پیمود و خود را همسنگ اروپاییها و حتا امریکا در آورد. امروز نیز ما با چند گزینه مواجه هستیم. یا امضای پیمان با امریکا را نپذیریم و همیشه به دنبال نقطههای منفی پیمان با امریکا باشیم و به این فکر کنیم که ممکن است پیمان با امریکا به دین و ارزشهای فرهنگی کشور ما لطمه وارد آورد، بهتر بدانیم که گوشهیی انزوا اختیار کنیم. دین و ارزشهای دینی خود را به یک پارچهی سفید و پاک بپیچیم که خدای ناکرده چشم نامحرم بدان نیافتد و رنگ آن تغییر نکند، یا آن که به همسایگان خود اعتنا کنیم و چنین باور کنیم که عبور از بحرانهای کنونی فقط در گرو تکیه کردن به همسایگان ممکن است. تکیه بر همسایگان ما را به این پرسش مواجه میسازد که مخالفت همسایگان ما با امضای پیمان راهبردی برای تامین منافع ملی خود آن کشورهاست، یا آن که برای ما دل میسوزانند و میخواهند ما را از دهان بلا نجات دهند؛ دوم آن که چه ضمانتی وجودد دارد که تکیه بر همسایگان بتوانیم راه تامین امنیت و ثبات را بپیماییم ؟
در گذشتهها که چنین اتفاقی رخ نداده است که درآینده چنان تجربهیی تکرار گردد. لذا افغانستان در ناگزیری امضای پیمان با ایالات متحدهی امریکا قرار دارد. بعد از امضای پیمان نیز ما با دو گزینه مواجه هستیم، یا تمام تقدیر خود را به ایالات متحدهی امریکا بسپاریم و مترصد باشیم تا امریکا چه چیز را برای ما میپسندد و چه چیزی را نمیپسندد، همانند بیماری که خود را در اختیار طبیب قرار میدهد. گزینهی دوم آن است که حکومت افغانستان به عنوان یک موجود زنده با بزرگترین کشور دنیا پیمان میبندد و منافع و مطامع ایالات متحدهی امریکا نیز تعریف ناشده و گنگ نیست و مردم افغانستان و همچنان حکومت میداند که هم پیمان شدن با بزرگترین غول دنیا و راهرفتن با او هوشیاری فراوان میطلبد و این هوشیاری باید ما را بدین نقطه برساند که در موضع انفعالی اتخاذ نکنیم و همانند ملت جاپان به خودآییم و راه بیرون شد از دشواریها را بیابیم. اگر عزم ملی چنان باشد که پیمان راهبردی با امریکا فرصتی فراهم آورد، تا توان و پوتانسیلهای استحاله شده خود را دریابیم. به خود آییم و به آیندهی خود بیاندیشیم، پیمان راهبردی میتواند امر ممدوح و مطلوبی باشد، اما اگر چنانچه امضای پیمان، به معنای تسلیم محض به امریکا باشد و تمام تقدیر خویش را به امریکا بسپاریم. بیشک که چنین امری برای هیچ فرد زنده مطلوب نیست. نتیجهیی میتوان گرفت، آن است که صرف پیمان بستن با یک کشور خارجی نه دین در خطر میافتد و نه فرهنگ زایل و زدوده میشود، نه ایمان مردم به سستی میگراید. اگر تنبلی و تنپروری و فسادکنونی در کشور ما حاکم باشد؛ بیتردید آیندهی تاریکی در انتظار ما خواهد بود، چه پیمان بسته باشیم، چه نبسته باشیم.
اما در میان این همه مذمتها نمیتوان به تنهایی به قاضی رفت و دعوا را به نفع خود ختم کرد. بعد از این همه تکرار ذمها پرسشی که ایجاد میگردد، آن است که آیا پیمانی که میان امریکا و افغانستان امضا میشود، از روی انتخاب و اختیار است یا از روی ناگزیری؟
پرسش دوم آن است که کدام کشور در دنیا وجود دارد که برای منافع ملی خود تلاش نکند؟
وقتی گفته میشود که امریکا برای منافع ملی خود تلاش میکنند، بدین معنا نیست که سایر کشورها برای خدا و روز قیامت در کشور دیگر حضور مییابند و یا کمک میکنند. هیچ کشوری را نمیتوان یافت که در سیاستهای خارجی و ارتباط با سایر کشورها، بر اساس منافع ملی کشور میزبان صورت گرفته باشد. برای واضح شدن این امر هیچ نیاز نیست که به کتابهای سیاست مراجعه شود. همین کشور اسلامی و هم فرهنگ و هم دین ما پاکستان در چهل سال گذشته، مردم مارا به قول معروف به کاسهی سر آب داده است. اینگونه برخورد با ما به معنایآن است که آن کشور منفعت خودرا در ناامنی افغانستان جستوجو میکند.
باز هم کدام کشور است که ارزشهای ویژهی ملی خود را نداشته باشد و یا در برخورد با سایر کشورها ارزشهای جامعهی بیگانه را بر ارزشهای خود ترجیح دهد. بنابراین در ایجاد و امضای پیمان با امریکا میتوان نقدهای فروانی روا دانست، اما نباید تردید کرد که این پیمان از روی ناگزیری امضا میشود. نا گزیریهایی که همسایگان هم دین و هم فرهنگ ما، بر ما تحمیل کرده اند. اگر افغانستان در موقعیتی بود که میتوانست ثبات و امنیت کشور را خود تامین کند و نیروهای مسلح آن، از عهده دفع تجاوز بر میآمد، هیچ عاقلی مطلوب نمیدانست که پیمانی میان افغانستان و بزرگترین کشور دنیا امضا شود.
اگر همسایگان افغانستان، میتوانستند قدمهای مثبتی در راه ثبات و امنیت کشور ما بردارند و حکومت افغانستان را در این راه یاری رسانند و افغانستان راه ثبات و امنیت را میپیمود، هیچ کس راضی نمیشد که افغانستان با کشورهای فرا منطقهیی به امضای پیمان راهبردی بپردازد. اگر پیمان با ایالات متحده امریکا امضا نشود؛ برای تامین امنیت و ثبات چه بدیلی وجود دارد که صلح و ثبات در افغانستان را تامین کند. آنچه رنجآور و مایه تاسف است؛ آن است که صدای همسایگان از حلقوم ما بیرون میشود، دقیقاً نیتهای همسایگان را برخی و رسانههای ما زمزمه میکنند. آیا میتوان به کشورهای همسایه افغانستان اعتماد کرد؟ متاسفانه، گذشته از منافعی که ایجاد پیمان با امریکا برای افغانستان دارد، یکی از علتهای رویآوری به امضای پیمان با امریکا دخالتهای بیمورد و نابهجای همسایههای افغانستان، در امور داخلی افغانستان است. علاوه بر تجربهی شصت سال گذشته همسایگی با پاکستان، در ده سال گذشته پاکستان نشان داده است که باور به هیچ ارزش انسانی و همسایگی جز منافع ملی خویش ندارد، از هر وسیلهیی که در اختیار داشته است سود برده، تا اوضاع افغانستان را به نفع خود تغییر دهد و بدترین و نکوهیدهترین وسیلهیی که در دست پاکستان در ده سال گذشته بوده است، استفاده از ابزار تروریسم است. ابزاری که تنها برای کشتن افراد و اتباع افغانستان به کار گرفته نشده است، بلکه برای محو آثار تاریخی و تمدنی کشور ما نیز به کار رفته است. ما در تاریخ کشورهای استعماری غربی میخواندیم که استعمارگران غربی در گذشته چنان عمل میکردند که کشورهای مستعمره از هویت خود تهی کنند، اما پاکستان همانند کشورهای استعماری در پیوند با افغانستان، عمل استعماری انجام داده است. انفجار مجسمههای بودا در بامیان، حفر مناطق باستانی و انتقال آثار تاریخی کشور ما به پاکستان، همچنان محو و تخریب بناهای تاریخی از استراتژی حکومت پاکستان در ده سال گذشته بوده است. بنابراین با چه توجیهی میتوان به همسایگان افغانستان تکیه کرد و امضای پیمان با کشورهای غربی را خلاف ارزشهای دینی و ملی خود دانست. تیوریها و عمل سیاسی هم در جهان جدید و هم در گذشته نشان داده است که تا حکومتها از توان و ظرفیت لازم برای بقای خود برخوردار نشوند، نمیتوان در این جهان زیست آبرومندانه داشته باشند. به عنوان مثال، کشور جاپان یکی از مثالهای گویا و قابل باور است. کسانی که جاپان قرن هژده را میشناسند، میداند که جاپان به دلیل حکومت ضعیف، از ضعیفترین کشورها ی دنیا بود. به دلیل ضعفهای ساختاری حکومت آن کشور کوشش شده بود که از تعاملات بین المللی به دور نگاهداشته شده بود و ساموراییها به دلیل جنگجویی تمام امور جاپان را در اختیار خود داشتند، اما این انزوا با دخالتهای چین، روسیهی تزاری و امریکا از میان رفت و بنادر جاپان به روی کشتیهای خارجی گشوده شد، زمامداران جاپانی از مقابله با قدرتهای خارجی عاجز بودند، اما این اندیشه ایجاد شد که چه چیزی باعث شده است که این سه کشور استعماری دروازههای جاپان را به روی خود بگشایند و وارد بنادر جاپان شوند. درک علتهای آن باعث گردید که جاپانیها به خود آیند و حکام ناکارآمد سامورایی به فکر ایجاد کشتیهای غولپیکر جنگی بیافتند. به شهادت تاریخ از سال 1852م، تا سال 1861م، جاپان یکی از کشورهای مهم دنیا شد و با سرعت عجیب راه ترقی را پیمود و خود را همسنگ اروپاییها و حتا امریکا در آورد. امروز نیز ما با چند گزینه مواجه هستیم. یا امضای پیمان با امریکا را نپذیریم و همیشه به دنبال نقطههای منفی پیمان با امریکا باشیم و به این فکر کنیم که ممکن است پیمان با امریکا به دین و ارزشهای فرهنگی کشور ما لطمه وارد آورد، بهتر بدانیم که گوشهیی انزوا اختیار کنیم. دین و ارزشهای دینی خود را به یک پارچهی سفید و پاک بپیچیم که خدای ناکرده چشم نامحرم بدان نیافتد و رنگ آن تغییر نکند، یا آن که به همسایگان خود اعتنا کنیم و چنین باور کنیم که عبور از بحرانهای کنونی فقط در گرو تکیه کردن به همسایگان ممکن است. تکیه بر همسایگان ما را به این پرسش مواجه میسازد که مخالفت همسایگان ما با امضای پیمان راهبردی برای تامین منافع ملی خود آن کشورهاست، یا آن که برای ما دل میسوزانند و میخواهند ما را از دهان بلا نجات دهند؛ دوم آن که چه ضمانتی وجودد دارد که تکیه بر همسایگان بتوانیم راه تامین امنیت و ثبات را بپیماییم ؟
در گذشتهها که چنین اتفاقی رخ نداده است که درآینده چنان تجربهیی تکرار گردد. لذا افغانستان در ناگزیری امضای پیمان با ایالات متحدهی امریکا قرار دارد. بعد از امضای پیمان نیز ما با دو گزینه مواجه هستیم، یا تمام تقدیر خود را به ایالات متحدهی امریکا بسپاریم و مترصد باشیم تا امریکا چه چیز را برای ما میپسندد و چه چیزی را نمیپسندد، همانند بیماری که خود را در اختیار طبیب قرار میدهد. گزینهی دوم آن است که حکومت افغانستان به عنوان یک موجود زنده با بزرگترین کشور دنیا پیمان میبندد و منافع و مطامع ایالات متحدهی امریکا نیز تعریف ناشده و گنگ نیست و مردم افغانستان و همچنان حکومت میداند که هم پیمان شدن با بزرگترین غول دنیا و راهرفتن با او هوشیاری فراوان میطلبد و این هوشیاری باید ما را بدین نقطه برساند که در موضع انفعالی اتخاذ نکنیم و همانند ملت جاپان به خودآییم و راه بیرون شد از دشواریها را بیابیم. اگر عزم ملی چنان باشد که پیمان راهبردی با امریکا فرصتی فراهم آورد، تا توان و پوتانسیلهای استحاله شده خود را دریابیم. به خود آییم و به آیندهی خود بیاندیشیم، پیمان راهبردی میتواند امر ممدوح و مطلوبی باشد، اما اگر چنانچه امضای پیمان، به معنای تسلیم محض به امریکا باشد و تمام تقدیر خویش را به امریکا بسپاریم. بیشک که چنین امری برای هیچ فرد زنده مطلوب نیست. نتیجهیی میتوان گرفت، آن است که صرف پیمان بستن با یک کشور خارجی نه دین در خطر میافتد و نه فرهنگ زایل و زدوده میشود، نه ایمان مردم به سستی میگراید. اگر تنبلی و تنپروری و فسادکنونی در کشور ما حاکم باشد؛ بیتردید آیندهی تاریکی در انتظار ما خواهد بود، چه پیمان بسته باشیم، چه نبسته باشیم.