شايد دلايل نگراني نسبت به حضور سربازان امريكايي در افغانستان مربوط به تجربه تلخ من از عمليات ضد شورش ويتنام و تكرار آن در افغانستان است.
حملات نيروهاي افغان عليه سربازان ناتو مسالهيي برجسته و قابل ملاحظه در طرح عمليات نظامي مشترك امريكا و ناتو بود. تري ترنر به عنوان عضوي از ارتش امريكا در جنگ ويتنام حملات سربازان افغان عليه ناتو را مسالهيي نگرانكننده دانسته كه از ديدگاه او نشاندهنده آن است كه امريكا گذشته خود را فراموش كرده و از تجربيات تلخ خود در جنگهاي پيشين عبرت نگرفته است. او تحليل خود از وقايع اخير در افغانستان را با بيان بخشي از خاطرات يكي از سربازان امريكايي در جنگ ويتنام آغاز ميكند.
ديويد داناوان، از سربازان سابق ارتش امريكا در ويتنام، ميگويد: امريكا با حمله به افغانستان نشان داد كه تجربه تلخ خود از جنگ ويتنام را به دست فراموشي سپرده است. آيا شما گرما و مشقت را نواحي گرمسيري را احساس و حس ترس از جنگ تجربه كردهايد؟ آيا ميتوانيد شرايطي را تصور كنيد كه در آن شما از سوي دولتمردان حكومت خود انتخاب شدهايد تا با سربازان خارجي كه صرفا از روستاي خود دفاع ميكنند، بجنگيد؟ آيا ميتوانيد آن لحظه را تجسم كنيد كه يگان شما در حال مبارزه به صورتي ناگهاني با واكنش مبارزان و چريكهاي محلي روبه رو شده است؟ شايد شما احساس من را در سال 1969 در منطقه دلتاي ويتنام به خوبي درك كنيد. دشمن در پناه درختان خود را پنهان كرده و در يك لحظه ما را هدف گلولههاي خود قرار داد، گلولهها برگها را از درختان جدا كردند. ما مجروح شديم. يك نفر به دليل اصابت گلوله به پايش و نفر ديگر از ناحيه پهلو مجروح شد. همه ما خود را پنهان كرديم. افسر ويتنامي با سربازان خود در كنار خاكريز كوچكي پناه گرفته بود و در آنجا سربازان خود را هدايت ميكرد. من يك افسر پياده نظام ارتش امريكا بودم و وظيفه داشتم در صورت ضرورت رهبري و هدايت عمليات را بر عهده بگيرم. واكنش كند بينتيجه بود. اين داستان بخشي از روايت ديويد داناوان از جنگ ويتنام بود كه به قلم تري ترنر، استاد دانشگاه ويرجينيا به رشته تحرير در آمده است.تري ترنر خود بين سالهاي 1967 تا 1970 در ارتش امريكا خدمت كرد و در جنگ ويتنام در خط مقدم جبهه جنگيد و ناظر بسياري از صحنههاي دلخراش بود. او تعدادي كتاب درباره تجارب خود در جنگ ويتنام نگاشته و بخشي از اين تجارب را در نشريه بيبيسي منتشر كرده است. ترنر ميگويد: من در جنگ ويتنام شركت كردم چرا كه در آن زمان ايالات متحده امريكا خواهان به كارگيري نيروهاي متحد در سراسر مرزهاي بينالمللي براي كمك به او در اين جنگ بود. درست يا خطا بودن دخالت در اين جنگ از مباحث چالش برانگيز است كه بايد مورد بررسي دقيق قرار گيرد. من يك افسر ارتش آموزشديده براي عمليات ضدشورش بودم و حضورم در ويتنام با هدف رهبري و هدايت يك تيم مشورتي كوچك در يك روستاي دور افتاده در نزديكي مرز كامبوج بود. هدف از انجام عمليات ضدشورش در حقيقت دستيابي به دو هدف عمده بود. از يك سو بهبود امنيت روستا و از سوي ديگر تلاش براي بالا بردن قدرت نظامي. منظور از بهبود امنيت روستا، ارتقاي مهارتهاي مبارزان و سربازانمان در نبرد با شبهنظاميان محلي بود. آنها از تجهيزات و رهبري ضعيفي برخوردار بودند و اين امر خود ميتوانست روحيه آنها را تضعيف كند. بنابراين هدف ارتقاي مهارتهاي سربازان امريكايي و آموزش آنها براي نبرد در جنگهاي چريكي بود. از مهمترين موانع پيش رو براي اعمال هدف اول اقدامات جنگجويان نظامي غير محلي بود كه در چارچوب جنگهاي چريكي سربازان را غافلگير ميكردند. در ارتباط با هدف دوم كه ارتقا و توسعه توانايي نيروهاي محلي بود، طرفداران بروكراسي و ديوانسالاري فاسد حاكم در آن محل بزرگترين مانع در اين حوزه قلمداد ميشدند. حمله در سال 1967 آغاز شد و رهبري عمليات به من سپرده شد. تاخير ما در اجراي آن موجب عقبنشيني دشمن شد. اين يك نتيجه غير معمول نبود. در حقيقت علت آن را ميتوان در طيف وسيعي از دلايل مذهبي و نظامي جستوجو كرد. به همين دليل است كه عمليات نظامي ضد شورش را ميتوان عملياتي پيچيده دانست. شايد دلايل نگراني نسبت به حضور سربازان امريكايي در افغانستان مربوط به تجربه تلخ من از عمليات ضد شورش ويتنام و تكرار آن در افغانستان است. اين جنگ در حقيقت تكرار اشتباه امريكا در جنگ ويتنام است و بيمهارتي در اين حوزه بسيار نااميدكننده است چرا كه بسياري از مشكلات و مخاطرات پيش رو قابل پيشبيني بود. من ميدانم عمليات ضدشورش به چه معناست. من مديريت و هدايت عمليات جنگي را در روستا به خوبي درك ميكنم و به عنوان كسي كه از بيرون به حجم يگانهاي امريكا مينگرم اين حقيقت را به خوبي درمييابم كه طبيعت ماهوي امريكاييان ميتواند براي فرهنگ افراد بومي مشكلاتي را ايجاد كرده و زمينهساز مشاركت ميان آنها و دشمنان شود؛ البته مشاركتي بيمعنا و فاقد محتواي حقيقي. عمليات ضدشورش صرفا با تكيه بر نيروي نظامي نميتواند پيروز شود بلكه موفقيت اين عمليات بهشدت متكي بر وفاداري مردم آن كشور و تلاش حكومت براي كسب رضايت آنها است. جنگ ويتنام تجربيات زيادي را به همراه داشت. اين تجربه به ما آموخت كه رمز موفقيت در اتحاد و يكپارچگي است. البته اين امر به تنهايي نميتواند زمينه پيروزي را فراهم كند بلكه بايد در اين حوزه كشور ميزبان نيز كمك كرده و در اين فرآيند مشاركت كند. در سالهاي 2003، 2004 و 2005 يعني درست زماني كه سربازان امريكايي و انگليسي همگام با سايرمتحدين در دو كشور متفاوت در حال جنگ بودند، كشورهايي كه بسياري از مردم آنها ادعاي دوستي با سربازان ما را داشتند، اما خواستار آن بودند كه سربازان ما تا جايي كه امكان دارد خيلي زود كشورشان را ترك كنند. تنظيم برنامههاي عمليات ضد شورش بدون دقت و تمركز لازم نميتواند به پيروزي كمك كند. ارتش امريكا در دهههاي گذشته داراي تجربيات فراواني در ارتباط با برنامه عملياتي ضد شورش در حوزههاي گوناگون آسيا، امريكاي لاتين و حتي اروپا داشته است. حال پرسش آن است كه اين تجربيات كجاست؟ آيا كسي اين تجربيات را خوانده و آنها را به دقت مورد بررسي و واكاوي قرار داده است؟ در سال 1985 كتابي تحت عنوان پادشاه جنگجو و تجربيات من در جنگ ويتنام را به رشته تحرير در آوردم. چاپ و انتشار اين كتاب موجب شد كه در سال 2006 در كنفراس ارتش شركت كنم؛ كنفرانسي كه ژنرال ديويد پترائوس نيز در آن حضور داشت. موضوع اصلي كه در اين كنفراس مورد بررسي قرار گرفت آموزش نيروهاي بومي توسط مشاورين نظامي امريكايي بود. اما نكته قابل توجه آن بود كه برنامه عمليات ضدشورش در خلال مباحث مربوط به آموزش سربازان بومي مورد بحث و بررسي قرار گرفت. تشكيل اين كنفراس هم جالب توجه بود و در عين حال بينتيجه و مايوسكننده، چرا كه آشكار شد تمامي تجربيات و دستاوردهاي ما از جنگ در ويتنام و ساير كشورهاي ديگر به كلي فراموش شده و از حافظهها محو شده است. در طول اين كنفراس ژنرال ديويد پتريوس ضمن اشاره به تلفات و خساراتي كه نيروهاي نظامي و ارتش امريكا در سال 1990 متحمل شدند بر اين مساله تاكيد كرد كه ارتش امريكا پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي توانست در حوزه نظامي به تعادل مطلوب خويش دست يابد. وليكن تجربيات و درسهاي تلخي كه ارتش در جنگهاي مختلف كسب كرده بود به جاي آنكه در جنگهاي عراق و افغانستان براي پيروزي كمكي كند به صورتي مايوسكننده دوباره تكرار شد و سربازان ما بار ديگر اين تجربيات تلخ را آزمودند. در حقيقت اصول و تجربياتي كه با بهاي سنگين خون خود به دست آورده بوديم به مانند كفشهاي كهنه و بلااستفاده به كناري گذاشته شده و در خلال اين جنگها به آن توجه نشده است. حال پرسش آن است كه ارتش امريكا در طول جنگها و عملياتهاي نظامي خود چه تجربياتي را كسب كرده؟ از جمله تجربياتي كه امريكا در خلال اين جنگها به آن دست يافته، آن است كه دولتمردان و سياستمداران امريكا بايد پيش از دخالت و درگيري در هر جنگي از خود بپرسند، مداخله نظامي امريكا تا چه اندازه ميتواند منافع ملي اين كشور را تامين كرده و نتايج مثبتي را به ارمغان آورد. به عبارتي ديگر، آيا امريكا جهت مداخله نظامي دلايل كافي و قانعكننده دارد؟ ويتنام جنوبي سرانجام سقوط كرد اما با يك نگاه اجمالي به درستي در مييابيم كه مداخله نظامي امريكا در ويتنام هزينه سنگين براي اين كشور به ارمغان آورد بدون آنكه اين كشور نتيجه و دستاوردي مثبت به دست آورد. پرسش ديگر آن است كه كشور ميزبان تا چه اندازهيي از پشتيباني داخلي برخوردار است؟ اگر كشور ميزبان از پشتيباني مردم خود برخوردار باشد اين امر ضرورتي را براي اعمال عمليات ضدشورش ايجاد نميكند. به اين منظور بايد پيش از هر اقدامي ميزان توانايي كشور ميزبان و تمايلش به جذب وفاداري شهروندانش را مورد سنجش و ارزيابي قرار دهيم. اين از جمله كليديترين و مهمترين مسائلي است كه بايد براي پياده كردن برنامه عملياتي ضد شورش مورد توجه قرار گيرد، چرا كه عدم توجه به اين امر موجب شكلگيري شرايطي ميشود كه در آن جناح قويتر به وسيله مجموعهيي از اقدامات، شرايط را براي نابودي جناح ضعيف فراهم ميكند. نكتهيي ديگر كه بايد مورد توجه قرار گيرد آن است كه فساد در دولت از مهمترين عوامل زمينهساز از هم پاشيدگي ساختار حكومت است. در ويتنام فساد موجود در ساختار دولتي در كنار ساير عوامل ديگر موجب خريد و فروش مشاغل دولتي توسط مقامات رسمي شده كه اين امر خود باعث ميشد مقامات براي دستيابي به منافع بيشتر سياستهاي كشور را متحول ساخته و آنها را در راستاي منافع خويش منحرف سازند. فساد موجود موجب شد مردم اين كشور عملكرد دولتمردان خود را نادرست انگارند و به همين جهت زمينه براي ايجاد شورش و قيامي مردمي در اين كشور مهيا شد. تلاش ارتش براي پياده كردن عمليات ضد شورش به دليل عدم بهكارگيري تجربيات گذشته نتايج و دستاوردهاي بسيار اندكي را به دست آورد. اقدامات نظامي در خارج از عراق در كشورهايي به انجام رسيده كه داراي ساختار اداري فاسد بوده و مردمانش با سكولاريزاسيون و نيروهاي طرفدار سكولاريسم مخالفند به همين دليل ميتوان گفت كه مجموعه اين عوامل مانع از آن ميشود كه بتوانيم عملكرد خود را موفقيتآميز ارزيابي كنيم. موفقيت زماني حاصل ميشود كه بتوانيم با توجه به شرايط فرهنگي، اجتماعي، عقيدتي و همچنين اوضاع حاكم، حكومتي را در اين كشورها مستقر كنيم كه دوام يابد كه اين منظور با توجه به شرايط موجود ناممكن و تا حدودي نگرانكننده است. جنگ در افغانستان ادامه دارد و هنوز سربازان مسلح در اين منطقه مستقر هستند. اما نكته قابل ملاحظه آن است كه ساختار حكومت اين كشور بهشدت فاسد بوده و دولتمردان اين كشور نسبت به اصلاح و اعمال تغييرات در وضع موجود از خود تمايلي نشان نميدهند. بسياري از مقامات رسمي كه از متحدين در افغانستان هستند تلاش كردند فساد را در اين كشور از طريق اصلاحات فرهنگي ريشهكن كنند. اين عملكرد نادرست است چرا كه فساد موجود در ساختار حكومتي افغانستان از جمله مسائلي است كه اين كشور تا چندين سال آينده با آن دست به گريبان است و اين اصلاحات جزيي نميتواند مرهمي براي اين درد باشد. اما آن چيزي كه باعث ميشود مردم افغانستان نسبت به سربازان ناتو احساس دشمني و عداوت داشته باشند تحريكاتي است كه توسط سربازان و مقامات در حوزه تعصبات ديني مردم اين كشورها انجام شده كه اين خود ميتواند محرك لازم براي بيگانهستيزي شود. اين دقيقا همان اتفاقي است كه حدود نيم قرن پيش براي نيروهاي انگليسي رخ داد و موجي از نفرت را نسبت به حضور آنها ايجاد كرد. اميدوارم استدلال و تحليل من نادرست باشد. اما چشمانداز استراتژي ارتش امريكا در افغانستان را تيره ميبينم. بزرگترين مشكل آن است كه هيچگاه از تاريخ و تجربيات تاريخي خود استفاده نميكنيم و اشتباهات گذشته را دوباره تكرار ميكنيم. |
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------