هیچ سرزمینی بر اساس نفرت آباد نگردیده و هیچ راهِ حلی به جز از دوستی و ترویجِ فرهنگِ دوستداشتن موجود نمی باشد.
به دنبال پیروزی حرکت اعتراضی دانشجویان دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه کابل، استاد فیصل امین، استاد برکنار شده آن دانشکده، در گفتگو با رسانهها از توطئه هزاره ها سخن گفته و از قدرت آنها چنین بزرگنمایی کرد: «براي من استادي مهم نيست. من به اين باور هستم كه تا ده سال ديگر بچه هاي هزاره از كشورهاي ايران و تركيه ماستري و دكترا ميآورند. آن وقت كرزي باز ببیند!.
فیصل امین، این سخنان را در گفتگو با یکی از رسانه ها گفت، اما ما با تمسخر با او برخورد نمودیم و چندان جدی نگرفتیم. این نشان میدهد که هنوز برخورد ما با تهدیدات و خطرها چندان زیرکانه نبوده و تحلیلِ مان از وقایع و جریانها عالمانه و کارشناسانه نمی باشد. این در حالی است که اگر اندکی دقت کنیم، سخنانِ فیصل امین، حاکی از موجِ بسیار خطرناکی است که درصورت ادامه، مشکلات جدی را برای هزارهها به بار خواهد آورد.
فیصل امین، این سخنان را در گفتگو با یکی از رسانه ها گفت، اما ما با تمسخر با او برخورد نمودیم و چندان جدی نگرفتیم. این نشان میدهد که هنوز برخورد ما با تهدیدات و خطرها چندان زیرکانه نبوده و تحلیلِ مان از وقایع و جریانها عالمانه و کارشناسانه نمی باشد. این در حالی است که اگر اندکی دقت کنیم، سخنانِ فیصل امین، حاکی از موجِ بسیار خطرناکی است که درصورت ادامه، مشکلات جدی را برای هزارهها به بار خواهد آورد.
این سخنان، در حقیقت مقدمهچینیِ برای قلع و قمعِ هزاره ها بوده و زمینه سازی برای یک تصفیه قومی بزرگِ دیگر می باشد. سخنانِ فیصل امین نشان میدهد که امروزه در میانِ برخی حلقات، تفکری وجود دارد که بر اساس آن تلاش میکنند تا از قدرت و توانمندی هزارهها در عرصههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بزرگنمایی نموده و آتشِ خشم و حسادتِ اقوامِ دیگر را برانگیخته و آنها را علیه هزاره ها تحریک کنند و بشورانند.
پیشینهی این تفکر بر میگردد به زمانِ اعلامِ نتایجِ آزمونِ کانکور که براساس آمارهای منتشره، بیشتر کامیابانِ آن را هزاره ها تشکیل میدادند. درست، در همان زمان بود که عده ای از متعصبان به تحریکِ برخی حلقاتِ فاشیستی به خیابان ها ریخته و از کامیابی با شکوه جوانان هزاره انتقاد کردند و خواهان لغو این نتایج شدند. فیصل امین و همگُنان او اگرچه میخواهند از این طریق احساسات مردم را برانگیخته و ماهی مطلوبِشان را بگیرند، اما عاقبتِ این امر برای هزاره ها بسیار خطرناک می باشد.
تجربه ثابت ساخته است: در هرجایی که تلاش صورت گرفته که از قدرت سیاسی و فرهنگی یک اقلیت بزرگ نمایی صورت گیرد، پیامدِ آن تبعیض بر آن اقلیت و موجِ جدیدی از توحش بوده است.
من در اینجا اشاره میکنم به تجربه آلمان نازی. تجربه آلمانِ نازی که یادگارِ اوجِ بربریت و توحشِ بشریت می باشد، درست در زمانی اتفاق افتاد که هیتلر و حزبِ نازی، یهودیان را ببر معرفی نموده و از قدرت شان بسیار بزرگنمایی کردند.
هاناآرنت در باره رمز موفقیت تبلیغاتی هیتلر مینویسد: «نازیها، از یک طریق عجیب و غیرمستقیم دیگر، به مسئله آتیشان پاسخِ تبلیغاتی دادند. این پاسخ را باید در استفادة آنها از «توافقنامههای آبای صهیون»، به عنوانِ الگویی برای متشکل ساختنِ آتی توده های آلمانی در یک «امپراتوری جهانی» پیدا کرد. کاربرد این توافقنامه، منحصر به نازیها نبود. صدها هزار نسخة آن در آلمان پس از جنگ به فروش رفته بود و انتخاب آشکارِ آن به عنوان کتابچة راهنمای سیاست، امرِ تازه ای نبود. اما نازی ها این توافقنامة سراپا جعلی را بیشتر برای آن به کار میبردند که یهودیان را نکوهش کنند و بیم چیرگی آنها را در دل اوباش اندازند».
من این عمل و اقدامِ فیصل امین و همگُنانش را برای آن شبیه تبلیغاتِ نازیها می دانم و از عاقبتِ آن بیم دارم که چون میانِ این دو حرکت، مشابهتهای دیگری نیز وجود دارند. همانگونه که نازیها به دنبال انکار حقوق دیگران بود، اینها نیز می باشند. اگر هیتلر باری گفته بود: «من هرگز ملتهای دیگر را صاحبِ حقِ یکسان با آلمانیها نمیدانم»، شعار اینها نیز چنین است که به جز از یک قوم، همه اقوام در این خاک غریبه و بیگانهاند.
من دیشب یکی از برنامههای تلویزیون ژوندون را نگاه میکردم. تلویزیون ژوندن که متعلق به آقای اسماعیل یون می باشد، همین برنامة خود را به موضوع اعتراضهای دانشجویی اختصاص داده بود. کارشناسانِ این برنامه، ضمنِ آنکه افغانستان را متعلق به پشتونها دانسته و دیگر اقوام به ویژه هزاره ها را غریبه و جاسوس ایران خطاب میکردند، همچنین حرفهایی را بر زبان میآوردند که سراپا بوی تعفن و نفرت پخش میکرد. درست، در همان لحظه بود که بنده در صفحة فیسبوکم نگاشتم: تلویزیون ژوندون عجب سریالی را پخش میکند: سریالِ نفرت و وحشت و برانگیختنِ آتشِ خشمِ یک قوم علیه قومِ دیگر».
با این وضعیتی که همین اکنون جریان دارد و توسط برخی حلقات دامن زده میشود، ما اگر سکوت کنیم بربریتها و توحشهای بیشماری را شاهد خواهیم بود. بنابراین، مسئولیتِ ما جوانان و قلم به دستانِ کشور است که علیه وضعیتِ موجود سنگر گرفته و به جای نفرتپراگنی، دست دوستی به همدیگر دراز کنیم.
من طرفدار وضعیتی نیستم که امروزه در شبکههای اجتماعی جریان دارد. متأسفانه باید گفت یکی از بیماریهای مهلکی که امروزه دامنگیرِ جوانان و فرهنگیان میباشد، این است که همه روزه به دنبالِ نفرتپراگنی و دشمنتراشی بوده و به اقوام و هویتهای همدیگر فحش میدهند و لعنت میفرستند. این در حالی است که هیچ سرزمینی بر اساس نفرت آباد نگردیده و هیچ راهِ حلی به جز از دوستی و ترویجِ فرهنگِ دوستداشتن موجود نمی باشد. انتظار از برادرانم – اعم از پشتون و تاجیک و ازبیک و هزاره – این است که بیایید فرهنگِ دوستی را ترویج کنیم.
مشکل است اما ازاین بن بست باید بگذریم
از میانِ دیوهای مست باید بگذریم..
من در اینجا اشاره میکنم به تجربه آلمان نازی. تجربه آلمانِ نازی که یادگارِ اوجِ بربریت و توحشِ بشریت می باشد، درست در زمانی اتفاق افتاد که هیتلر و حزبِ نازی، یهودیان را ببر معرفی نموده و از قدرت شان بسیار بزرگنمایی کردند.
هاناآرنت در باره رمز موفقیت تبلیغاتی هیتلر مینویسد: «نازیها، از یک طریق عجیب و غیرمستقیم دیگر، به مسئله آتیشان پاسخِ تبلیغاتی دادند. این پاسخ را باید در استفادة آنها از «توافقنامههای آبای صهیون»، به عنوانِ الگویی برای متشکل ساختنِ آتی توده های آلمانی در یک «امپراتوری جهانی» پیدا کرد. کاربرد این توافقنامه، منحصر به نازیها نبود. صدها هزار نسخة آن در آلمان پس از جنگ به فروش رفته بود و انتخاب آشکارِ آن به عنوان کتابچة راهنمای سیاست، امرِ تازه ای نبود. اما نازی ها این توافقنامة سراپا جعلی را بیشتر برای آن به کار میبردند که یهودیان را نکوهش کنند و بیم چیرگی آنها را در دل اوباش اندازند».
من این عمل و اقدامِ فیصل امین و همگُنانش را برای آن شبیه تبلیغاتِ نازیها می دانم و از عاقبتِ آن بیم دارم که چون میانِ این دو حرکت، مشابهتهای دیگری نیز وجود دارند. همانگونه که نازیها به دنبال انکار حقوق دیگران بود، اینها نیز می باشند. اگر هیتلر باری گفته بود: «من هرگز ملتهای دیگر را صاحبِ حقِ یکسان با آلمانیها نمیدانم»، شعار اینها نیز چنین است که به جز از یک قوم، همه اقوام در این خاک غریبه و بیگانهاند.
من دیشب یکی از برنامههای تلویزیون ژوندون را نگاه میکردم. تلویزیون ژوندن که متعلق به آقای اسماعیل یون می باشد، همین برنامة خود را به موضوع اعتراضهای دانشجویی اختصاص داده بود. کارشناسانِ این برنامه، ضمنِ آنکه افغانستان را متعلق به پشتونها دانسته و دیگر اقوام به ویژه هزاره ها را غریبه و جاسوس ایران خطاب میکردند، همچنین حرفهایی را بر زبان میآوردند که سراپا بوی تعفن و نفرت پخش میکرد. درست، در همان لحظه بود که بنده در صفحة فیسبوکم نگاشتم: تلویزیون ژوندون عجب سریالی را پخش میکند: سریالِ نفرت و وحشت و برانگیختنِ آتشِ خشمِ یک قوم علیه قومِ دیگر».
با این وضعیتی که همین اکنون جریان دارد و توسط برخی حلقات دامن زده میشود، ما اگر سکوت کنیم بربریتها و توحشهای بیشماری را شاهد خواهیم بود. بنابراین، مسئولیتِ ما جوانان و قلم به دستانِ کشور است که علیه وضعیتِ موجود سنگر گرفته و به جای نفرتپراگنی، دست دوستی به همدیگر دراز کنیم.
من طرفدار وضعیتی نیستم که امروزه در شبکههای اجتماعی جریان دارد. متأسفانه باید گفت یکی از بیماریهای مهلکی که امروزه دامنگیرِ جوانان و فرهنگیان میباشد، این است که همه روزه به دنبالِ نفرتپراگنی و دشمنتراشی بوده و به اقوام و هویتهای همدیگر فحش میدهند و لعنت میفرستند. این در حالی است که هیچ سرزمینی بر اساس نفرت آباد نگردیده و هیچ راهِ حلی به جز از دوستی و ترویجِ فرهنگِ دوستداشتن موجود نمی باشد. انتظار از برادرانم – اعم از پشتون و تاجیک و ازبیک و هزاره – این است که بیایید فرهنگِ دوستی را ترویج کنیم.
مشکل است اما ازاین بن بست باید بگذریم
از میانِ دیوهای مست باید بگذریم..
عبدالشهید ثاقب- خبرگزاری جمهور