نویسنده: اسد بودا- با یادداشتی از رزاق مأمون
روزگار دیده گیهای جانفرسا و بنیاد برانداز مردم زیر لنگر مذهب گرایی سیاسی
در افغانستان وایران، با وصف سیطرۀ سایه های رقصان تیرباران و سربریدن و مرز آرایی های خونین برخاسته ازتعابیر فرقه ای و افراطی، بالطبع نوع
دیگری از توضیح وقرائت از «قدرت»، «اقتدار» ورویداد های تاریخی در اسلام را پدید آورده است. انگشت شمار طلایه داران
این عرصه درافغانستان، برمصداق این حقیقت که آغاز هرکاری دشوار است؛ چشم درچشم زمان وسرنوشت می
دوزند و با نوک شمشیر گفتمان نوین، هیولای تحجر را به تیغ می کشند. البته درایران،
فضای آن نیست که اندیشه ورزی، (چونان اسد بودا ومحقق نسب وتقی بختیاری درکابل) – شهری همچون مخزن درد، سنگین از خنجر وخاطره های غمبار- افقی دیگری را برای نسل و تاریخ نشانی بدهد که
شعور دینی از همان صبح فردای گسل ایمان برای عدالت در دوره اسلام اولیه، از سوی
جماعتی به گرو گرفته شد که حضورشان را تا همین دم، هنوز هم حقیقت ابدی وبی چون وچرا
جا ( وجار) می زنند و هر نگاهی غیرازین، سروکارش با دارالفتا های فردی و دریوزه های عرصۀ
زور، اطلاعاتی های مزد بگیر وجهالت سالاری است.
درافغانستان افتاده روی خط زنجیره ای بحران؛ اما ابرهای تیرۀ ستم ذهنی بر عوام وانحصار مذهب، علی رغم آن که به نظر می رسد دیوانگی های افراطیون به اوج خود رسیده است؛ درحال از هم گسیختن اند و نگاه های بصیر و دریافتگر، همپا با فضا و میدان مانور، چشم انداز عصیان مقدس را می پالایند و از یک رنسانس درحال زایش، نسب می برند.
انصافاً دریک دهه اخیر، فرزانه گان صاحب قلم در جامعه شیعیان افغانستان درین ره
گشایی، روشنگری و نقب زنی برپیکرۀ مفاهیم معما شدۀ مذهب ومذهب مداری برده سازانه و گذر از تهدید و عصبیت
سنگ شده، پیشگام بوده وهستند. درتبارستان باورهای اهل تسنن افغانستان هنوز ردپایی از وسوسه های پرسشگری وموشکافی های استدلالی وتبیین گرایانۀ «مدرنیته وپسا مدرنیته» به چشم نمی خورد.
توضیح «سنتی» وفقاهتی تاریخ دگردیسی ها دراسلام، هماره یک
جانبه نگر بوده است؛ ما با نیمۀ ملاحظه کارانه و«مشروع» آن چه درین گستره اتفاق افتاده، سروکار
داریم. نیمه دوم یا نیمۀ اصلی، (نابسنده مکتوب) به عنوان اصول پنهان وتبعید شده، یا از صف مکاتیب وگسترۀ حافظه نسل ها حذف گشته، یا روایات پاره وپراکنده در انبوهۀ یاوه سرایی های رسمی، جا را برای پاسخگویی به عطش دستیابی به حقایق تنگ کرده و روزنه های علت العللی رویداد ها کماکان کور باقی مانده اند. سخن کوتاه که حق شرح و بیان بدیهی ترین احکام دینی و مذهبی هماره درانحصار سیاستگران مذهبی ومذهبیون سیاسی بوده است ودگرنگری وآزاده باوری بیش از هزار وسه صدو هفتاد سال است که در زندان
«حق» جماعت نا برحق، نفس می کشدو به سختی نفس می کشد.
من نگاه ونگاشته های برخی از تازه اندیشان کنونی را در شماری از نوشتارهای انتقادی، تشکیک علمی بر مجموعه ساختاری های شکل گرفته در اسلام و بازبینی حوادثی سرنوشت ساز را که
پس از پایان فتوحات در صدراسلام، اصالت ایمان و روح رستگاری را به چالش کشید و
اسلام هرگز از ضربات آن تا امروز کمر راست نتوانست، در سلسله
نبشته های کم وبیش منتشره در سایت «جمهوری سکوت»- پایگاه نقد ونظر وطرح مفاهیم تازه تر
نسبت به انگاره های محافظه کاران- دنبال می کنم. از دید این کمینه، درنگاشته های حسن
«امیری» با زاویه های ویژۀ ارزشمداری بی آلایش دینی و در دگرباوری«اسد بودا» به خاطر لایه برداری های نا متعارف (اما ضروری) از مفاهیم قراردادی در مسایل دینی ومذهب مداری، برازنده گی هایی به چشم می خورد که سرآغاز یک رستاخیز خرد دینی و روشنفکرانه خواهد بود.
تلاش هایی ازین لون، به هدف زیر سوال بردن اعتبار زیرساخت های فرسوده باوری، وپی ریزی فرهنگ جدید برخورد با «الهیات» تبدیل شده به ترس توضیح ناشده، نوعی مقاومت دربرابر اصحاب اوهام وانحصار شعور وخرافه گرایی به شمار می آید؛ الهیاتی که برای دنیا سالاران وقراردادی های ریشه زده در گوشۀ دنج مصئونیت شرعی، سرگرم خدمت اند. با این حال من گمان می برم که نوشته اسد بودا -« جنگ برادران ناراضی»- که بیشتر از دگربرداشت ها، در نگاه قشریت گرایان، شوک آور تر بود؛ دریک فرصتی کم، تا اندازه ای شتاب زده و بدون ذکرمنابع و ساختارسازی یک اثر پژوهشی تهیه شده؛ اما از نظراعتباری، مبانی آن به طورکلی، بر حقایق مسلم اما ممنوع تکیه دارد و به جرئت می توان اعلام کرد که سنگ پایۀ نخستین را گذاشته است. چیزی که از ورای مقاله اسد بودا برای من جاذبه ای هدفمند پدید آورد، این بود که نیاز به یافتن نخستین سرنخ های کلیدی، الزاماً با عبور از عصر «غنیمت و فتح» درپیوند است تا زمینه را برای بازیابی سرشت تبعید شدۀ ارزش های دینی در تاریخ سلطه ونظام سازی اسلام فراهم کند.
تا زمانی که احکام وموازین دین وملاحظات مذهب رسمی از دست اهل طماع بیرون کشیده نشود، تا زمانی که اینان از ساحت باورهای الهیاتی مردم رانده نشوند؛ هیچ سرزمینی درجهان اسلام قادر به همزیستی با جهان نوین نخواهد بود و درافغانستان، شعله های جنگ بی پایان فقط برسر انتقال تابوت عدالت وتوسعه زبانه خواهد کشید. دولت سازی از نام دین، و گروکشی چهارچوب های قانون مدنی، چهرۀ انسانی وروحانی دین را مخدوش می کند؛ چیزی که ما درافغانستان شاهد آنیم. گفتمان انتقادی ازکردارهای شخصیت ها ودگرسانی ها درتاریخ اسلام، ما را با وجدان واحدی پیوند خواهد داد و شرایط بهینه ای را دردسترس می گذارد تا به جای تکیه بر قواعد سنگ شدۀ سیاست مذهبی، زمینه ای را فراهم آورد که چه گونه می توان دین مداری را از دولت سازی جدا کرد.
تلاش هایی ازین لون، به هدف زیر سوال بردن اعتبار زیرساخت های فرسوده باوری، وپی ریزی فرهنگ جدید برخورد با «الهیات» تبدیل شده به ترس توضیح ناشده، نوعی مقاومت دربرابر اصحاب اوهام وانحصار شعور وخرافه گرایی به شمار می آید؛ الهیاتی که برای دنیا سالاران وقراردادی های ریشه زده در گوشۀ دنج مصئونیت شرعی، سرگرم خدمت اند. با این حال من گمان می برم که نوشته اسد بودا -« جنگ برادران ناراضی»- که بیشتر از دگربرداشت ها، در نگاه قشریت گرایان، شوک آور تر بود؛ دریک فرصتی کم، تا اندازه ای شتاب زده و بدون ذکرمنابع و ساختارسازی یک اثر پژوهشی تهیه شده؛ اما از نظراعتباری، مبانی آن به طورکلی، بر حقایق مسلم اما ممنوع تکیه دارد و به جرئت می توان اعلام کرد که سنگ پایۀ نخستین را گذاشته است. چیزی که از ورای مقاله اسد بودا برای من جاذبه ای هدفمند پدید آورد، این بود که نیاز به یافتن نخستین سرنخ های کلیدی، الزاماً با عبور از عصر «غنیمت و فتح» درپیوند است تا زمینه را برای بازیابی سرشت تبعید شدۀ ارزش های دینی در تاریخ سلطه ونظام سازی اسلام فراهم کند.
تا زمانی که احکام وموازین دین وملاحظات مذهب رسمی از دست اهل طماع بیرون کشیده نشود، تا زمانی که اینان از ساحت باورهای الهیاتی مردم رانده نشوند؛ هیچ سرزمینی درجهان اسلام قادر به همزیستی با جهان نوین نخواهد بود و درافغانستان، شعله های جنگ بی پایان فقط برسر انتقال تابوت عدالت وتوسعه زبانه خواهد کشید. دولت سازی از نام دین، و گروکشی چهارچوب های قانون مدنی، چهرۀ انسانی وروحانی دین را مخدوش می کند؛ چیزی که ما درافغانستان شاهد آنیم. گفتمان انتقادی ازکردارهای شخصیت ها ودگرسانی ها درتاریخ اسلام، ما را با وجدان واحدی پیوند خواهد داد و شرایط بهینه ای را دردسترس می گذارد تا به جای تکیه بر قواعد سنگ شدۀ سیاست مذهبی، زمینه ای را فراهم آورد که چه گونه می توان دین مداری را از دولت سازی جدا کرد.
رزاق مأمون- دهلی
جنگ برادرانِ
ناراضی
۱۳۹۲ دوشنبه ۲۰ عقرب
نشرشده در سایت جمهوری سکوت
نویسنده: اسد بودا
1. جنگِ
حسین و یزید، نه جنگِ علیه کفار و جهادِ مقدس، بلکه جنگِ داخلی میانِ دو «بردارِ
ناراضی» است که ریشهیِ تاریخی آن به منازعاتِ دورانِ خود محمد بر میگردد. این
جنگ را از نظر دینی به هیچوجه نمیتوان در مقولة جهاد طبقه بندی کرد. جهاد برای
کسبِ قدرتِ سیاسی، آن هم در منازعه با مسلمانِ دیگر در باورِ اسلامی قابل توجیه
نیست. جنگِ حسین و یزید در واقع، درگیریِ خونینِ اعضایِ قبیله بر سر تملکِ
انحصاریِ امکاناتِ سیاسی و اقتصادی است، که پیش از کربلا در شدیدترین وجه در مکه
میان محمد و ابوسفیان رخ داد. در جنگِ محمد با مکیان، ابوسفیان رهبریِ جنگ را به عهده
داشت و شکستِ سختی را بر او که ادعایِ پیامبری داشت وارد کرد و او را از هر جهت
تحقیر کرد.
2.
هجرت محمد از مکه به مدینه، یکی از سیاسیترین مهاجرت ها در تاریخِ
اسلام است. پیامِ محمد برای تاجرانِ شهری مکه نه جاذبه داشت و نه امر تازه بود. به
روایتِ برخی از تاریخنگاران، وحدانیت پیش از محمد توسط «حنفاءُ العرب» پایه گ
ذاری شده بود. محمد این ایدة پایه گذاری شده را فقط
عمومی کرد. این هجرتِ سیاسی سبب گردید که انصارِ مدینه به محمد بپیوندند. محمد از
طریقِ کنترلِ مسیر تجاریِ شام، پایه های اقتصادی اشرافِ مکه از جمله ابوسفیان را
متزلزل و ضربه یِ اقتصادی بسیار سختی را بر آنها وارد کرد. مسدودشدنِ مسیر
تجاریِ شام که در واقع مهمترین منبعِ اقتصادی ابوسفیان بود، زوالِ قدرتِ سیاسی او
را در پی داشت، تا جایی که او ناگزیر شد اسلام بیاورد.کفه ی ترازو به نفعِ محمد
سنگین شد و تاریخ به نفعِ بنی هاشم رقم خورد. محمد توانست انتقامِ تاریخیاش را
از ابوسفیان بگیرد. اکنون، این ابوسفیان بود که توسطِ محمد تحقیر میشد.
3.
ابوسفیان، اما پیرِ با تجربه و سیاستمدارِ شهری و کار کشته بود. پذیرشِ اسلام
از سوی او، بیش از آنکه جنبه یِ دینی و اعتقادی داشته باشد،
جنبهیِ سیاسی داشت. او با اسلام آوردن نه تنها زندگی خود و خانواده و
مال و اموالش را از نابودیِ محتوم و مقدر نجات داد، بلکه تناقضاتِ ساختاریِ بس
مهمی را پایه گذاری و راهی را در تاریخ باز کرد که در نتیجه ی آن
امویها به بزرگترین بازیگرانِ سیاسیِ تاریخِ اسلام بدل گردد. امویها گروهِ
نسبتاً تاجر، شهری و نسبت به باورهایِ دینی و اسلامی بیاعتنا بودند. اسلام برای
او چیزی بیش از یک فرصتِ سیاسی نبود. با اسلامآوردنِ ابوسفیان، معاویه پسر او و
پدرِ یزید، به عنوانِ یکی از کاتبانِ وحی برگزیده شد و در نتیجه امویها علاه بر
جایگاهِ سیاسی، از جایگاهِ دینی و معنوی نیز برخوردار شدند.
4. محمد
و ابوسفیان رفتند. شکافِ سیاسیِ را که ابوسفیان پایه گذاری کرده بود نه تنها
برجای ماند، بلکه هر روز عمیقتر گردید. در دورانِ ابوبکر و عمر، امام علی
جایگاهِ سیاسی و حتی معنویِ چندان مهم نداشت. او، بیستـ وـ پنج سالِ آزگار فقط در
حاشیه
ی قدرت و سیاست زندگی کرد. در طولِ این دوران، منازعاتِ ابوسفیان و
محمد و صلح و جنگِ آنها، از طریقِ معاویه و علی به صورتِ پنهان دنبال میشد و با
درگذشتِ عثمان، خلیفة بسوم، این منازعاتِ سیاسی، آشکار و علنی گردید. مهمترین
تصمیم
سیاسیِ علی پس از رسیدن به خلافت عزلِ معاویه از حکومتِ شام بود. با
آنکه معاویه، مشروط بر آنکه والیِ شام باشد، میخواست به علی بیعت کند، امام علی
به هاشمی بودنِ خود و اینکه دامادِ محمد است فخر فروشی میکرد و تصمیم قطعی داشت
که معاویه را بهکلی از قدرتِ سیاسی بر کنار سازد.
5. ویژگیِ
اصلیِ دورانِ خلافت عثمان، جنگِ قدرت بر سرِ موروثی سازیِ خلافت
است. نزاع محمد و ابوسفیان آشکارا به یک دعوای سیاسی میانِ جانشینانِ آنها بدل
گردید. میراثی سازی خلافت در زمان عثمان، چیزی نبود جز همانِ
جنگِ قدیمی میانِ بنی هاشم و بنیامیه بر سر قدرت. از نظر تاریخی،
عثمان را به معنایِ واقعی کلمه میتوان پایه گذار حکومتِ
اموی دانست. او در عینِحالی که خود از طایفه ی بنیامیه و در
هجرت از مکه به مدینه از همراهانِ محمد بود، معاویه را به عنوانِ حاکم شام، همان
شهری انتخاب کرد که قطعِ روابطِ تجاری با آن زوال قدرتِ ابوسفیان را در پی داشت.
معاویه در دورانِ حاکمیتش در شام، پایه های سیاسی و اقتصادی قدرتش را استحکام
بخشید و علاوه بر انبار و خزائنِ اقتصادی، گروهِ نظامی حرفه ای و
قدرتمندی را تربیت کرد که در شرایط اضطرار میتوانستند تاریخ را به نفعِ معاویه
رقم زنند. در قیاس با علی که در طولِ خلافتش که فقط درگیرِ جنگِ داخلی بود، معاویه
سیاستمدارِ بسیار بردبار بود، با روم شرقی جنگید و شام را فتح کرد.
6.
دورانِ خلافتِ علی، دورانِ آشوب، خلاء قدرتِ سیاسی و بیثباتی و جنگِ داخلی است.
به لحاظ تاریخی، امامعلی را میتوان پایه گذارِ جنگِ
داخلی دانست. تلاشِ امامعلیِ برای درونیسازیِ کفار از نظر سیاسی معنادار است و
صورت بندی دوست و دشمن در این دوران، از بنیان تغییر میکند. جنگِ صفین علاوه بر
آنکه فعال شدن شکافِ قبیله ی و نژادی در اسلامِ نوپای آن
روزگار است، تلاش علی برای ارائه ی یک تعریفِ درونی از کفار نیز هست و به یک معنا
بغاوت در برابرِ خلیفه را از نظر تاریخی میتوان تا این دوران دنبال کرد.
7. تلاشِ
علی برای درونی سازیِ کفار، از آنجا که با منافعِ سیاسیِ و اقتصادیِ قبایلِ عرب
همخوانی نداشت، ناکام ماند. جنگ با خوارج و از همه مهمتر جنگِ جمل به دلیلِ
قرارگرفتنِ علی در برابر عایشه، همسرِ محبوبِ پیامبر، علاوه بر تضعیفِ جایگاهِ
سیاسی، موقعیتِ معنویِ او را مسئله دار و با پرسش مواجه کرد. او در جنگِ داخلی با
خوارج تقریبا حدود 4095 نفر از مسلمانان را از دمِ تیغ گذراند. این قهرمانگری در
درونِ اسلام و کشتنِ کسانی چون طلحه و زبیر که در واقع از یارانِ محمد بود،
جایگاهِ سیاسی علی و به تبعِ موقعیتِ سیاسیِ قبیله ی هاشمی را بیش از پیش متزلزل
ساخت. معاویه از این موقعیتِ سیاسی درست و هشیارانه استفاده کرد و عملاً جنگ و
دعوا بر سر خلافت را با علی آغاز کرد.
8. پس
از قتل علی توسط ابن ملجم که يكي از بقیة السیفِ علی در جنگ با خوارج بود، وضعیت
سیاسی به نفعِ امویها رقم خورد. بذرِ اسلامِ مصلحتی و سیاسیِ ابوسفیان در اینجا
به بار نشست و سرانجام با شکست دادنِ حسنبن علی، معاویه به مقام خلافت دست یافت و
مرکز خلافت از کوفه که به شام، شهری که با شمشیر او فتح شده بود و از نظر اقتصادی
بازار ابوسفیان بود، منتقل کرد. با اینحال، برخلافِ علی که خواهان حذفِ معاویه از
قدرت بود و با واگذاریِ خلافت به فرزندش حسن خلافتِ میراثی را پایه گذاری
کرد و حکومت را حقِ انحصاریِ بنی هاشم اعلام کرد، معاویه با هشیاری و خونسردی،
حسن، فززند بزرگِ علی را به عنوان ولی عهد خود برگزید.
9.
منابع تاریخی از حسن، به عنوانِ ولی عهد صبور و بردبار و صلح دوست یاد کرده اند.
او در طولِ ولایت عهدی خود آرام زندگی کرد. مخالفِ جنگ و خشونت بود و به ولایت
عهدی قانع. در احادیث از خوشمشربی و خوش گذرانی های
او فروان یاد شده است. شیخ کلینی، یکی از علمای بزرگِ شیعی، از ازدواج موقتِ امامحسن
با دوهزار زن، با افتخار یاد میکند. برخی متون حديثي و فقهي ديگر نيز اين ادعا را
تصديق کرده اند. این روابط گسترده با زنان سر انجام همسر او را عقده ای کرد و
سبب گردید که با نوشاندنِ جامِ زهر به زندگی امامحسن پایان دهد. بدینترتیب، حسن
به رویای خود که همانا خلافت بود، نرسید. پس از مرگ معاویه یزید کنترل قدرت را در
اختیار گرفت و راهِ پدر را ادامه داد.
10.
انتقال مرکز خلافت از کوفه به شام در زمانِ معاویه، باعث رونق اقتصادی در شام و
رکود اقتصادی در کوفه گردید. مردم کوفه از در آمد اقتصادیِ آن
زمان، که عمدتا اقتصادِغارتی بود، سهم اندکی به دست میآورد. حسین تلاش کرد با
استفاده از این نا رضایتیهایِ اقتصادی و ترجمهیِ این نارضایتی به زبانِ
ایدئولوژیک، یک قیامِ سراسری را علیه یزید راه اندازی و انتقامِ تاریخیِ بنیهاشم
را از امویان بگیرد. اما پیش از یزید، معاویه یک گروه از مشاوران و نظامیان حرفه ای
را تنظیم کرده بود که در برابر حوادثِ سیاسی هشیار و قدرتمند عمل میکرد. این
گروه حرفه ای تلاش های سیاسی حسین را خنثا کرد. یزید بیآنکه حتی خود در مصافِ
حسین قرار گیرد، در یک جنگِ نابرابر حسین و همرا هانش را در کربلا از پای در آورد،
اهل بیتش را به شام برد و در آنجا با احترام نگه داری و سرانجام به مدینه
برگرداند.
11. اگر
دور از افسانه سراییها اهل تشیع با معیار تاریخی در بابِ گذشته داوری کنیم، جنگِ
حسین و یزید، نه یک جنگِ دینی و مذهبی، بلکه بازتاب کینه های قبیله ای است که
تبارِ آن دستِ کم به منازعاتِ پیامبر و ابوسفیان بر میگردد. از زمان پیامبر تا
جنگِ کربلا، هرکردام از بنی هاشم و بنیامیه، برای میراثی سازی قدرتِ سیاسی
سرسختانه کوشیدند. اسطوره رهاییبخشی در باب حسین و تقدیسِ این منازعاتِ
میان قبیله، حتی بر اساسِ باورهای اسلامی هم قابل توجیه نیست. امویها خطِ سیاسیِ
سکولار و دنیاگرویِ در تاریخ اسلاماند. براساسِ منابعِ تاریخی، معاویه فرد سکولار
بود، به اعتقاد دیگران احترام میگذاشت و در همان زمان میگفت که هرکسی اعتقاد و
باور خود را دارد، علی، اما، به عنوان یک برادر ناراضی زندگی کرد و برای براندازیِ
رقیبانِ اموی اش تا آخرین نفس تلاش کرد.
12.
اگر از منظرِ تاریخی به حادثة کربلا بنگریم، جنگِ یزید و حسین، نه یک جنگِ مقدس و
رهایی بخش، بلکه جنگ برادارانِ ناراضی بر تقسیم قدرت است. امامحسین ادعای صرفا
خونی و نژادی داشت و صرفاً به دلیل انستاب به فاطمه، نه شایستگی های سیاسی و
مدیریتی، خلافت را حق خود و فرزندانش میدانست. مقدسسازیِ محرم، درکِ نزاع میان
براداران ناراضی غیر قابل فهم میکند. لعن و نفرین امویها نه تنها گرهی از کار
فروبسته نمیگشاید، بلکه چشمِ ما را نسبت به وقایعِ تاریخی کور میکند. ما باید با
دیدِ انتقادی به این موضوع بنگریم و قبول کنیم. معاویه بیشتر از علی به تکثر
اعتقادی و مروت و بردباری باور داشت. از نظر تاریخی، دورانِ خلافتِ علی، دورانِ
جنگِ د اخلی و درونی سازی کفار است و دروانِ خلافت معاویه دورانِ فتوحاتِ خارجی و
رونق تجارت و آبا دسازی شهرهاست. هرچند تمدنِ اسلام از اساس یک تمدنِ غارتی است،
اما به هرحال، اگر تمدنِ اسلامی به عنوانِ یکی از مهمترین تمدنهای بشری به رسمیت
بشناسیم، امویها پایه گذار اصلی تمدنِ اسلامی است و برای توسعه و شکوفایِ آن
تلاشهای درخشانی انجام دادند.