از سوزان سونتاگ - مترجم مژده دقیقی
«طوری خودش را در کتابهایش غرق کرده بود که شبها
از تاریکروشن غروب تا سپیدهدم و روزها از طلوع آفتاب تا وقتی هوا تاریکتر میشد
سرگرم خواندن بود؛ و در نتیجه از کمخوابی و مطالعة زیاد مغزش خشک و عقلش زائل
شد.»
«دن کیشوت» مثل « مادام
بواری» دربارۀ تراژدی ِ خواندن است. اما رمان ِ فلوبر نوشتهای رئالیستی است: تخیل
«اِما» را، کتابهایی که میخواند، قصههای مبتذل دربارۀ عشق رمانتیک، به انحراف
کشیده است. درمورد دن کیشوت، قهرمان زیادهروی، مسأله صرفاَ این نیست که کتابهایی
که میخواند بد هستند؛ بلکه کمیت خواندن اوست. خواندن تنها تخیل او را منحرف
نکرده، بلکه آن را ربوده است. فکر میکند دنیا درون کتاب است. ( بهزعم سروانتس،
هرآنچه دن کیشوت فکر میکرد، میدید، یا تصور میکرد تابع الگوی مطالعۀ او بود.)
او برخلاف اِما بواری، در اثر کتابزدگی از رسوایی یا گمراهی فراتر میرود. دیوانه
میشود؛ ژرفاندیش، قهرمان و حقیقتاَ بلند نظر میشود. نه تنها قهرمان بلکه راوی
این رمان نیز از فرط خواندن گیج و پریشان شده است. راوی « دن کیشوت» می گوید دلش
میخواهد حتی کاغذ پارههایی را که در خیابانها ریخته اند، بخواند. اما اگر
نتیجه خواندن مفرط برای دن کیشوت، دیوانگی است، برای راوی نتیجهاش نویسندگی است.
«دن
کیشوت»، این نخستین و مهمترین حماسه دربارۀ اعتیاد، هم نکوهش نهاد ادبیات است و
هم پیامی پرشور به ادبیات. « دن کیشوت» کتابی بیپایان است که موضوعش همه چیز(
تمام دنیا) و هیچ چیز( درون ذهن یک نفر- یعنی دیوانگی) است. رمان سروانتس، بی
پایان، طولانی، خود ویرانگر، انعکاسی، مفرح، غیرمسئولانه، حجیم و همانندسازی خود
است؛ تصویر دقیقی است از آن لایتناه باشکوهی که ادبیات است، و آن هذیان شکنندهای
که نویسندگی و گستردگی جنونآمیز آن است. نویسنده در درجه اول خواننده است؛
خوانندهای که عنان اختیار از کف داده، خوانندهای خودسر، خوانندهای گستاخ که
مدعی است میتواند کار را بهتر انجام دهد، با این همه وقتی بزرگترین نویسنده در
قید حیات، داستان روشنگر خود را دربارۀ کار نویسندگی نوشت، به درستی نویسندهای
متعلق به اوایل قرن بیستم را خلق کرد که تصمیم گرفته بود در بلندپروازانهترین
اقدام خود بخشهایی از « دن کیشوت» را بنویسد. بار دیگر، درست همانطور که هست(
بود). چون « دن کیشوت» بیشتر از هر کتابی که تاکنون نوشته شده، ادبیات است.