درس دموکراسی به افغانستان
ملک ستیز، ناظرمسایل بین المللی وافغانستان
شانزدهم حمل به عنوان روز ارزشمندی در تاریخ معاصر افغانستان ثبت شد. در این روز، شهروندان افغانستان، صدای تغییر را، بلندتر از همیشه، فریاد زدند. به باور من، این روز آغاز یک انقلاب اجتماعی در تحولات یک دهۀ پسین است. همگرایی مردم برای حضور گسترده و فعال سیاسی در نظام کنونی، نشانگر تحولپذیری در زندهگی سیاسی اجتماعی و فرهنگی شهروندان افغانستان است. در این روز، مردم بهدموکراسی، حقوق بشر و ارزشهای جامعۀ مدنی، لبیک گفتند. جامعۀ جهانی نیز از این روند ارزشمند و بااهمیت در افغانستان، استقبال گستردهیی کرد. این تفکر در غرب، بهویژه بریتانیا که گفته میشد افغانستان و دموکراسی همخوانی ندارند، این سرزمین قبیلهها است و باید از راه قبیلهگرایی به دشواریهای آن پرداخت، زیر پرسش رفت.
اسلامگرایان نیز در این روند بااهمیت، در کنار شهروندان افغانستان قرار گرفتند. رهبران گروههای مهم اسلامی، خود را در این روند نامزد کردند و دموکراسی را به عنوان یک میکانیسم کارا پذیرفتند. این برای نخستین بار است که اسلام و دموکراسی همگرایی خود را به نمایش میگذارد. تندروان اسلامی نیز پاسخ قاطعی را در برابر اینکه اسلام و دموکراسی همگرایی ندارند دریافتند. این نمونۀ بسیار بارز، برای برخی از کشورهای دیگر اسلامی نیز به حساب خواهد آمد و درس بزرگی از دموکراسی و اسلام را برای جهانیان به نمایش خواهد گذاشت. بنابراین، واژۀ «انقلاب اجتماعی» برای شانزدهم حمل، بدون تردید توجیهپذیر به نظر میرسد. امّا این روند ارزشمند نتوانست رهبری ارگانیک و سازندهیی به بار آورد. هرچند رهبران گروههای سیاسی، اجتماعات بزرگی را برای جلب توجه برپا داشتند؛ امّا آنان نتوانستند این انقلاب را به گونۀ ارگانیک و سازندۀ آن رهبری کنند. به باور من، یک رهبر خوب، دارای دو مؤلفۀ مهم است:
مؤلفۀ نخست، پراگماتیسم یا عملگرایی
این بایسته سبب میگردد تا رهبر، قاطع، صادق، باحوصله و شکیبا، سخنور، تیزهوش و مبتکر باشد. یک رهبر عملگرا باید ظرفیتی برای جلب توجه داشته باشد، یعنی خود و برنامههای خود را در خور ارزشهای اجتماعی بداند.
مؤلفۀ دوّم، پروفشنلیسم یا حرفهیی بودن
رهبر نمیتواند بدون آموختههای تخصصی در زمینههای علوم سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، مدیر خوبی باشد. ترکیب عملگرایی و حرفهیی بودن، زمینۀ آن را فراهم میسازد تا رهبران، منابع بشری و منابع اقتصادی را در جوهر نظام سیاسی جاری سازند. در جهان امروز، از رهبران پراگماتیک، باراک اوباما را بیشتر میپسندند و از رهبران حرفهیی، دکتر مانموهان سینگ را ترجیح میدهند. امّا ترکیبی از هر دو را بانو انگلا مرکل، نخستوزیر آلمان دارد. بهترین ویژهگی بانو مرکل را شکلدهی یک گروه کاری میسازد که نه تنها بر بنیاد تعهدات سیاسی، بل بر بنیاد تخصص نیز دور هم جمع شدهاند. این اصل، سبب میشود که ارادۀ سیاسی با پشتوانۀ تخصصی گروهی از متخصصان سیاسی اجتماعی و اقتصادی برنامههای کارا وسودمندی را طرحریزی کند و این رهبر پراگماتیک آن را با شیوههای گیرا برای شهروندان مطرح کند. اگر رهبران سیاسی، عملگرایی را برون از برنامههای تخصصی مطرح کنند، راه برای نپوتیسم(خویش و قومپرستی) باز میگردد و منابع اقتصادی نظام از کنترل منابع تخصصی برون شده و در دسترس نیروهایی قرار میگیرد که از برکت عملگرایی یا پراگماتیسم رهبر سود میبرند. چنین رویکردی، بیشترینه در برنامههای رییس جمهور کرزی به مشاهد میرسد. کرزی در دوران رهبری نظام سیاسی افغانستان، تلاش کرد تا شخص مهربانی از خود تبارز دهد. این «رهبر مهربان»، تلاش کرد تا گوشههایی از عنصر پراگماتیسم را برگزیند و با استفاده از آن، خود را به عنوان ملیگرا تبارز دهد. این درحالی است که حواریون وی با استفاده از عملکرد «رهبر مهربان» دست به نپوتیسم زده و منابع نظام را، برون از مولفۀ پروفشنلیسم، در اختیار فسادپیشهگان قرار دادند.
هر انقلاب اجتماعی که از رهبریت فعال و ارگانیک که در بالا از آن ذکر شد، رنج ببرد به شکست مواجه خواهد شد. بزرگترین نمونههای آن را در انقلاب کبیر فرانسه و پسانها در انقلاب 28 خرداد دوران مصدق میتوان دید. انقلاب اجتماعی 16 حمل، تنها بر بنیاد رویکردهای سیاسی چند گروه محدود شکل نگرفت. بیجا خواهد بود اگر گفته شود که این گروههای سیاسی بودند که این روند را خلق کردند. باید پیشزمینههای این تحول بزرگ اجتماعی را مورد بررسی قرار داد. به باور من، مهمترین پیشزمینۀ انقلاب اجتماعی در افغانستان، تغییر ذهنیت عامه و شکلگیری فضای جدید در تأثیر مناسبات بینالمللی است. شهروندان افغانستان میدانند که جهان امروز بدون همگرایی ملتها نمیتواند رشد یابد. دو دهۀ اخیر در افغانستان، درسهای بزرگی را برای افغانها فراهم آورد. درس نخست این بود که تحجر و واپسگرایی در چهرۀ طالبان، جایی برای نظام سیاسی در آیندۀ افغانستان نخواهد داشت. درس بزرگ دیگری که افغانها آموختند این است که گرایشهای تباری و هژمونی تحمیل قدرت بر بنیاد خواستهای اتنیکی جریان انقلاب اجتماعی را در افغانستان تهدید میکند و باید به آن «نه» گفت. و درس سوّم و اساسی دیگر این بود که افغانستان بدون جهان، و جهان بدون افغانستان، به همزیستی و همگرایی نخواهند رسید. این سه مولفۀ مهم، زمینهها را برای 16 حمل فراهم کردند. حال بر نخبهگان سیاسی افغانستان است که این اعتبار شکوهمند اجتماعی را پاسداری نمایند.
برخی از گروه های سیاسی تلاش دارند تا این روند ارزشمند سیاسی را به گروگان بگیرند و یک بار دیگر، این روند مهم تاریخی را قربانی برنامههای سیاسی خویش گردانند. شهروندان افغانستان به عنوان مؤلفههای مهم نظام جامعۀ مدنی، باید آرای خویش را نظارت کنند و رهبران آگاه، خردمند و متعهدی را برگزینند. این تنها آغاز یک انقلاب اجتماعی است و انقلاب اجتماعی در افغانستان، ادامه دارد.