وضعیت پناهنده گان افغان در منطقه ی تربت جام در سرحد بین افغانستان و ایران
به گزارش پایش پرس وقتی نام اینجا را "مهمانشهر" گذاشتند لابد میخواستند به تمامی ساکنان آن یادآوری کنند که در این سرزمین میهمانند تا مبادا این فکر به سرشان بزند که در ایران بمانند. مهمانشهر ترجمه واژه "ستلمنت" است. کمیساریای سازمان ملل در امور پناهندگان یک تعریف جهانی برای این واژه در نظر گرفته و مناطقی را مهمانشهر نام میگذارد که پناهندگان بیش از 6 ماه در آن سکونت داشته باشند و نیز تعداد ساکنین آن بیش از 2500 نفر باشد.
این تعریف می تواند بر اساس شرایط در کشورها با توافق بین کمیساری و دولت کمی تفاون کند. مدیرییت مهمانشهر ها در ایران به عهده اداره امور اتباع و مهاجرین خارجی (وزارت کشور) است و خدمات گوناگنی همچون توزیع بسته های غذایی از طریق برنامه جهانی غذا، خدمات رایگان بهداشت و سلامت اوایه از طریق وزارت بهداشت و خدمات رایگان آموزشی از طریق وزارت آموزش و پرورش در این مهمانشهرها به پناهندگان ارائه میشود.
اینجا مهمانشهر تربت جام در استان خراسان رضوی است که واقع در 170کیلومتری مشهد و 80کیلومتری مرز دوغارون قرار دارد به هر خانواده پناهنده یک خانهی خیلی کوچک میدهند خانههایی با یک ورودی کوچک و دو اتاق که یکی بزرگتر از دیگری است، آشپزخانه جایی کوچک در همان ورودی است که به اندازه یک اجاق غذا پزی جا دارد و زنان خانه می توانند در آن آشپزی کنند، همین خانه در فضای پیرامون تکرار میشود خانههای دو اتاقهای که از یک متری از سطج زمین بالاترند و باید چند پله را طی کنی تا وارد شوی، یک خیابان اصلی که در دو طرفش دو اتاقههایی است که از ایوانها، حصیرها و کفشهایی که پشت در است می توانی حدس بزنی که زن این خانه چقدر ذوق و شوق برای تزئین خانه به خرج داده یا اصلا چقدر دلش به این خانه گرم است. در فضای باز جلوی خانهها در مخزنهای آبی وجود دارد که برای شستن ظرف و لباس از آنها استفاده میشود، بعضی از خانواده مرغ و خروس هم دارند که در زمین خاکی جلوی خانهها برای خودشان جولان میدهند.
قرار نیست هر خانه یک سرویس بهداشتی داشته باشد، میان هر 12- 10 خانه یک مجموعهی کوچک از سرویس بهداشتی ساختهشده و خانوادهها به صورت دستهجمعی از این سرویسها استفاده میکنند،بعضی گروهها توالتها را تقسیم کردهاند به "مردانه" و "زنانه"و میگویند به این ترتییب احتمال بروز بیماریهای زنان کاهش میدهند،اما گروههایی هم هستند که این کار را انجام ندادهاند.
حمام انتهای خیابان اصلی ساخته شده که شبیه حمامهای نمره است ساعت کار حمام از صبح است تا 2بعد از ظهر و هر نفر برای استفاده از حمام -200- 150تومان پول میپردازد که به گفته یکی از مسئولان مهمانشهر این پول برای نگهداری از حمام و همچنین پرداخت هزینه گاز حمام است.
دور تا دور این مهمانشهر را سیم خاردار کشیدهاند و خندقی عمیق هم بعد از سیمها از ورود غریبهها جلوگیری میکند، دم در نگهبانی ایستاده و نام و نشان کسانی را که وارد و خارج میشوند یادداشت میکند، اینجا رفت و آمدها کنترل میشود، اگر برای یک خانواده مهمان بیاید باید از قبل با نگهبانی هماهنگ شده باشد و البته مهمانها بییش از چند روز نمیتوانند بمانند.
کنار در یک آمبولانس قدیمی است که سخت میشود باور کرد روشن شود اما به گفتهی اهالی هر وقت کسی بدحال می شود با همین آمبولانس به نزدیکترین بیمارستان میرسانندش.
در دو طرف خیابان اصلی مهمانشهر یک سالن اجتماعات،یک بازارچه ،یک درمانگاه و مدرسه وجود دارد به این ترتیب بخشی از نیاز ساکنان در همین جا پاسخ داده میشود.بر اساس اطلاعاتی که از سوی سازمان ملل منتشر شده است از میان جمعیت بیش از یک میلیونی پناهندگانی که به ایران وارد شدهاند تنها 3 درصد آنها در مهمانشهر ها سکونت دارد و 97 درصد دیگر در شهرها و روستاها ساکنشده و میان مردم ایرانی زندگی میکنند.
بازارچه بیشتر شبیه خنزرپنزری است،چند دکان است که همه انگار وسایل دست دوم میفروشند، وسایلی که برای زندگی در این نقطه از زمین حتما مورد نیاز است، گازهای غذاپزی کوچک، نوعی بخاری که دستساز است و شاید در همین دکان ساخته شده، و چند شاخه لولهی دست دوم و خنزرهای دیگری که با حداقل قیمت به نیاز ساکنان پاسخ بدهد،یک نانوایی، یک تعمیرگاه موتور و دوچرخه که باید کارهای تعمیرات را هم انجام دهند. دکانداران اما ژستهایی همچون تجار موفق دارند به هر حال وقتی در بین هزاران آدم ساکن اینجا فقط 6-5 نفر شانس و توانایی این را داشتهاند که دکان راه بیندازند لابد از کمی هم به بقیه فخر میفروشند.
مهمانشهر تربت حال و هوای خودش را دارد، روزها اگر هوا سرد نباشد توی محوطه پر است آدمهایی که بخشی از وقتشان را به معاشرت با یکدیگر میگذرانند،گاهی بچهها هم دفتر کتابشان را میآورند زیر آفتاب و مشق مینویسند و دختران نوجوان پی در پی کاسه بشقابها را زیر آب سرد میشویند.
در اندرونی
درهای خانهها به روی میهمان باز است، کمی منتظر میمانی تا خانه را سروسامان بدهند، افغانها هم مثل ایرانیها ترجیح میدهند کسی ریخت و پاش خانهشان را نبیند. پای یک بخاری هیزمی 5 نفر نشستهاند، به جای هیزم پوست پسته در بخاری میریزند، مادر خانواده با خنده میگوید:"پسته میآورند که پوست بگیریم ما هم پوستها را به جای چوب میریزیم توی بخاری"
نمیداند که ازاء پوست گرفتن هر کیلو پسته چقدر دستمزد بهشان می دهند فقط میتواند توضیح بدهد که یک کیسه پسته را پوست میکنند و پول ناچیزی در یافت میکنند اما از اینکه کاری به اعضای خانواده سپرده میشود و همان درآمد اندک را برایشان دارد خوشحال است.
یک تلویزیون هم هست که تصویرهای برفکی از شبکههای تلویزونی را نشان میدهد انگار که مهمترین کالای خانه باشد و بیشتر از هر چیزی مورد توجه اعضای خانواده قرار بگیرد، تا پسرک 2 ساله و بازیگوش خانواده نزدیکش میشود فورا او را دور میکنند مبادا به تلویزیون آسیبی برسد.
در اتاق بزگتر دار قالی برپا کردهاند و یک کمد کشودار گذاشتهاند، دختر بزرگ خانواده که 15 سال دارد توضیح میدهد که کسی یا کسانی میآیند دار قالی را برپا میکنند نقشه و نخ هم میآورند و وقتی قالی بافته شد آنرا برمیدارند و پولی برای بافت به زنان و دختران بافند میدهند، آنها نمی دانند قالی را برای چه کسی میبافند یکی از همولایتیهایشان که با یک قالی فروش آشناست دارها و وسایل را میآورد و بعد هم قالی را میبرد آنها حتی نمی دانند قیمت قالی که بافتهاند در بازار چقدر است.دستمزدها از قانون خاصی پیروی نمیکند اما بعضی ها که بافندههای دقیقتری هستند مزد بیشتری میگیرند.
پدر اما بیکار است، او میگوید: کار نیست. این روزها بازار کار کساد است و اصلا کسی کارگر نمیخواهد. زمستان فصل رکود کاری کارگاههای ساختمانی است اما این رکودی که مرد افغان از آن حرف میزند به گفته خودش تا حالا سابقه نداشته. او معتقد است که اصلا کار کارگری در ایران کم شده است و دیگر کسی کارگر نمیخواهد، برای همین هم بسیاری از افغانها با مشکلات زیادی روبهرو شدهاند و از عهده تأمین مخارج زندگیشان برنمیآیند.
پدر روی تشکی نشسته و همچنان نقش ریاست خانواده را به خوبی ایفا میکند اما این رئیس به گفته خودش 4ماه است که بیکار است و جز نشستن بر تشکچهای در خانه و گاهی سرکشی به بازار کار در مشهد نتوانسته است کاری از پیش ببرد. در نگاهش چیزی است که میکوشد پنهانش کند. لبخند میزند اما چشمهایش میگویند که امید زیادی برای بهبود وضعیت بازار کار در ایران ندارد. دست در موهایش میبرد که یکی در میان سیاه و سفید ریختهاند روی سرش.
میگوید: "بیشتر از 40سال دارم و توضیح میدهد که اگر لازم باشد کارت آمایشاش را نشان میدهد که معلوم شود دقیقا سنش چقدر است. دستهایش با کنترل تلویزیون بازی میکند اما پینههای دست میگوید که سال ها کار کرده و شانههای لاغرش انگار قدش را کوتاهتر از آنچه هست نشان میدهد."
زن از اجرای قانون هدفمندی یارانهها سخت گله میکند به نظرش در این چند سال و بعداز این قانون قیمت نان خیلی گران شده، قیمت نفت هم گران شده و دیگر نمیتواند چراغ علاءالدینش را زیاد روشن کند، پولهاشان این روزها بی برکت شده اما خوب میداند که در کشورشان اوضاع از این هم بدتر است ترجیح میدهد با خانوادهاش همینجا در همین دو تا اتاق کوچک با سختی زندگی کند به جای اینکه به سرزمینش بازگردد.