نشر شده در روزنامه جامعه باز
من فکر میکنم عموم جریاناتی که زیر چتر اسلام سیاسی دستهبندی میشوند، به نحوی برای داعش بسترسازی میکنند.
اگر بخواهیم داعش را در حد یک تصویر کوتاه، از نظر تشکیلات، ایدیولوژی و بنیانهای فکریاش تعریفی ارائه بدهید، چه میگویید؟
شاید ارائۀ تعریف جامع کار دشواری باشد، ولی اگر بخواهیم نمای کلیای از داعش را در ذهن تداعی کنیم، به تصور من یک نسخۀ جدید از سلفیت جهادی-تکفیری است.
فارغ از تیوری توطئه، چه بسترهای اجتماعی، فکری و تاریخی برای ظهور داعش در افغانستان فراهم است؟
من تا این لحظه که حوادث مرتبط با این موضوع را تعقیب میکنم، مخصوصاً در یک نگاه مقایسی بین آنچه که در عراق اتفاق افتاد و منجر به پیدایش داعش شد و آنچه که در افغانستان میگذرد، شباهت بسیار زیادی نمیبینم؛ یعنی فکر میکنم مجموع عواملی که به پیدایش داعش در آن منطقه انجامید، در اینجا نیست. البته بخشی از این عوامل باالفعل و باالقوه در منطقه وجود دارد. برای مثال، ارتش بعثی که ارتش مجرب و ایدیولوژیکی در میان کشورهای عربی بود، ناگهان بر اثر خطای بسیار فاحش حاکم آمریکایی عراق (پل برمر) ارتش لغو شد. خُب، وقتی چندصدهزار نیروی ورزیدۀ جنگ و استخبارات و در عین زمان جذب یک ایدیولوژی بعثی/عربی به حال خود رها میشود، خودش میتواند یک بحران را خلق کند. آدم هوشیاری که این گپ را در همان وقت متوجه شد، ابومصعب الزرقاوی (پدر داعش) بود. او دید، کافی است که با اندک سرمایهگذاری بالای این نیرو، آن را میشود جذب کرد و از آنها استفاده کرد؛ زیرا آنها عملاً طرد شده بودند، به حاشیه رانده شده بودند و مورد پیگرد قرار میگرفتند. از لحظا روانی هم خود را در معرض آسیبپذیری میدیدند و خود را ناگزیر به دفاع میبینند. بهترین وقت بود که این مواد خام در چارچوب یک ساختار جدید متناسب با شرایط جدید و پیام و شعار دیگری به کار بسته شود. ما الحمدالله چنین چیزی را در افغانستان نداریم. یکی از تفاوتها همین است. ولی عواملی دیگری مانند تضاد شیعه و سنی ـهرچند در افغانستان به آن غلظت که در عراق است، الحمدالله وجود نداردـ ولی باالقوه این تضادها میتوانند وجود داشته باشند. ایدیولوژیهای تنگنظرانۀ بین شیعه و سنی وجود دارد که بر طبل هویت میکوبند و دیوارهای فاصله را روزبهروز بالاتر میبرند و دریچههای گفتوگو و تفاهم به معنای واقعی آن وجود ندارد؛ یعنی این همزیستیای که در افغانستان هست، همزیستی غریزی است نه همزیستی شعوری. اینطور نیست که این همزیستی پایههای تیوریک مستحکمی داشته باشد و عقلانیت جامعه به آن درجه رسیده باشد که اختلافات مذهبی را حل کرده باشد؛ بلکه همزیستی کنونی ناشی از یک عقل معاشی است که افغانها یاد گرفتهاند به سر و کلۀ همدیگر نزنند. اما این زیست نسبتاً مسالمتآمیز پایههای استواری ندارد که در برابر هرتحولی آسیبناپذیر باشد؛ بلکه اگر گروههای افراطی و سلفی و سپاه صحابه و تکفیریها بخواهند دست به کار شوند، میتوانند این وضعیت را برهم بزنند. و باالمقابل در داخل اهل تشیع هم حلقاتی هستند که هرسال با بالاکردن تصویر امام خمینی در اینطرف و آنطرف و کارهای حساسیتبرانگیز دیگری را که انجام میدهند، در میان جامعۀ سنی روزبهروز بدبینیها را عمیقتر میسازد. اینها بستر یک تنش جدی شیعه و سنی را فراهم میکند که میتواند به چیزی منجر شود که در عراق اتفاق افتاد. البته این زمانی اتفاق میافتد که برخی فاکتورهای دیگر سیاسی و اقتصادی نیز به آن اضافه شود.
تعریفی که به لحاظ فکری، ذهنی و ایدیولوژیک معرف داعش افغانی باشد، چه خواهد بود؟ چه نسبتی میان داعشی که در عراق و سوریه فعال است و داعشی که در افغانستان قرار است فعال شود، وجود دارد؟
چیزی که داعش را به موفقیت رسانده، یک نوع انعطافپذیری در مدلی است که ارائه کرده است. سنترالیسم یا مرکزگرایی را که در القاعده و طالبان بود، داعش کوشیده که تغییر بدهد. به همین خاطر، شما میبینید که سازمان الشباب یا بوکوحرام خیلی راحت میتوانند موضع سیاسی خود را عوض کنند و با داعش کنار بیایند؛ زیرا میبینند که مدل داعش در جاهایی نتیجه داده و موفقیتآمیز بوده است. داعش هم سر از نو اصرار نمیکند ـدر مثلـ به بوکوحرام که تو بیا خود را با معیارهای مشخص داعش بازسازی کن. در داعش یک نوع انعطافپذیری جالبی وجود دارد که سازمانی مانند بوکوحرام با آن پیشینه و بستر متفاوت تاریخی میتواند در قالب داعش فعالیت کند. در افغانستان هم وضع به همین ترتیب است. من در جایی نخواندهام که یک رابطۀ ارگانیک و جدی میان داعش افغانستان و داعش در شرق میانه برقرار شده باشد؛ اگر هم باشد، ما خبر نداریم؛ اما این امکان که از آن الهام بگیرند، منتفی نیست. در افغانستان حلقاتی از درون طالبان، حزبالتحریر و امثال آن اگر به آن سمت (داعشیشدن) گرایش پیدا کنند، بعید نیست.
کدام گروهها بیشترین بستر پیدایش داعش را دارند؟
من فکر میکنم عموم جریاناتی که زیر چتر اسلام سیاسی دستهبندی میشوند، به نحوی برای داعش بسترسازی میکنند. با توجه به اینکه ما اخوانی کلاسیک هم داریم، مثل جمعیت اسلامی که آنقدر ایدیولوژیک نیستند و با داعش تضاد جدی دارند، بنا بر جنگی که با طالبان داشتند، اخیراً گروههای نواخوانی شکل گرفتهاند که کموبیش مایههایی از سلفیت در فکرشان آمیخته شده است. از این گروهها شروع کنید تا حزبالتحریر و تا بعضی از هواداران طالبان که در فُرمت کاملاً روستاییـطالبانی نمیتوانند ارضا شوند و پشت یک مدل سازمانیافتهتر و مدرنتری مانند داعش میگردند، تا گروههای جدیدی که داعش بتواند از میان دانشجویان نسلگیری کند و تا کسانی از شبکههای حقانی و کسانی که متمایل به جنگاند. البته اینها را باید از حلقاتی از حزب اسلامی که تفنگ را کنار گذاشتهاند، باید تفکیک کنیم؛ حساب آنها جداست. اما حلقاتی از حزب اسلامی حکمتیار که هنوز میجنگند و تفنگ به دست میگیرند و با حلقات استخباراتی در ارتباطاند، هم حداقل از لحاظ ایدیولوژیک بستر خیلی خوبی برای پیدایش داعش مساعد میسازند. داعش گروهی است که میآید و در پایان فصل حاصل را بر میدارد؛ یعنی بذری را که میافشانند، آبیاری هم میکنند. تأکید بر روحیۀ نفرت، ایدیولوژی خشونت، دیگرستیزی و مفاهیم مشهوری که اینها در تعامل رابطۀ اسلام و غرب و مسایل جامعۀ اسلامی و مدینۀ فاضلۀ مورد نظری که از خود تعریف میکنند، و بعضیها یوتوپیای خلافت اسلامی و امپراتوری کلان اسلامی و امثال اینها را در ذهن میپرورانند، مجموع این عناصر فکری، بستری را هموار میکند تا در آخر روز حاصل این تب و تلاش را بردارد.
به همان اندازه که از بیرون این جریان میفهمیم، نشان میدهد که یک مجموعه زیرکیهای در کار داعش هست که به احتمال قوی بر بسیاری از چالشها غلبه خواهد کرد. تا به حال در منطقۀ شرق میانه از عهده چالش رژیم اسد و حکومت عراق که با آن روبهرو بوده، تا حد زیادی برآمده است و قدرتمندانه توانسته که ایستاد شود؛ یعنی این رژیمها نتوانستند فرش داعش را جمع کنند. ده-دوازده کشوری که ائتلاف کردند تا حملات هوایی انجام بدهند ـکه یکی از نقاط ضعف جدی داعش نیز استـ هم نتوانسته آنها را فلج کند. در کنار این، چالش گروههای بنیادگرای رقیب داعش است؛ مانند احرارالشام، انصارالاسلام النصره و امثال آن، که بر اینها هم تا حال غلبه داشته، برتریاش را حفظ کرده است و توانسته بهرغم پیشینۀ تاریخی و اسم و رسم این گروهها، این نیروی نوپا از آنها پیشی بجوید و وجود آنها را به چالش بکشد. مشروعیت ایمن الظواهری یا ملا عمر را نیز به چالش کشیده است، که این حرف کمی نیست.
این گروه روشها و تاکتیکهایی را استفاده کرده که از میان گروههای موازی با خود، نیرو جذب کرده است. در برخی مناطق النصره و امثالش بعد از مدتی متوجه میشوند که بسیاری از نیروهایشان جذب داعش شدهاند. بدون اینکه اینها متوجه شوند، ناگهان یک منطقه به دست این افراد سقوط میکند و حتا در مناطقی بین مهاجران در عراق، سوریه، کردستان و مناطق دیگر نفوذ میکند. اول از باقی مهاجران قابل تفکیک نیستند، ریش میتراشند مثل سایر مردم؛ ولی یکبار حادثهای رخ میدهد و میبینیم که اینها نیروهای داعش بودهاند و به تعبیری که در موردشان استفاده میشود، «هستههای خوابیدۀ داعش» در بسیاری جاها هست. بر این اساس، من فکر میکنم که داعش به حد کافی از زیرکیهایی برخوردار است که بتواند عمر نسبتاً طولانیای داشته باشد. شاید آن بلندپروازی گسترش خلافت اسلامی (مدل داعش) در محاسبۀ توازن قوا، تکنولوژی و ثروت، دور از تصور است، ولی در حد محلیـمنطقهای مسئله، داعش یک قدرت جدی است و در پی این است که قدرت خود را بیشتر از این گسترش دهد و محکم بسازد.
اگر با همان عقل سیاسی در مسایل مربوط به افغانستان دخالت کنند، توانایی کافی برای مانوردادن را دارند، بهویژه اینکه در آنسوی مرزهای شمالی ما، منابع طبیعی و نیروی انسانی به صورت باالقوه برای جذبشدن به داعش آمادگی دارند.
داعش با اینهمه کشتار بالأخره سودای دستیافتن به چه چیزی را دارد؟
هدف اصلی، قدرت است؛ اقتدار، حاکمیت، تسلط بر زمین، داشتن یک حکومت مقتدر و ایدهآلشان. ولی هدفهای مرحلهای و منطقهای هم دارد. اینکه اینها به شکل و با استفاده از کدام وسیلهای میتوانند به برخی مسایل کمک کنند. در بعضی مناطق بر پروژههای اقتصادی تمرکز دارند. قدرتنمایی هم است. مثلاً کسانی را سر میبرند و ویدیوی آن را بارها در انترنت به اشتراک میگذارند؛ آیا آنها نمیدانند که سربریدن انسان چقدر مشمئزکننده است؟ قطعاً میدانند، ولی این کارشان از سویی، به چالشگرفتن قدرت جهانی، ناتو و غرب هم است. میخواهند نشان بدهند که این توان را دارند و غیرت یک عده را در کشورهای اسلامی از این طریق برانگیزند تا این ایده را بدهند که شما هم میتوانید غرب و اقتدار آن را از این طریق به چالش بکشید. حداقل پس از رنسانس یک عقدۀ حقارت در نیروهای ملی، لیبرال و اسلامی ما نسبت به غرب وجود داشته است، که ما فقیر و محرومایم و غرب منابع ما را به غارت برده و بر جهان سلطه دارد و هرکاری که بخواهد، میکند. این یک عقدۀ مشترک است. اگر قرار باشد ایدۀ پیشیگرفتن از رقیب شکل بگیرد، رسیدن به چنین مرحلهای، دانش، قدرت اقتصادی و سیاسی و نظامی نیاز دارد. طبیعی است که این، راه چندصدساله است که چند نسل باید بپیماید. تا آن وقت معلوم نیست که رقیب به کجا رسیده؛ اما داعش راه میانبُر را نشان میدهد؛ اینکه بیاییم ابهت و قدرت غرب را به چالش بکشیم.
چشمانداز رشد داعش در جهان اسلام چگونه است؟ نسبت داعش با اسلام ارتدوکس حنفی چیست؟
در اسلام حنفی سنتی، داعش هیچ بستری ندارد؛ یعنی نمیتواند از میان این منظومۀ فکری اسلحهای برای توجیه و مشروعیتبخشیدن به پیام خود استفاده کند. ولی آنچه که من در این سالها متوجه آن شدهام، این است که ما با دو نوع حنفیت در افغانستان مواجهیم: یکی لایۀ کلاسیک و سنتی است که از امام ابوحنیفه آمده به علمای خراسان و ماوراءالنهر، که ما با یک میراث در حال زوال این مدل از حنفیت مواجهیم. مدل دومی، حنفیت دستکاریشدهای است که از طرف شبهقارۀ هند در ۳۰۰ سال اخیر آمده با مایههای سلفی، که این حنفیت به خاطر اشتراکی که در نام حنفیت دارد، حساسیت بر نمیانگیزد. حنفیت با طعم هندی در جاهایی دیوار به دیوار با سلفیتی است که به گروههای چون القاعده میانجامد. این یکی از رازهایی است که توضیح میدهد چرا ملاعمر با اسامه بن لادن میتوانست در یک جبهه قرار بگیرد. شما اگر حنفیت سنتی را ببینید، اهل حدیثگفتن کسی دشنام است، اهل حدیثبودن یعنی مبتدع. اما حنفیتی که از هند و پاکستان آمده، در جاهایی توسط حلقات دیگری متهم به وهابیت است. دیوبندیها را در خیلی جاها وهابی میدانند؛ به این دلیل که این، نوعی حنفیت دستکاریشده و غیراصیل است. در افغانستان متأسفانه به این دلیل که اپستمولوژیست (معرفتشناس)های توانا نداریم، نمیتوانند این تفکیک را بهراحتی در نظر بگیرند.
از نظر مبارزۀ فکری ما چه امکانهایی را برای جلوگیری از گسترش تفکر داعشی در افغانستان داریم؟
یک راهکار واحد وجود ندارد؛ بلکه چند نکته را باید متوجه باشیم: بزرگان شیعه و سنی از هرگامی که به ایجاد حساسیت منتهی شود، باید اجتناب کنند. آنچه را که به اشتراک و وحدت میانجامد و حساسیت را میکاهد، بهخصوص از چیزهای سمبلیک که بیشتر برای ارضای عقدههاست و بعد عاطفیـروانی دارد، فاصله بگیرند و بروند پشت مسایل عقلانیتری که بستر همراهی را فراهم میسازد. مثلاً برگزاری محرم به شکلی که احساسات دیگران را بر نینگیزد. مسایل قومی، تضادهایی که بر سر تسلط بر قدرت بین تاجیک، پشتون، ازبیک، هزاره و غیره است، باید بهشدت کاهش پیدا کند. داعش از این تقابلها (تقابلهای عشیرهای بین کرد و عرب و سنی و این قبیله و آن قبیله) در سوریه و عراق به خوبی استفاده کرده است. در افغانستان هم باالقوه این امکان برایشان وجود دارد. متأسفانه برخی سیاستمداران ما با آن بسیار ناآگاهانه برخورد میکنند و به خاطر اهداف باندی، محفلی و تباریشان، از تضادهای زبانی و قومی استفاده میکنند که در پایان به نفع داعش تمام میشود. در کنار اینها، مسئلۀ کار و بیکاری است. یک تعداد کسانی که به داعش پیوستهاند، هیچ باوری به ایدیولوژی داعش ندارند؛ ولی اینها وقتی کنار زده میشوند، مجبورند راهی برای زندگی پیدا کنند، و وقتی داعش بستر جذب اینها را فراهم میکند، آنها آمادهاند برای اینکار. مسئلۀ دیگر که به رشد یا عدم رشد داعش در منطقه کمک میکند، خدمات قضایی است. از علل عمدۀ رشد داعش در عراق و سوریه، فساد دستگاههای قضایی و عدلی بوده است. نفر هیچ اطمینان ندارد که وقتی من به دستگاه عدلی مراجعه کنم، حق من تأمین میشود یا عدالت تحقق خواهد یافت. اما جایی که داعش میآید، هرچند یک با مدل کلاسیک، ولی اولین کارش یافتن ونشاندادن یک راه میانبُر برای برآوردهکردن خواست مردم است. سیستم قضایی ما هنوز برای مردم اعتبار خود را تثبیت نتوانسته است.
به لحاظ فکری نیز، باید نوعی حنفیت آمیخته با عرفان، از مولوی و بیدل تا عرفان جامی و … در منطقه احیا شوند. احیای این، به شکل کلاسیکش ممکن نیست، ولی به شکل امروزیتر برخی منابع مطالعه و بررسی شوند، چیزهایی که قابل چاپاند بازچاپ شوند و یا از اینها مفاهیم برگرفته شوند و به زبان امروزیتر به مردم ارائه شوند. یعنی یک خلأ را باید پر کنیم و نگذاریم عطش دینی مردم را کتابهای طالب و امثال آن پر کنند.