کاوه «جبران» ازمباحث جاری در شبکه های ارتباطی، زیر نام «گفتمان قومی و شبهروشنفکران مجازی» تصویری داده است. برشی از دیدگاه کاوه، گروهی از بریده خوانان تاریخ، و اهالی پیشر فرضیات را نشانه رفته است؛ بدین شرح:
«بیهیچ گمانی، تصمیم کفن و دفن دوبارۀ امیر کلکانی بنیان قومی دارد و هیچ چیز نیست جز رزمایشی سیاسی- قومی که از یک سو تواناییهای جمعی و گروهی بالقوۀ تاجیکان را میخواهد به نمایش بگذارد و از سوی دیگر، ممکن است مناسبت جدیدی در توزیع قدرت ایجاد کند. افزودههای آن، این که امیر باید قبر داشته باشد، چرا نادر تکریم میشود و امیر نه و... گزافه گوییهای فیسبوکی است و نقابهای پلاستیکی، که استاتوسنویسان قوم تاجیک همچون شمشیر و سپر، مقابل کامنت نویسان اقوام دیگر (رقبای سیاسی- قومیشان) بر رخ میکشند. در این مقال، روی سخن با هر دو گروه نیست که کنشگری و واکنشگری هر دو گروه، همبنیاد است.
آن چه این جا مایۀ اعجاب است، موضع شبه روشنفکران کم بضاعتیست که سعی میکنند نهایت متفاوت و متظاهر باشند. گاهی از این وضع، عُقشان میگیرد و بالا میآورند و گاهی با فحاشی و هتاکی سویه های آشکارا قومی این کنشها را گزارش میکنند. ضمن این که خیلی از خود متشکر اند؛ بابت جهانیاندیشیدن.
عمدتاً این شبهروشنفکران دو گروه اند: گروه نخست که عاشق بریدهخوانی تاریخ اند و اصلاً رابطههای علتمعلولی، زمینههای تاریخی، فهم قومی از تاریخ، مناسبات قدرت، مطالبات قومی و... را نمیشناسند. گروه دوم که هرگز تاریخ نخوانده اند. کدهای مشخص تاریخی را در مواقع لازم از وبلاگها و سایتها روخوانی کرده اند و مقداری هم از روی شنیدهها بر آن افزوده اند. هر دو گروه شدیداً متأثر از اخلاق حاکم، بر فضاهای مجازی که هیچ رنگ و نژاد و زبان و کشور و فرهنگی را به رسمیت نمیشناسند و کاملاً از هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد اند. و چه مجازاً آزاد اند.
این موضع مجازی و آزاد این شبهروشنفکران، اما هیچ کمکی به فهم و تحلیل وضعیت نکرده است. اگر مطلبپراکنی روزمرۀ نخبهگان و قلمداران قوم، وضع را به سود بدگمانیها و بیاعتمادیها روزانه رادیکالیزه میکند، موضع گیریهای شبه اخلاقی روشن فکر نماها نیز همه موقعیتهای شناخت این وضعیت را نزد همهگان مغشوش کرده است. راه و روش پیشگرفتۀشان از بنیاد دچار اشکال است.
نظام استدلالی این شبهروشنفکران همانند قلمداران قوم، پریشان، لجوج و در پی اثبات پیشفرضهاست. فهم تاریخیاش شبهاخلاقیست و بیرون از زمینه. مثالزدنیهایش تطابق تاریخی و جغرافیایی ندارند. علتها معلولها را نمیشناسد و حتا ادبیاتش شبیه ادبیات قلمداران قوم، هتاک و فحاش است.
کاش میشد گفتمان قومی حاضر را، با اکت روشنفکرانه و استاتوسنویسیهای تنک مایه فهمید اما نمیشود. این اکت و استاتوسنویسی را قلمداران قوم نیز هر از گاهی میکنند. برای فهم این وضعیت، باید فراتر از رویۀ فیسبوک اندیشید و جایی دورتر از آن ایستاد. سکویی جدید، راه سوم که کنش و واکنش موضعهای قومی را جذب نکند اما اندیشه کند، تحلیل کند، نقد کند و اگر نمیتواند، دست کم دهانش را زیپ کند. موضع روشنفکر واقعی همین است.»