آقای اسپنتا مسوول و خداوند هیچ تیوری سیاسی در جهان سیاست نیست.
روایتهای روشن و درخشانی در بارهی کارکرد و کنش روشنفکری در معارف بشری وجود دارد. همین که از روشنفکر و موضع او سخن به میان میآید حداقل ابتداییترین برداشت این است که روشنفکر مشاهد اجتماعی و مدافع حق و حقیقت است. روشنفکر تربیون خواستههای مردم است و او کورهی داغ روشنگری است تا همه آگاهانه در جامعه زندگی کنند و دولت حاکم پاسخده خواستهها، اعتراضها و حقوق مدنی و شهروندی آنها باشد. اختاپوس ها را روشنفکر به معرفی میگیرد و در برابر هرگونه تفکر برتری طلبی میایستد.
ازهمینجا است که کار روشنفکر برابر به کار پیامبری است. روشنفکر باید خود را از پارادوکس های رفتاری در سیاست برحذر داشته باشد. یعنی نمی شود هم روشنفکر ماند و هم دوست کرزی! هم درس خوانده ای مکتب فرانکفورت بود هم یار و بانی کسی که تفکر طالبانی دارد.
روی سخن من به داکتر اسپنتا است. من که اسپنتا میگویم هدف من همان اسپنتای است که در "سوییس پیس" دیده بودم. یادم است که او زمانی که از دانشگاه، میل به قدرت غیر دموکراتیک کرد، بیگاه همان روز در آنجا چه نقدها و نظریاتی از نشانی نخبگان به او نشانه شد. جناب رنگینهم، صبورانه پاسخ میداد. ولی آنزمان، آب قدرت و طمع اقتدار را نچشیده بود. یعنی هنوز بوی روشنفکری میداد. حالا هدف من این است که هنوز ریشه روشنفکری و بیانگری در جناب اسپنتا تازه مانده است؟ آیا هنوز در اسپنتای فرانکفورت خوانده تفکر طالبانی و کرزی رسوب نکرده است؟ اگر نکرده است، واکنش آقای اسپنتا چیست؟ او برای نسل جوان و چیزفهم افغانستان چه برای گفتن دارد؟
چشم تاریخ علاقمند است که تماشاه کند و با تاریخ فردا، حرف بزند؟ اگر علاقمند است. دوست دارم که او موضعاش را با فکر طالبانی و نوع "طالبانیزم دوستی" یعنی رابطه با کرزی، هویدا سازد تا همه بدانند که چهچیزی در اسپنتا رسوب نکرده است. از طرفی دیگر آقای اسپنتا بیایید! بگویید که قدرت غیردموکراتیک چه چیزی را از روشنفکر میزداید! روشنفکر را به کدام آشوب می کشاند و از او چه را میگیرد.
من این متن را به خاطر مینویسم که از یکسو آقای اسپنتا میزبان و چهرهی محوری کنفرانس امنیتی هرات است. از سوی دیگر دستی در کاسهی بانی طالبانیزم حاکم (در درون و بیرون نظام) به نام کرزی دارد. یعنی من از او میخواهم که پارادوکسها را حل کند. یا کلاه کرزی بگذارد یا بگویید که پیرهن دریدا، لوکاچ، مارکوزه و هورکهایمر به تن او زیبنده نیست. چشمداشت من این است که بازخوانی یک تجربهی اینچنینی، گره های کور ما را از سیاست باز میکند و ما به روایت درخشانی از کار و منش روشنفکری دست خواهیم یافت.
همچنان خاطر نشان میکنم که من به اصطلاح معلم سیاست بودن آقای اسپنتا مخالفام، زیرا سیاست ارسطو و اندیشههای افلاطونی هنوز در جهان سیاست خریدار دارد و آقای اسپنتا مسوول و خداوند هیچ تیوری سیاسی در جهان سیاست نیست. بشود که این کار اسرار هویدا کند و ما به شناخت شیفتگی انسان به قدرت و فروگذاشت او از ارزشهای روشنفکری دست پیدا کنیم یا اینکه بدانیم که کارایی قدرت غیر دموکراتیک در ذات روشنفکر چیست؟
هموطن