«جعل تأریخ»: چند یادآوری از من
شستنِ «جعلها» از صحیفهی تأریخ با جعلهای تازهدم و خیالبافیهای شاعرانه اما، دانش ستیزانه و غیر اخلاقی است!
از سلسله نوشتار های غرزی لایق
پیوست به گذشته
کسانیکه به روی تأریخ کشور شمشیرِ تزویر از نیام بیرون کرده اند و از ملعبهی «جعل تأریخ» برای دستیابی به هدفهای حقیر و زودگذر سیاسی-قومی، بالای چبود، فرهنگ و دادههای تأریخی یک وطن چنین گستاخ و غیرمسئولانه میتازند، هیچ میدانند که پرداختن به بازخوانی غلط و سیاسی سازی شگافتنِ گسستها و گریزها در سرگذشتِ پر آشوب سرزمین ما و بازنویسی تأریخ افغانها بر قرینهی «قوم ظالم» و «قوم مظلوم» جفای نابخشودنی و خطای بزرگ در برابر قومها، عشیرهها و تیرههای باشندهی این سرزمین است که به بهای خون خویش این جغرافیا را با همه فرو و فرازهایش به ما گذاشته اند؟ چنگ انداختن به این گزینهی جعلی، پیش از هر کس دیگر، آفرینشگرانِ چنین
پندارِ نامبارک و نحس را برهنه و رسوا میسازد.
جدال برای کسبِ شهرتِ «قوم اکثریت» و تأمین برتری تک قومی که برخی چهرهها و زیرساختهای بدنامِ مرکز گریز را تا مرز ذوقزدهگی خیالپردازانه میلغزاند، نامِ افغانستان را نیز در تیررسِ کنکاشهای مد روز قرار داده است. حکم کرده اند که نامیدنِ سرزمین ما به افغانستان پدیدهی استعماری بوده و خلافِ کامشِ باشندهگان خاستگاه ما، به ارادهی بیگانهها بر جغرافیا و مردم ما تحمیل شده است. هرگاه بپذیریم که این داوشِ غرضآلود و بی پایه درست باشد، پس سرزمینِ بود و باش ما پیش از طاعون استعمار با چه نام یاد می شده است؟ چه افسونی سبب شد تا استعمارگران جغرافیای کنونی ما را افغانستان بنامند؟ چرا نام افغانستان باید این همه واهمه و رشک بزاید و در سرخطِ برنامههای عوامفریبِ حلقههای جدایی طلب راه باز کند؟
استعمار، به ویژه استعمار بریتانیا، بیگمان، نقش زیانبار در تأریخ و فرهنگ تودههای سرزمینهای اشغالی داشته و خطکشیهای تحمیلی، ساختارهای فرمایشی و فرمانرواهای گوش به فرمانِ محلی را بر گردهی مردمِ مستعمرهها سوار کرده، هویتها، ارزشها و سنتهای بومی را صدمه زده و میان باشندههای چنین سرزمینها انباری معضلهای تباری، مرزی، ارضی…را به ارث گذاشته است. چشمپوشی از فرآیندهای درونی در کاوشها و کم بها دادن به سیرِ تکاملِ تأریخی سرزمینها، تبارها و آدمها، ناگزیر، سببِ زایشِ پندارهای ناروا و حقیقت گریز گردیده، به جعل تأریخ و بیرون کشیدنِ احکامِ جزمی و بی استناد و شعارهای گمراه کننده و عوامفریب زمینه می سازد. از همین دریچه و با تکیه بر اسلوبِ تاریخ نگاری، نامگذاری «افغانستان» بالای سرزمین ما را نه میتوان استعماری و بیگانه ثابت نمود. نامگذاری «افغانستان»، چون هر هویت دیگرِ تأریخی، در پیآمدِ منطقی و ناگزیرِ فعل و انفعالات تأریخی-درونی و نیازِ ذاتی سرزمین بود و باش ما پیش کشیده شده و به شناسندهی اصلی باشندههای دیار ما مبدل گردیده است. بدونِ کاوشِ محملهای درونی و برهنه سازی پیششرطهای افغانشمول، پژوهشهای تاریخ نگارانه بی اعتبار و ناقص اند.
مضمونِ کنکاشهای جاری روی پرسمانهای از همین درازا و پهنا اجازه میدهد پنداشته شود که گویهی «خراسان» به مثابهی یک هویتِ قومشناسانه و واحدِ سیاسی- تأریخی که بعدها، آنهم به یاری استعمارگران، گویا با جبر به افغانستان تغییر نام داده شده است، جعل دیگر در معرفی تاریخ این خطه به شمار میرود. جغرافیای موجودِ زیستگاه ما، پیش از نامگذاری افغانستان، هیچگاه خراسان نامیده نه شده و به نام خراسان هیچگاه کدام دولت و یا ساختارِ مشابه به دولت را در خاطره نه دارد. بیگمان، بخشهایی از سرزمین کنونی افغانستان شاملِ حوزهی تمدنی به نام خراسان بوده است که در پیامدِ هجومها و کوچیدنهای کتلوی، حدود و ثغور آن دستخوش دگرگونیها بوده است. جغرافیای کنونی افغانستان هیچگاه و در هیچ سند تاریخی شاهی خراسان و یا امارت خراسان و یا جمهوری خراسان نامیده نه شده است. تلاش در جهتِ خراسان نامیدن افغانستان در امروز را نه میتوان به غیر از پرداختن به جعل تأریخ و خیره سری چند چهرهی فتنه در برابرِ راستینهگیهای افعانستان تعریف دیگر داد.
هرگاه بپذیریم که نام افغانستان و شناسهی افغان به مذاق چند آدم و چند گروه سازگار نیست و از «استعماری بودنِ» چنین ارزشهای همهگانی و دستآوردهای افغانها روی تابهی سوزان نشسته اند، به جای عربدهگیهای عوامفریبانه به حلقههایی چنگ بیندازند که در قانون اساسی کشور پیشبینی شده اند. این مردم افغانستان است که روی چنین پرسمانهای بنیادین حرف آخر را میزند، نه گروه ها و تازهکارهای نابلد و سبکسر. تا آن زمان، البته، قانون اساسی افغانستان از نام و هویت این سرزمین و باشندهگان آن پاسداری میکند.
آنچه امروز داوندهگانِ پاکنژادی پیرامون عشیرههای پشتون غلجایی نشخوار میکنند و با برچسپهای وارونه و کینتوزانه میکوشند تا نگارهی مخدوش از چبود، چونی و چندی غلجاییها ارائه دهند، یکی از نمونههای پروپا قرصِ یک بدعت تأریخی و وارد سازی یک جعلِ مدرن در تأریخ کشور و گهشماری غلجاییها را خبر رسانی میکند. چنین کنش ریشه در همچشمیها و کینههای دیرینه دارد که بیشترینه بیرون از مرزهای افغانستان و برای دوامِ بی ثباتی در کشور مهندسی میگردد. غلجایی ستیزی راه افتاده در بیانِ پر غشِ چند مکتب گریز و چند حسود قومی که از بافتِ تباری کشور بیخبرند، در دورِ تازهی نفرت زایی قومی، برنامههای راهبردی دولتهای آزمند همسایهها در دشمنی با افغانستان را نمایندهگی میکند.
در پیآمدِ جستارِ «جعل تأریخ» و یا «تأریخ جعلی» میباید روی چند برآیند در ذیلِ این نگاشته مکث نمود:
یک،
به بحث گذاشتنِ این جستار که «تأریخ افغانستان جعلی» است، با هر نیت و ارادهیی که شلیک شده است، بیشتر یک بابِ فنشناسانه و دانشپردازانه بوده، پرداختن به آن، هرگاه صواب باشد، در نهادهای دانشی و پژوهشی کشور باید عملی گردد. هر گونه سودجویی ابزاری و فریبنده از چنین فرضیهها و کژدیسهگیها در مسیرِ لغزاندنِ افکار آدمهای بی خبر از راستینهگیهای کشور و کاربرد آن در مقاصد سیاسی، حزبی و گروهی به هدفِ دسترسی به سودِ کوچکِ تنظیمی-حزبی و قومی-محلی فضای آلودهی قومی-تباری جاری را مکدر تر ساخته و سود ذاتی افغانستان را صدمه می زند؛
دو،
در تعریف و تفسیرِ فرآیندها، ساختارها و چهرههای تأریخی، نقش و جایگاه نخبهها و پیآمدهای کنشها و منشهای آنها بر سیال زندهگی، نه باید به سنجهی قومی و تباری چنگ انداخت و هر زمامدار و جهانگیر و فاتح تأریخ را از ریزبینِ پیوندِ خونی-اتنیکی آنها نگاه نمود. گزینهی قومیِ خوانشِ تأریخ که طی سالهای «جهاد» و سلطنت «جهادیها»، با تمام نیرو وارد کنکاشهای سیاسی و اجتماعی کشور گردیده و هر آیینه چهرههای مرکزگریز و برتری طلب را ذوق زده میسازد، فقط به کینهی قومی و دوامِ بی ثباتی بستر میسازد؛
سه،
در پیآمدِ گفتمان روی پرسمانهای دیروز، امروز و فردای کشور فراز آمدنِ سهشهای تباری، زبانی و محلی شگفت انگیز نیستند، پالیدنِ انگیزههای قومی و زبانی در هر گفته و هر کِرده اما، آرام آرام روان برخی آموزش یافتهگان را چون موریانه تسخیر نموده، آنها را آگاهانه و یا ناآگانه در نوکری سالارها و مجرمهای جنگی، نقضکنندههای حقوق انسان، سروالهای مافیایی و چهرهها و ساختارهای مرکز گریز، برتری جو و مشکوک قرار میدهد. این ناجوری، بیگمان زمینهی دست درازی بیگانهها و نفوذِ ساختارهای خبرچینی همسایهها را برای برهم زدنِ ایستاری جامعهی افغانی آسانتر میسازد؛
چهار،
پذیرفتنِ دگمی نقشِ تام و مجردِ سازههای بیرونی در فرآیندهای کشوری و نادیده گرفتنِ عنصر درونی در خیزشها و تپشهای وطنی، پژوهشها روی پرسمانهای سراسری افغانی و برآیندهای چکیده از چنین کاوشها را صدمه زده و راستینهگی آنها را زیر پرسش قرار میدهد. پدیدههای زندهگی بشر، پیش از اثر پذیری از جهانِ بیرون، در بستهگی با قانونمندیهای درونی خویش می رویند، به بلوغ میرسند و سرانجام راه زوال میپیمایند. بدونِ نظرداشت و حلاجی همین قانونمندیها، پژوهشها از ارزشِ
دانشپردازانه و تاریخنگارانه تهی اند.
پرداختن به «جعلها» در تأریخ کشور یک اقدام جسورانه و عالی است، شستنِ «جعلها» از صحیفهی تأریخ با جعلهای تازهدم و خیالبافیهای شاعرانه اما، دانش ستیزانه و غیر اخلاقی است!
پایان
۲۱ جون سال ۲۰۱۸