ولینتین ورینّیکوف،
کتاب“روزگار بی تکرار”، جلد پنجم
ترجمه به دری تاجکی: فخرالدین خال بیگ
از زبان ولینتین ورینّیکوف، سترجنرال، سردار گروه آپیرتیوی وزارت دفاع اتّحاد شوروی در افغانستان
من به چهرة اندیشهمند یولیی وارانسوف نگاه کرده، بدون اختیار به یاد یک قصّة خیلی جالب رفتم، که به من و او ربط داشت. این قصّه پس از دور اوّل خروج نیروهای ما، یعنی تیرهماه سال 1988 اتّفاق افتاده بود. آن زمان تحت فشارهای مسکو (بخصوص، کا جی ب و وزارت کارهای خارجی) قرار داشتیم، که از ما- نظامیان میخواستند نیروهای احمدشاه مسعود را سرکوب و شخصاً خود او را نابود کنیم.
همزمان به این دلیل، که سرچشمة این فشار نجیبالله بود و هم میفهمیدم، که یک خطای بزرگ خواهد بود و یک اشتباه نابخشیدنی استراتیژیک انجام خواهد گرفت، به نتیجهای رسیدم، که با احمدشاه مسعود شخصاً واخورم. در این رابطه به کارمندان ریاست اساسی اکتشاف دستور دادم، که این ملاقات را فراهم سازند.
... من به نزد خود یک دگرمن (سرهنگ دوّم) - را دعوت کردم، تا شخصاً مأموریّت راهاندازی ملاقاتم با احمدشاه را مطرح کنم (مأمور اکتشاف «آدم خودی» عضو یکی از دستههای احمدشاه در سالنگ بود). او بدون تعارف و سروصدا آمد و خود را معرفی کرد. افسر میان قد تقریباً 30 - 35 سالهای بود. دست فشاری کردیم (دستانش شخشول، خشک و قوی بودند). پیشنهاد کردم، که نشیند. به اندامش نظر کردم. به موی های یک زمان سیاهش سپیدی دمیده بود. رو و دستانش آفتاب خورده بودند. طرح های صورتش نازک، گونههای وسیعی داشت. چشمانش بزرگ و آبی، مثل کولی های کاریلیا (ولایتی در شرق دور روسیه) بودند. زیر یونیفورمش تن آب و تاب یافتهای معلوم میشد. کتفان قوی داشت. آرام، سالار و ثابت خود را نگاه میداشت.
- مینویسید؟
- نه، همه را به خاطر خواهم گرفت، - گفتم دگرمن.
مستقیم به اصل موضوع پرداختم:
- من باید شخصاً با احمدشاه مسعود واخورم. (ملاقات کنم)
دگرمن هیچ احساسی از خود نشان نداد و در چهرهاش هم تغییری نیامد ، گویا ما در بارة کدام یک موضوع روزمرّة صحبت میکردیم.
پس از توّقّوف کوتاهی افزودم:
- ملاقات هر چه زود سازماندهی شود، همان قدر بهتر است.
دگرمن بدون یگان اشاره و چشم از من نگریزانده، گفت:
- مسعود حالا در پنجشیر است. اگر این را به نظر گیریم، که او قریب هر روز مکان بود و باشش را عوض میکند، برای حلّ این مسئله حدّ اکثر دو روز ضرور است.
- من راضی ام، به نظر شما، احمدشاه کدام شرط ها را پیش ما خواهد گذاشت؟
- شرط اساسی این ملاقات در قلمرو او و بدون محافظین از جانب شما برپا شود. امنیت شما را خود خواهد گرفت.
- آیا به دانستن مسائلی، که من مطرح میکنم، علاقه نشان خواهد داد؟
- در آغاز، از نگاه من، باید موضوع ملاقات با او حلّ خود را یابد. اگر رضائیت او حاصل شد، آن گه میتوانید مسائل مورد بررسی را پیشنهاد کنید. او خیلی حسّاس است، اگر هر دو موضوع را یک باره به او مطرح کنیم، میتواند نیات شما را نادرست فهمد.
- خوب. درست است.
- اجازة عمل میدهید؟
دگرمن پس از دریافت اجازه برای اجرای این مأموریت، بی سر و صدا همان گونه، که آمده بود، رفت.
بند اندیشهها در بارة رشد حوادث آینده، به این نتیجه رسیدم، که در بارة ملاقات احتمالی با احمدشاه مسعود باید سفیرمان یولیی وارانسوف و رئیس جمهور افغانستان نجیب الله را در جریان گذارم. گرفتن همچنین اقدام پشت سر رهبر کشور دوست خوب نمیبود، بگذار که او تا به حدّ جنون مسعود را بد میدید. همه چه باید صافدلانه و شفّاف باشد.
به این منظور، من به حضور یولیی میخیلویچ وارانسوف رفتم. اصل مطلب را به او بیان کردم، یعنی این را که میخواهم با احمدشاه مسعود سر راه ندادن به محاصرة احتمالی شاهراه ترمذ - کابل در قسمت جنوبی شاهراه سالنگ از سوی دستههای او به توافق رسم. بر عوض این ما میتوانستیم همهجانبه در حلّ مسائل مهم به نفع او مساعدت کنیم: قطع کامل همه گونه بمباران، از جمله بمباران هوایی حدودهای که تحت نظارت دستههای او بودند؛ ارائة کمک بشردوستانه به اهالی این حدودها؛ تشکیل خودمختاری (در هیئت افغانستان) - ا قسمت شمال و غرب کشور، که عمدتاً تاجیکان سکونت دارند؛ حفظ حق مالکیّت معادن لاجورد و تجارت بدون مانعه آن با خارج از افغانستان برای این خودمختاری؛ شرکت نمایندگان خودمختاری در هیئت مقامات مرکزی قانونگذار، قضائیه و اجرائیه؛ سازماندهی ساختمان مکاتب، مساجد و شفاخانهها در قلمرو خودمختاری؛ تجدید راه های نقلیاتی با شهر و دهات مهم (با شهر اساسی خودمختاری - خطّ پرواز طیّارهها). باز چند مسئلة دیگر را نیز نامبر کردم.
یولیی میخیلویچ «گرم شد» و قطعاً اظهار کرد، که میخواهد در ملاقات شرکت کند، یعنی ما دوکسه باید به حضور احمدشاه مسعود رویم. من، طبیعی است، که کوشیدم او را از نیتش برگردانم:
- آخر، هر چه میتواند اتّفاق افتد. کار شاید به گروگانگیری یا قتل رسد. حیلهگری، متأسفانه، یکی از خصلت های سرکردگان است. اگر من به این دام افتم، گپ دیگر است و کاملاً گپ دیگر این است، که اگر به آن سفیر فوقالعادّه و مختار اتّحاد شوروی در افغانستان، او هم معاون وزیر کارهای خارجی اتّحاد شوروی ، میافتد. نه، امکان ندارد.
- ولینتین اوانویچ، چیز دیگر امکان ندارد. به خاطر این که سفیر شوروی خود را مثل ناظر کنار گیرد، وقتی مسئلة مهمترین، عملاً استراتیژیک در ایجاد شرایط مساعد برای افغانستان مطرح است؟ من موظفم، که در این ملاقات شرکت کنم.
هرچند من او را از راه میگرداندم، او همانا بیشتر بر من میشورید. نهایت، من قدم نهایی را برداشتم:
- یولیی میخیلویچ، شما دیدید، که آن ها انسان ها را قتل میکنند و چه طور اعضای بدن آن ها را قطعه - قطعه جدا میسازند و پس از این قتل چه باقی میماند؟ آخر، این یک دهشت است. گذشته از این، به این کار ما مسکو چه میگوید؟ حتماً واکنش منفی خواهد بود. آن جا به صراحت خواهند گفت، که کسی به او این اختیار را نداده بود، گنهکار خود اوست.
- من به افغانستان نه برای آن آمدم، که از خطرها پنهان شوم، بلکه سیاست اتّحاد شوروی در امر برقراری حدّ اکثر اعتدال وضع، ختم جنگ و ایجاد زندگی صلحآمیز در این کشور را پیاده کنم. صلح و زندگی صلحآمیز دولت همسایه - عامل مهمترین برای مردم ما است. این که در بارة کردار من چه فکر میکند، کار اوست. من فرض خود را ادا میکنم و به مسکو از هر اقدام خود خبر دادنی هم نیستم. ضمناً، آیا شما به رهبریّت خود خبر دادهاید، که نیت رفتن به ملاقات احمدشاه را دارید؟
- نه، خیر...همچنین ضرورتی نیست. من در گذشته هم از این قبیل کارها خبر نمیدادم. آن ها اجازت نمیدهند، زیرا برای این باید مسئولیت بر دوش گرفت. امّا برای من خیلی مهم است، که در امر صلح میان احمدشاه و نجیبالله پیش روم.
- اَنه، دیدید! وقتی ما به این هدف دوکسه میرسیم، فرصت ها بیشتر میشوند.
- موافقم.
در این رابطه من به مأمور اکتشاف دستورهای علاوگی دادم - در ملاقات سفیر اتّحاد شوروی نیز حضور خواهد داشت.
ما به نزد نجیبالله رفتیم.
من به او اکنون اقدام مشترک من و یولیی میخیلویچ را بیان کردم، البتّه، بدون شرح برخی جزئیات مسائل. در آغاز نجیبالله ما را به طور معمولی صمیمانه پذیرفت، امّا هر قدر، که شرح مرا میشنید، رنگ تغییر میداد. برای دلبرداری او یولیی میخیلویچ به ساختن“گل و گلزار”- های دورنمای آینده شروع نمودم، که در نهایت نجیب الله را وادار به راضی شدن ساخت. هرچند او نمیتوانست رضائیت ندهد، به این خاطر، که پیشنهاد از همچنین سطحی بر آمده بود. بر خلاف خلق و خوی خاص خود او مناسبتش را به این موضوع بیان نمود. نگاهش را به دیگر سو گریز داده، میگفت، که بلی، مسئله مهم است، آن برای افغانستان و در نوبت اوّل برای کابل اهمیت اوّلین درجه دارد و او (نجیبالله) همیشه توجّه دوستان شوروی را به این مشکل جلب میکرد و در حالی که در سرکوب دستههای احمدشاه چیزی به دست نیامد ، میشود این گزینه را نیز تجربه نمود. در آخر خلاصه کرد: «اگر کاری از دست شما آید، چه گویم، خوش خواهیم شد ”.
وقتی ما از اتاق رئیس جمهور بیرون آمدیم و با موتر به منزل خود رفتیم، کاسة صبر یولیی میخیلویچ لبریز شد:
- او اندیشه را قبول نکرد، هرچند که راضی شد. ملاقات ما با احمدشاه کی برگزار میشود؟
- فکر میکنم، که همین هفته. آن چه به“قبول”ربط دارد، این را ما باید انتظار میداشتیم. در افغانستان اگر تصویر دشمن ساخته شده است، این دشمن برای همیشه است. کسی و چیزی این را تغییر نخواهد داد.
- موافق مطلب خواهد بود، که ملاقات هر چه زود برگزار شود.
- بلی. ما همه کار را انجام میدهیم، اگر به ما خلل نرسانند...
یولیی میخیلویچ به من یک نگاه سوال انگیزی افکند. پاسخ دادم: «این را نباید استثنا دانست».
پس از دو روز (طوری قرار کرده بودیم) مأمور اکتشاف خبر داد، که احمدشاه طرح ملاقات را خیلی مثبت پذیرفت و خواست فهرست مسئلههای را، که بررسی میشوند، از قبل برایش فرستیم. ما و یولیی میخیلویچ این را انجام دادیم. بدون شک، تقاضای اوّلین ما تأمین رفت و آمد بیممانعت و امن همه گونه قطارها و موترهای علیحده از طریق بزرگ راه سالنگ بود.
وقتی پیشنهادها سر همة مسائل، که باید میان ما و احمدشاه بررسی میشدند، نهایی شدند، یولیی میخیلویچ پیشنهاد کرد، که آن ها را امضا کنیم. امضاها به زبان های روسی و انگلیسی بودند. علاوه بر این، او مهر سفارت را نیز نقش کرد. این همه به پیشنهادها شکل رسمی در سطح عالی را میداد. حجّت را به مأمور اکتشاف دادم و گفتم، به طور شفاهی بگویند، که ما آمادهایم به این ملاقات تحت شرط های احمدشاه حاضر شویم. یعنی سمت حرکت ما، زمان و مکان ملاقات را او تعیین میکرد. ما با یولیی میخیلویچ با یک موتر «واز» و بدون محافظان میآییم، امّا ترجمانی را با خود خواهیم داشت. همین طور، ما به شمول راننده چار نفر میشویم.
پس از دو روز محل ملاقات معلوم شد (دیهه خرابشدهای در درآمدگاه درة پنجشیر). وقت ملاقات صبح روز سوّم مقرّر شد. این کاملاً برای ما موافق بود. من به این نتیجه رسیدم، که قبلاً به جبل السراج موتر «واز» ی را، که سواری خواهیم کرد، فرستم و خود ما تا آن جا تحت حفاظت صبح وقت همان روز ملاقات رویم. عملاً تا جبل السراج 40 دقیقه راه است و با“از”تا پنجشیر 25-30 دقیقة دیگر.
همان روزی، که به ما خبر مکان و زمان ملاقات را دادند، من و یولیی میخیلویچ به حضور نجیبالله آمدیم و او را آگاه کردیم. ظاهراً او به این همه آرام و رضائیت مندانه برخورد کرد. ما به روشنی انداختن به برخی مسائلی، که با احمدشاه مسعود باید بررسی میکردیم، شروع کردیم. نجیبالله آنها را جانبداری کرد. حتّی ذرهای هم سر این یا آن مشکل به بحث نپرداخت، که این خاص او نبود. همه را قبول کرد و موفقیت خواست. من به وارانسوف گفتم:
- آیا شما توجّه کردید، که نجیبالله با کدام آهنگ صحبتش را انجام داد؟
- زنده باشیم، میبینیم. سر نتیجهگیری ها سراسیمه نمیشویم.
- با این وجود، این حال او را موظف میکند...
یولیی میخیلویچ تبسم کرد، امّا چیزی نگفت.
ما برای آمادگی به سفر شروع کردیم. بلی، در مسیر کابل تا جبل السراج ضرور آمد تدابیری روی دست گیریم، که سفیر دلپُرانه، امن و آسوده در وقت تعیین شده از آن جا عبور کند. هرچند عملاً در این جا دستههای «خشمگین» زیادی، که با راهزنی در مسیر مشغول بودند، فعالیت داشتند. “صیادان”- ا یکّه یا جفت نیز بودند، که یگان صید خود را انتظاری میکشیدند.
کار ظاهراً درست پیش میرفت. نیمة دوّم روز پیش از ملاقات مأموران اکتشاف خبر دادند، که احمدشاه مسعود آمادگی خود برای شرکت در ملاقات روز دیگر را تأیید کرده است. امّا بیگاه قبل از غروب آفتاب ناخواست به من خبر آمد، که مکان ملاقات آینده و تمام منطقة اطراف آن را طیّارههای نیروهای هوایی افغانستان بمباران کردهاند. قربانیان زیاد بودند. ملاقات لغو شد.
حس قبلی، که تا این دم مرا تعقیب میکرد، این که میتوانند به ما خلل رسانند، تأیید شد. به وارانسوف زنگ زدم. خشمگین بود. به نزد نجیبالله رفتیم (هرچند که دیر بود). او نقش یک آزرده از این خبر غمانگیز را بازی کرد و در نزد ما به فرمانده نیروهای هوایی جنرال قادر زنگ زده، هر چه به دهانش آمد، گفت. گاه پشتو صحبت میکرد، گاه به روسی (قادر روسی را میدانست) ، از جمله این سخنان را گفت: «در نزد من رفیقان شوروی سفیر وارانسوف و جنرال ورینّیکوف نشستهاند. من از آن چه، که نیروهای هوایی شما کردند، شرم میکنم. این شرمندگیست. صبح دیگر به من خبر دهید، که این جرم کیست».
ما و یولیی میخیلویچ در یک موتر به سفارت رفتیم، تا وضع را بررسی کرده، قرار قبول کنیم. در را بسته، وارانسوف زیر لب گفت:
- این را باید انتظار میداشتیم. او مخالف این ملاقات است. و محض او فرمان بمباران را داده است.
- من هم به همین فکرم. فکر میکنم، نجیبالله مجرمان را پیدا نخواهد کرد، امّا ما نباید تسلیم شویم.
- درست. باید دوباره از احمدشاه طلب ملاقات کنیم.
- من به او نامهای نوشته، عذر میپرسم و پیشنهاد میکنم، که مکان نو ملاقات را تعیین کند.
وارانسوف راضی شد. من به سازماندهی جدید شروع کردم. دگرمن مأمور اکتشاف با پاسخ شفاهی احمدشاه تنها چار روز پس آمد. گفت، احمدشاه سخت خشمگین است و حتّی گفته است، که اگر تحقیق انجام میدهید، او میتواند نام و نسب آن خلبان های نیروهای هوایی افغانستان را، که بمباران کردند، در اختیار ما گذارد (او طریق شبکة جاسوسی خود در ستاد نیروهای هوایی از همه گپ آگاه بود). با این وجود، ما ملاقات دوّم را سازمان دادیم. امّا آن هم از روی همین سناریو و پیش رفت. این دفعه به جای طیّارهها توپ های دورزن و ریکتیوی کار کردند. باز همه همه چیز قطع شد. باز عذر و معذرت خواستیم. پس از دو هفته با یک عذاب الیم باز هم روی ملاقات، این دفعه بار سوّم، توافق کردیم. این ملاقات نیز قطع کرده شد.
ما و یولیی میخیلویچ به این نتیجه رسیدیم، که از این طرح دست کشیم و حتّی این مسئله را با نجیبالله مطرح نکنیم.
همه چه روشن بود. او رو به رو با ما میگفت، که از این طرح استقبال میکند، همزمان دستور میداد، که از این ملاقات جلوگیری کرده شود. سبب هم روشن بود - نفرت شخصی با احمدشاه.
ولینتین ورینّیکوف (1923 - 2009) ، سترجنرال، قهرمان اتّحاد شوروی ، سالهای 1984-1989 سردار گروه آپیرتیوی وزارت دفاع اتّحاد شوروی در افغانستان، فرمانده نّیروهای خشکیگرد و معاون وزیر دفاع اتّحاد شوروی (1989 - 1991).
یولیی وارانسوف (1929 - 2007) ، دیپلمات روس. سفیر شوروی در فرانسه (1983 - 1986) ، افغانستان (1988 - 1989) و نمایندة روسیه در سازمان ملل متّحد و شورای امنیت سازمان ملل متّحد (1990 - 1994) ، سفیر روسیه در امریکا