ماجرا ۲۵ روز بعد از انتخابات آغاز شد. دو تماس، از دو مسوول کمیسیون انتخابات دریافت کردم.
تماس اولی را جدی نگرفتم، اما لحظاتی بعدتر، تماس دومی از یکی از کمیشنران کمیسیون بود. حرفهایش را آغاز کرد با گله از این که چرا تماس اولی را جدی نگرفتهام. بعد از احوال پرسی، با بیشرمی تمام گفت، شما از جمله افرادی هستید که دَر مذاکره با شما باز است. وقتی وضاحت خواستم گفت؛ اسم شما در فهرست ۲۵ فردی است که تصمیم مذاکره با آنها را داریم بهخاطر راهیابی به پارلمان افغانستان. همچنان تقاضا کرد که بهخاطر امن نبودن خط تلفن، از نزدیک دیدار نماییم.
وعدهای نگذاشتم و به تکیه به خواست خداوند و امیدی که به تعداد آرا داشتم همه چی را به خداوند وادار کردم.
چند روزی نگذشته بود که از همان شماره دوباره تماس دریافت کردم. این بار به محض این که جواب دادم، صدای همان شخصی که چند روز قبل با من تماس گرفته بود از آنطرف خط تلفن بیرون آمد. گفت؛ حاجی صاحب دهن دروازه منزلتان، منتظرتان هستیم.
شام بود از دفتر به طرف خانه حرکت کردم. وقتی خانه رسیدم، دهن دروازه خانه دو موتر، یک لندکروزر سیاه و یک رنجر پولیس ایستاده است. از موتر پایان شدم و از محافظان پرسیدم، آنها کیاند؟
گفتند، مهمانان شما استند و برایشان گفتیم که به مهمانخانه تشریف ببرند، ولی رد کردند و گفتند که در موتر راحت اند.
خواستم نزدیک موتر بروم. قبل از نزدیک شدن من، دروازه موتر لندکروزر باز شد. دو نفر ملبس با پیراهن و تنبان از دو طرف موتر بیرون آمدند. هر دو از کمیشنران کمیسیون انتخابات بودند. بعد از احوالپرسی نخواستم در فضای باز با آنها حرف بزنم. برای همین به خانه دعوتشان کردم.
یکی از کمیشنران، که قبلاً تلفنی با من صحبت کرده بود، بعد از معرفی خود و همراهش مستقیم رفت سر اصل موضوع، گفت؛ جناب ملکزاده، طوری که تلفنی برایتان گفتم، شما از جمله افراد محدودی هستید که حق مذاکره به خاطر راهیابی به کرسی پارلمان با شما باز است. حیران شدم که این بیوجدانها چگونه به خود حق میدهند تا حق من را تعیین کنند. آرام گرفتم و بدون کدام حرفی از چگونهگی مذاکره پرسیدم. نفر دومی شروع کرد به خوانش ارقامی که در دو کتگوری گنجانیده شده بود و باید بعد از انتخاب یک کتگوری، بالای پول آن مذاکره میشد.
کتگوریها قرار ذیل بودند
– ۸۰۰ هزار دالر الی یک میلیون، وکالت ضمانت شده از هر دو کمیسیونهای انتخاباتی میباشد،
– ۵۰۰ هزار دالر الی هشت صد هزار دالر، وکالت ضمانت شده تنها از کمیسیون مستقل انتخابات است،
و در آخر یک نوت را به خوانش گرفت که متقاضیان باید تا ۲۵ درصد رقم انتخاب شده یکی از کتگوریها را بعد از جورآمد پرداخت و بقیه را نزد صرافی که مدار اعتبار تیم مذاکرهکننده است، سپرده و بعد از اتمام کار، تسلیم تیم مذاکره کند.
بعد از ختم خوانش نوت، چند لحظهای اطاق خاموش ماند و من همچنان حیران بودم به بیچشمی و بیوجدانی کمیشنرانی که در آغاز کارشان روی قرآن دست مانده و وعده سپرده بودند که صادقانه کار می کنند، چیزی که خیلی در تضاد با چشم دید من قرار داشت.
باید واقعیت را بگویم «توان پرداخت آن مقدار پول را داشتم و چند ثانیهای را فکر کردم به خاطر زحمات تیم انتخاباتی و آن پنج تن از کارمندان ستاد انتخاباتی ام که در روز انتخابات، به خاطر نظارت از آرا در انفجارهای پی در پی زخمی شده بودند، به حرفهای آن کمیشنران گوش کنم و چیزی که می خواهند را برای شان انجام دهم. تا حد اقل زحمات و قربانیهای آنان بینتیجه نمانَد.
خاموشی اطاق را من با یک جمله خاتمه دادم: «به من یک روز وقت بدهید.»
از آنها وقت خواستم تا در این مورد با پدرم و تیم انتخاباتی مشورت نمایم. اعضای تیم انتخاباتی من شامل افراد تحصیلکرده و قابل درک بودند و من در هر مورد در جریان کارزارهای انتخاباتی با اعضای تیم مشورت میکردم. وقتی با آنها موضوع را در جریان گذاشتم، به جز تعداد محدود، بقیه همه مانع پرداخت پول شدند. و همه دل و امید به آرای پاکی که در جریان یک ماه کمپاین جمعآوری کرده بودیم، بسته بودند که گزارشهای آرای محلات رأیدهی توسط ناظران از روز انتخابات به آن امیدها افزوده بود و دلها را قوت میبخشید.
وقتی با پدرم که همواره یک مشاور قوی در هر عرصه زندهگیام بوده در این مورد گفتم. پدرم نیز رد کرد و فرمود، اگر امروز پول برای کمیسیون پرداخت کردی، فردا با قیمت خون مردم بیگناه پس خواهی گرفت.
با این حرف، این بار من بودم که با افراد کمیسیون تماس گرفتم. تماسم را سخنگوی کمیسیون انتخابات (سیدحفیظ الله هاشمی) جواب داد. بدون کدام گفتوشنود، از سخنگوی آن وقت، که اکنون تنها کمیشنر است، خواستم با دو شخصی که قبلاً همصحبت شده بودم، پیامم را برساند که من قبول ندارم. یک ساعت نگذشته بود که بار دیگر تلفن به صدا آمد. جواب دادم، این بار هاشمی سخنگوی اسبق کمیسیون بود. گفت: ملکزاده صاحب، میشود که از نزدیک ببینیم؟
در جوابش گفتم، اگر موضوع همان موضوع سابقه باشد، ما بسیار در آن مورد گپ زدیم که نتیجهاش هم به شما معلوم است. اما بازهم تقاضای دیدار کرد. و من قبول کردم.
شام همان روز هاشمی و یک تن دیگر که از دستههای بالایی کمیسیون بود به خانه آمدند. هاشمی وی را معرفی کرد و من آنجا بود که فهمیدم هاشمی و دو شخصی که قبلاً با من صحبت داشتند، خسخورهایی بیش نیستند و همه تحت امر همان شخص تازه معرفی شده بودند.
آن شخص آغاز کرد به حرف زدن و از این که پدرم در اطاق بود و وی با پدرم از قبل آشنایی داشت، راحت نبود که در مورد اصلی حرف بزند. اما با آن هم آغاز کرد به حرف زدن.
شروع حرفهایش با تشریح اعضای فهرستی که باید به خاطر کرسیهای پارلمان از ولایت کابل همراهشان مذاکره میشد، آغاز شد. گفت: این فهرست افراد، که لایق جان خودت هم در آن هستی فهرستی است که ما از بالای میز رییس جمهور گذشتاندیم. رییس جمهور اعضای شامل در این فهرست را پذیرفته و یک شرط گذاشته تا در بدل پول اجازه راهیابی به پارلمان باید برایشان داده شود و در میان حرفهایش با خنده نیز بیان کرد که رییس جمهور به خاطر کمپاینهای انتخاباتی ریاست جمهوری به پول نیاز دارد.
دیدار آن روز بعد از اتمام غذای شب خاتمه یافت اما بعد از آن روز چندین بار شخص تازهآشنا و هاشمی تماس گرفتند و از آن دو فرد قبلی، دیگر خبری نشد.
آخرین بار سه روز قبل از اعلان نتایج ابتدایی آرای کابل بود که هاشمی تماس گرفت و خواست تا از نزدیک ببینیم. دیگر غذا خوردن در منزل من برایش عادی بود. غذای شب تمام شد و آخرین بار پیشنهاد انجام معامله کرد. این بار جالب بود. همچون فروشندهای که ساعتهای آخر بستن مغازهاش است و همه مالاش را به قیمت پایین لیلام کرده است، از من پول کمتر تقاضا کرد. گفت، ملکزاده صاحب، فلان شخص یک میلیون دالر نقد داده و وعده سپرده بعد از انتخابات یک میلیون دیگر هم خواهد داد، فلان شخص ۸۰۰ هزار دالر داده و فلان شخص… خودت اگر میخواهی، ۵۰۰ هزار دالر بده و چوکی وکالت با ضمانت از هر دو کمیسیونهای انتخاباتی از خودت.
وقتی دلیل تخفیف را پرسیدم. جواب تصدیق بر مثال بالا بود. گفت، ملکزاده صاحب وقت کم است. میفهمیم، میخواهی چوکی وکالت را به دست بیاوری و همچنان میفهمیم، قادر به پرداخت پول هستی. چرا از این فرصت استفاده خوب نکنیم. خودت چیزی را که میخواهی به دست میآوری و ما هم نتیجهی زحماتی که به خاطر انتخابات انجام دادیم. همچنان به خاطر مساوات قومی در پارلمان آینده، این کرسی باقی مانده را باید یک تاجیک اشغال نماید که خودت یک تاجیک و بهتر این که یک پنجشیری و از نزدیکان خانوادهی مارشال محمدقسیم فهیم استی و همچنان این که عضو فهرستی هستی که مورد پذیرش رییس جمهور قرار گرفته است.
پول نپرداختم و نتیجه آرا معلوم شد. نتیجهای که به مراتب خلاف توقع من بود. تعداد آرایی که از آخر روز انتخابات از گزارش ناظران جمعآوری کرده بودیم به مراتب از آن کم شد.
از این که امروز اینجا مینویسم که پول نپرداختم، تا با تقلب راهی خانهای میشدم که اعضایش، در کل نه ولی بیشتر اعضایش با تقلب عضو آن خانه شدهاند، خوشحالم و افتخار میکنم.
پول نپرداختم و نتیجه آرا معلوم شد. اما ذهنم تا اکنون با یک مورد درگیر است، منظور از زحمات به خاطر انتخابات که هاشمی به آن در آخرین دیدار مطرح کرد، چه بود؟
آیا صرف غذا شب در خانههای نامزدان هم زحمت محسوب میشود؟
نوت: مقامات عدلی و قضایی وظیفه دارد حقیقت این ادعا را هر چه که باشد به حکم وجدان به اطلاع مردم برسانند.
برگرفته از تارنمای هشت صبح