غرزی لایق
آغاز فصلِ سردِ افولِ اندیشه و اخلاق
گاهی در یک نگاشتهی کهنهتر، آنچه را که بر روزمرهگیهای ما، یعنی یومیهی همبود مکتبی و کتابخوان چیره و جاری و هنوز باقیست، در تابلوی غباراندودِ «شلختهگی شهر» تصویر نموده بودم. شلخته را در فرهنگ «واژهگان مترادف و متضاد» به بیبندوبار، بینظم، قذر، لچر، نامرتب، نامنظم، ولنگار...معنی کرده اند. به نقل از آقای یعقوب ابراهیمی «افلاطون در ابتدای جمهوریت از دولتی به نام "شهر شلختهها" یاد میکند. شهری که در آن آدمها فقط برای خوراک و پوشاک به جان هم افتاده اند. تنها برای فربه نگهداشتن خود و بستهگان شان جان میکنند، پیمان میبندند و پیمان میشکنند. اخلاقیات از شهر کوچیده، جامعه در خلای ارزش بسر میبرد و شهر چیزی نیست جز مجموعهای از تنپرورانِ با دهانهای گشاد، دلهای بیعاطفه و کلههای خالیِ پرمدعا. او این شهر را شهرِ درگیر تراژدی اخلاقی که سرآغاز "تراژدی بزرگ" - فروپاشی کامل - است توصیف میکند.»
همگام با گسترشِ فنآوری و آموزش و دسترسی به زادههای دانش،آگاهی و شگردهای نوینِ آدمانهزیستن، همپا با رهایی صدا و سیما از چنگ هیولای حزبیت و تکتازی و حلولِ روشنایی بیانِ آزادِ اندیشه در گفتار و نوشتار، پدیدهی شلختهگی، همانیکه با افول و پستی نیز همآهنگ است، ازدحامِ بازارِ سینهکشیهای رسانهیی در بیرون و درون زادگاه ما را به تازیانهی سنگدلِ نفرت و کینه میبندد. نابودی فرهنگِ اصیل بومی و تکوین ولگردی و خشونتمشربی پیآمدِ ناگزیر رستاخیز شلختهگی در پندار و کردار آدمها شمرده میشود. شلختهگی همان است که از دریچهی رسانههای گروهی چون سیلابِ آبگند، روز و شب بر سر و روی آدمها میبارد. شلختهگی جاری نوزادِ روراستِ آفتِ جنگِ فرسایشی و عفونت اداره و دولتداری دهههای اخیر در افغانستان است.
پرسمان «پټه خزانه»، به گونهی مثال، که در گنجینهی دو صد و چند صفحهیی گردآوردِ آقای سیاسنگ زیر پاژنامِ «ناشناس ناشناس نیست» تنها چند سطر ناچیز را دربرگرفته است، چون دهها بیهودهپردازیهای «شهر شلختهگیها»، درونمایهی این گردآوردِ ارزشمند را شرورانه به حاشیه راند و در آوندِ درزکردهی کینکشی، دیروز، امروز و فردای انسان دردمند سرزمین ما را آماج شبخون چند «غالبِ» شهرهی رسانههای «آزاد» قرار داد.
آگاهی من، البته، مانند «فنآوری» آقای ناشناس در باب نژادهگی «پټه خزانه» خیلی فقیر و حقیر است و با همین براهین از خیر پنبهزنی اصل و نا اصل این سندِ شهرهشده گریز پیشه میکنم، نمونهی پرخاشهای روزهای پسین در این فصل و باب اما، با تمام درازا و پهنای خویش زوالِ فضلیت و آغشتهگی به شلختهگی فرهنگی در جامعهی منقلب افغانی را با کراهت بازخوانی نمود. انسانِ به «آزادی» و آگاهیرسیدهی افغان در نمونهی خوارِ این زورآزامایی نشان داد که در ویرانگری و آتشافروزی بیجوره و بیبدیل است. اینبار، برعکس گذشته، این پرخاش از لایههای «مدرن باورانِ» اروپانشین سرچشمه گرفت و تا کوچکترین یاختههای مکتبی در درون کشور نفوذ نمود. زوالِ معنویت و پایان انسانیت جامعه، بیگمان، با کوچیدن عقل و وجدان از سرهای مکتبخواندهها آغاز میگردد.
جدا از پرخاش روی پرسمانهایی چون اصالت «پټه خزانه» و سری از پردازهایی که نیاز به کاوش فنشناسانه دارند، جامعهی آگاه افغانی که از تنور جنگهای نیم سدهی اخیر سربیرون آورده، در طیف گونهگونی دیدها و باورهای خویش به یکنوع سرخوردهگی، خودآزاری و بیزاری مدهش آغشته گردیده است. بدیهی است که این بیزاری بیشترینه هنجارها و ارزشهایی را به تیر رسوایی میبندد که ویژهگی سراسری داشته، تأریخ، چبود و معنویت باشندههای کشور را بیرحمانه آسیب میزند. شلختهگی چیره بر روزمرهگیهای ما، منجمله از شیوع همین خودآزاری و خودفریبی سرچشمه گرفته و تا مرز نفرت و کینه و یورش بر نژادهگی انسان درددیدهی سرزمین ما اوج میگیرد. در ظرف همین بیزاری و خودآزاری سرفرازیها و قربانیهای پیشنیان به تمسخر گرفته شده، برازندهگیهای قومی، زبانی، محلی، دینی و جنسی آدمها به دست خواری و خفت سپرده شده و روی فضیلت، روحانیت و فرهنگ مشترک افغانها تازش صورت میگیرد. لبهی برندهی تیغ خشونتِ همبودِ مکتبخواندهها متوجه پارهکردن رشتارهای دیرینهی خویشاوندیهای خونی-فرهنگی و تأریخ مشترک ماست.
همانگونه که عمر کوتاه «چهارصد» سالهی «پټه خزانه» یگانه نماد و اقرار به ابهت و شکوهمندی و ریشههای چند هزار سالهی پشتونها نهمیتواند باشد، «شهنامهی» هزار و چند ساله نیز با شخلتهگی و افسردهگی جاری بیدخل و خرج است. پارینهگی فنِ نوشتاری آدمها در گستره و پهنای بودن شان، به هیچوجهه، پاسخگوی منش و کنش ناجور شان در امروز نیست. آل آدم به دهشِ زبان و نوشتار نه همزمان، بل در تناوبِ و توالی سدهها، یکی پی دیگر دست یافته، هرگاه یکی راه پربارشدن را با تندی سپری نموده، دیگران، در آوندِ پیشزمینههای آشنا، این جاده را به کندی طی نموده و یا در ناکجاآبادی خشکیده اند. پست و بلندِ نوشتار در زبانها نهمیتواند اصالت و پارینهگی تمدنها و ایلهای انسانی را کمبها و مردود سازد.
چنانکه روا گردیده است، ما هنوز ناگزیریم در کنار هم در سرزمین واحد به سربرده و به ارجگذاری داشتههای مادی و روحانی همدگر گردن نهیم. هرگاه، به گمان برخیها، میپذیریم که ما در آوند یک جغرافیای مشترک توانایی و شایستهگی دوام زیست باهمی را نهداریم، پس در آرمانشهرهای مستقل فردا نیز مجبور خواهیم بود تا در همجواری همدگر در اوج اعزاز و حرمت به تندیسها و قامتِ ستبر هستن، تپیدن و بهپیشراندن همدگر، همسایهگی نیک را پیشه کنیم. تا دستیابی به این فردای خیالی، کم از کم، بیاموزیم تا گنجینهی بیبدیل فرهنگی مردم را و پاکیزهگیهای شان را و ارزشهای معنوی آدمانهزیستن را آسیب نهرسانیم و راست و دروغ «پټه خزانه» را و ردیابی دهها پرسمان ناگفته و ناسفتهی دیگر در بایگانی فرهنگ مشترک مان را به فنشناسان و حرفویها به وام بگذاریم.
در بسترِ رویش این شلختهگی، خیلی دردآور است زمانیکه یک طبیب، در خونآبادِ افغانی، بچهها را به چنین شعار سخیف فرامیخواند:«...قبل از اینکه کشته شوید، بکشید. بکشید تا کشته نشوید»! خیلی مشمئزکننده است وقتی مکتبنهخواندهیی در اصالت قومها و نفیسترین مسألههای انسانشناسی، بدون اندکترین آگهی از دانشهای مدرنِ ریشهیابی درستیها، بر که و مه میتازد و آدمها و فرهنگها را به تمسخر میگیرد. بسیار تهوعآور است لحظهیی که دانشآگاهی ناسامانیهای ناگزیر هستی را در کرته و ایزار این ایل و آن خیل بخیه میکند و ناهنجاریهای جبری اجتماعی را از ریزبین قومیت مینگرد. هرگاه فهم خود از جامعهی کنونی افغانی را به یخنکندنها و درندهگیهای مروج رسانهیی محدود سازیم و پابندِ سرایشهای هر خامهبهدستِ ناشی گردیم، ما تا سطح باشندههای سرزمینی فرود میآییم که فاقد تأریخ، فرهنگ و ارزشهای گرانبهای همبود آدمی است. ما خود، به تقصیر غوغای چریکهای رسانهیی به مسخ دیروز، نفی امروز و تخریب فردا سرگرمیم.
کم نیستند آنانیکه در بیابان سوزانِ فرهنگستیزی جاری و گسترش اخلاق شلختهگی بر روزمرهگیهای ما خامه و اندیشه و توانایی خویش را به هدف پاسداری از یگانهگی افغانها، همزیستی بردارانه و پاکیزهگی فرهنگ مشترک افغانی به کار میبندند. نورستههای ما که از پارگین جنگهای زنجیرهیی چند دههی اخیر سر بیرونآورده و وارد کارزار پیچیدهی جنگ با تحجر و تبارز بیزاری و افسردهگی سراسری گردیده اند، بیگمان، با مغز سرد و قلب گرم، بر درندهگی راهافتادهی فضلیتزدایی چیره میشوند و خاستگاه تیرخوردهی ما به سترهگی و سچهگی فرهنگ، تأریخ و هستار معنوی خویش دست مییابد.
تا آنگاه!
هالند
۲۶ اپریل سال ۲۰۱۹