خلیل زاد راه حل نیست!
داوود مرادیان
رهبران افغانستان به صورت گسترده از لغو نشست رییس جمهور ترامپ با طالبان در کمپ دیوید شادمان بودند. در حالی که روسیه، پاکستان، و ایران حامیان گفتوگو با طالبان بودند، افغانهای زیادی طالبان را به دلیل هدف قرار دادن غیرنظامیان توسط طالبان، تنفر و خشونتورزی آنان در برابر سایر گروههای قومی و فرقهای نمیبخشند. اتحادیهی اروپا و دولت هند دربارهی وعدههای طالبان و استراتژی واشنگتن، مشکوک به نظر میرسند.
پس از یک وقفهی کوتاه، زلمی خلیلزاد نماینده خاص امریکا، مذاکرات را از سرگرفته است. اگر دوباره مذاکرات به شکست منتهی نگردد، مهم است که بدانیم چرا پلانهای خلیلزاد در گذشته ناکام مانده است.
دربارهی تاریخ طولانی خلیلزاد در افغانستان و این که چرا افغانها او را سازشکننده میدانند، دقت زیاد صورت نگرفته است. خلیلزاد، در زمان اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهیر شوروی و متعاقب آن، آغاز جنگهای داخلی در افغانستان، زیاد تبصره نمیکرد، اما بعد از این که طالبان قدرت را به دست گرفتند، رادیکالیزم طالبانی را کماهمیت جلوه میداد و چهرهی آنان را به مخاطبان امریکایی «سفید» میکرد.
او طالبان را یک گروه سنتی «ارتدکس» اسلامی معرفی کرد و به واشنگتن اطمینان داد که آنها «به عنوان یک دارو برای سالها انارشی بیرحم در میان پشتونها استقبال» میشوند. او به مخاطبان امریکاییاش اطمینان داد که طالبان، گروه بنیادگرای ضد امریکایی نیست و شبیه ایران عمل نمیکند. او متعاقباً تلاش کرد تا با طالبان وارد معاملات تجارتی شود و به این طریق به عنوان یک فاکت ترمیمکنندهی آنان با آنها کار کرد. او به نمایندهگی از شرکت نفتی «یونیکال» طالبان را به مقامهای امریکایی معرفی نمود.
حادثه 11سپتامبر 2001، خلیلزاد را به مرکز قدرت امریکا کشاند و ماموریتش را سرعت بخشید. در کابل او نه به عنوان یک میانجی بل به عنوان وایسرا [نایبالسلطنه] عمل کرد کسی که حرفش مستقیماً از سوی رییس جمهور و به معنای حرف رییس جمهور امریکا بود.
او هیچ مناظره، بحث، اختلاف نظر و بیاعتنایی را تحمل نمیکرد. در واشنگتن او به کسانی که در قدرت بودند و خواهان شنیدن بودند حرف میزد. برای افغانها او احمد چلبی و پل برمر بود که هر دو نقش را بازی میکرد.
نقش دوگانه به او کمک کرد تا بسیاری از تصامیم مهم پس از سقوط طالبان را مهندسی کند. سامان دادن یک سیستم قوی ریاستی به جای یک جمهوری پارلمانی همهپذیر، باعث قدرتدهی به هر دو رییس جمهور پس از حادثه ۱۱ سپتامبر، حامد کرزی و اشرف غنی، شد.
در حالی که رییس جمهور بوش و ترامپ به این باور بودند که سابقه افغان بودنش به خلیلزاد به عنوان شخص پالیسیساز، فهم و بینش بیشتر میدهد، افغانها وسیعاً خلیلزاد را بیگانهای میدانند که شوونیزم قومی پشتونیاش را نمیتواند پشت سر بگذارد.
قبل از سقوط طالبان، او هشدار داد که خطر ناشی از ازبیکها و گرایشهای مرکزگریزانهی سایر گروههای کوچک قومی مستلزم یک حکومت اقتدارگرا است که با آنها سروکار داشته باشد. آرزوی خلیلزاد با برخورد بیباکانه با جوانب ذیدخل، ممکن است پروسه صلح را مختل کند. استراتژی ۲۰۱۷ امریکا برای جنوب آسیا یک رویکرد جامع و وضعیتمحور را در مقایسه با جدول زمانی مصنوعی دورهی اوباما مورد توجه قرار داد. افغانها خوشبین استند، اما انتصاب پیدرپی او به عنوان فرستاده، موجب بدگمانی گردیده است.
در جریان چند هفته، اختلافهای او با رییس جمهور افغانستان و حوزه دموکراتیک انتخاباتی افغانستان نمایان شد و خلیلزاد تلاش کرد تا حکومت منتخب افغانستان را دور بزند و حمدالله محب، مشاور امنیت ملی افغانستان را شخص غیر مطلوب نشان بدهد.
نه تنها خلیلزاد با دولت افغانستان به عنوان اداره قابل مصرف برخورد کرد، بلکه او تمام نظم مبتنی بر قانون اساسی پس از ۲۰۰۱ را با سوال مواجه ساخت و حتا در مورد تغییر نام کشور به امارت اسلامی افغانستان نرمش نشان داد.
شاید میراث ویرانگر خلیلزاد، تلاش او مبنی بر لغو انتخابات ریاست جمهوری بود و افغانها به خاطر نه گفتن به این که به سادهگی زیر بار سیستم جدید نمیروند، ماه گذشته در انتخابات شرکت کردند. افغانها اظهارات خلیلزاد را به خاطر چهرهپردازی از ملا برادر معاون رهبری طالبان به عنوان «افغان وطندوست» و متحد خواندن طالبان در برابر تروریسم را مسخره کردند.
به جای مسامحه با طالبان، رسیدن به این درک بسیار مهم است که صلح از طریق قوت، عقلانیت و پاسداری دستآوردها به میان میآید و به جای تقویت خلیلزاد که دوباره در نقش وایسرا [نایبالسلطنه] عمل کند، ترامپ باید برای پاسخگوسازی و نمایندهگی فعال، به تقویت نظم جمهوری و دموکراتیک افغانستان تمرکز کند