اشاره: چرا از زمان سقوط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق، هرتلاش برای احیای نظام سیاسی نتیجه نمی دهد؟
از ارگ ریاست جمهوری
دو یاداشت زیر،از کتاب خاطرات چاپ ناشده ی آشنای سوخته دلی است که، در درازنای پنج سال کار در " اداره امور ریاست جمهوری" نگاشته است. در تفاهم با نویسنده آنرا میگذارم اینجا. ( واسع عظیمی)
•
8 آپریل سال دو هزار و شش ترسایی
ــــــــــــــــــــــــ
سه ماه پیش درطعامخانه " ریاست اداره امور ریاست جمهوری " غذا میخوردیم که، رییس جمهور حامد کرزی لطف کرد و آمد و َگرد یک میز با ما نشست. این عادت خوب او امکان میداد با کارمندان در هنگام غذا خوردن هم گپ شود. هدایت میداد و بسیار هم میپرسید. همانروز و همانجا رو کرد به " جاوید لودین" ریس دفتر ریاست جمهوری و یاد آوری کرد که " بسیار دلم میخواهد آقای ضرار احمد مقبل را به وزارت بگمارم و اما چکنم که اسناد تحصیلی ندارد" اندکی صبر کرد و دوباره رو کرد به جاوید لودین و تقاضا کرد که " لودین صاحب همی چاره استاد تحصیلی مقبل را بکنید". فکر کردم اشتباه میشنوم. از درد به خود پیچیدم. سه ماه از آن مساله گذشت. امروز " مقبل " با پیشنهاد رییس جمهور به عنوان نامزد وزیر وزارت داخله به مجلس رفت و رای اعتماد گرفت.
••
26 جولای سال دو هزار و شش ترسایی
شش درک/ کابل
••
روز ناخوشایندی داشتم. افتضاح از این بیشتر نمی شود. بار اول نیست. بار آخرهم نخواهد بود. از دروازه دومی ارگ گذشته به طرف چپ، طعام خانه ریاست اداره امور را، به گونه ای آراسته بودند که، به صورت تالار جلوه کند. تالاری بسیار زشتی که چندان شایسته ریاست جمهوری نیست. امروزهمانجا بودیم. "ریاست سمع شکایات ریاست جمهوری " دیدار نماینده گان شهرک تازه برپا شده دولتی در خیر خانه را، با رییس جمهور هماهنگ کرده بود. یوسف پشتون، داکتر اسپنتا، جاوید لودین، شاروال، من و چند تن دیگر، رییس جمهور را مشایعت کردیم.
رییس جمهور حامد کرزی پس از یک سخنرانی کوتاه و دقایقی گفت و شنود با نماینده گان پی برد که، شهرک ساخته شده از جانب دولت " آب " ندارد. رو کرد به طرف " یوسف پشتون" وزیر شهر سازی و با صدای نسبتا عتاب آلود پرسد که " وزیر صاحب چرا به کار تان نمیرسین و شکایت مردم بلند میشود؟ "
وزیر خونسردانه پاسخ داد که " قوماندان امان الله گذر با غضب زمین های دولتی در جوار شهرک دولتی، به طور خودسرانه شهرکی ساخته است و ذخیره آب شهرک دولتی را، به شهرک خودش هدایت کرده و زور ما نمیرسد.". رییس جمهور پس از چندین بار " خوب پس ایطور" گفتن سکوت کرد و به تفکر پرداخت. ناراحتی و ناگزیری در صورت او موج میزد.. پس از چند لحظه سکوت، رو کرد به طرف یوسف پشتون و فرمان داد که " وزیر صاحب با قوماندان صاحب امان الله خان گذر صحبت کنید و یک راه حل بیابید". ریس جمهور با " بخیر باشین، بخیر باشین " گفتن خدا حافطی کرد و رفت به ملاقات بعدی. گفت و شنود ظاهرا تمام شد. پیر مردی روزگار دیده ی از میان مهمانان برخاست، شال به شانه انداخت و گاه رفتن صدا زد که " بر پدر ما لعنت که ای رقم رییس جمهور داریم". اسپنتا میخواست برای دلجویی او چیزی بگوید. صدای او در میان همهمه گم شد. همه از جا برخاستند. تهوع آور بود. تا هنوز ناراحتم. نمی توانم بخوابم