سروتهٔ کتابهای پایهٔ دینی، ده جلد بیشتر نمیشود.
کاوه جبران
تأسف دیگر این است که ملای دیروزی و مدرسهخوانده، پس از بیستسال دمخوری با نصر حامد ابوزید و محمد ارکون و کریم سروش و... با اینکه در خلوت خویش دریافته است؛ قلمرو دین حوزهٔ خاص است اما در فضای عمومی همدلی آشکارش را با ملامجیب نشان میدهد. اما نه در شکل دفاع از ملامجیب بل با سرزنش منتقدان او زیر نام روشنفکر.
اینکه روشنفکران دین نمیفهمند. لابد فهم دین برای چنین دوستانی برابر است با حفظ آیات و احادیث و احیاناً خواندن مدام کتابهای مروج در مدارس دینی.
این باور غلط که روشنفکران دین نمیفهمند ناشی از همین تصور نادرست است: نوعی انحصارطلبی در فهم دین به نیت استمرار قدرت ملاها و دینخویان.
سروتهٔ کتابهای پایهٔ دینی، ده جلد بیشتر نمیشود. هر چه در طول تاریخ هزاروپنجصدسالهٔ اسلام هم در اطراف آن به میان آمده، برداشتها، توجیهات، تلقیها و تفسیرهای درزمانی خاصی از سوی فرقهها و افراد خاصی است که از شمار متون اصلی دین نیستند. خواندن هر دو بخش چیز پیچیدهیی نیست. در اینجا دقیقاً معلوم نمیشود چه چیزی در این دین قابل فهم نیست؟
وانگهی این دوستان متوجه نیستند؛ روشنفکری اساساً نهادی است که بیرون دین میایستد و دین را به مثابهٔ نهادی اجتماعی تاریخی تحلیل میکند. فاکتها و حقایقی که در چنین فرایندی به کار میروند، همه غیرقدسی، تاریخی و در نهایت بروندینی اند. حتا متون قرآنی که منحیث فاکت قرار میگیرند، از قدسیتشان خالی میشوند و صرفاً به مثابهٔ پدیدهیی مکتوب و در عین حال تاریخی-ادبی به آن توجه میشود.
اگر قرار باشد روشنفکر همان تعلق خاطری به دین داشته باشد که یک ملا، یا یک دیندار و یک فرد عادی دارد، پس سخن روشنفکرانه از بنیاد منتفی است. جایگاه انتقادی روشنفکر و موضعی که اساساً بر ماهیت فلسفی این پدیده استوار است، زیر سوال میرود.
بنابراین، روشنفکری و دینداری در عرصهٔ عمومی دو پدیدهٔ متخاصم اند. روشها و مواضع آن نیز در فهم پدیدهها و حتا شناخت یکدیگر از بنیاد فرق میکند.
در اینجا مهمترین سوال این منتقدان دینخو، بیپایه و نامستدل میشود. این جایگاه، دقیقاً همان موضعی است که یک منتقد دین هم میتواند آنجا بایستد و بپرسد که چرا این آقایان، موضع انتقادی بروندینی را نمیفهمند، یا به بیان بهتر چرا خود از لاک موضع دروندینی خود بیرون نمیشوند تا متوجه حقایق شوند؟