احمد ذکی معنوی
مولانای بلخ در مثنوی داستانی کوتاه اما عبرتانگیز را از کشتیرانی مگس میآورد. میگوید، مگسي بر پرِكاهي نشست كه آن پركاه بر ادرار خري روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتي ميراند و ميگفت: من علم دريانوردي و كشتيراني خواندهام. در اين كار بسيار تفكر كردهام. ببينيد اين دريا و اين كشتي و مرا كه چگونه كشتي ميرانم. او در ذهن كوچك خود بر سر دريا كشتي ميراند و آن ادرار، درياي بيساحل به نظرش ميآمد و آن برگ كاه، كشتي بزرگ.
مولانا با این داستان میخواهد بینش کوچک یکعده از آدمهای وهمزده را به تصویر بکشد. آدمهایی که هرچند مگسی اند بالای خس و بر روی ادرار خر، اما فکر میکنند کشتیران بزرگی اند و میتوانند خودشان را بر مردم بفروشند. این قصه را نقل کردم تا حال یکعده از معاملهگران سیاسی ای را که بخاطر عقدهشان بالای خسی سوار شدند تا روی ادرار خر کشتیرانی کنند، اما حالا آمدهاند برای دیگران تعیین تکلیف میکنند، توضیح باشد. معاملهگرانی که بر هر آرمان و آرزویی برای ماموریتی پشت کردند و هرآرمانگرایی را که دستکم برای تحقق آرمان سیاسی مردمشان ایستادند تمسخر و توبیخ کردند، اما اکنون برای آنان تعیین تکلیف میکنند، بیخبر از اینکه خود مگسی اند سوار بر پرکاهی روان روی ادرارخر.
صاحب تاویل باطل چون مگس
وهم او بول خر و تصویر خس
گر مگس تاویل بگذارد برای
آن مگس را بخت گرداند همای
آن مگس نبود کش این عبرت بود
روح او نه در خور صورت بود