دکترکاوه «جبران»
اشاره: اشاراتی بر استمرار سلسله پندارهای واژونه در بحث قدرت ومعامله درغیاب عدالت
یکی از تحلیلهای خطا و استمراربخش وضعیت، که اغلب از قلم متخصصان علوم سیاسی ما بیرون میزند، این است که تعامل سیاسی چیز بدی نیست. در آغاز نمیگویم معامله تا بار شیک و به ظاهر منطقی آن را تقلیل نداده باشم.
سه استدلالی که ظاهراً این موضع را منطقی نشان میدهند نیز آن است که ۱)سیاست امر حیثیتی نیست. ۲) بیرون از قدرتماندن نیز هیچ کمکی به تغییر وضعیت نخواهد کرد و ۳) هدف غایی سیاست به قدرت رسیدن است.
هر سه دلیل پایهٔ منطقی لرزانی دارند و به گمان قاصر من، پیوسته سبب معاملههای پنهان سیاسی و تضعیف موضعی که طالب خواستهای همهگانی است، میگردند. حتا گزاف نخواهد بود اگر بگوییم این دلایل در همین یک دههٔ پسین از سوی چریکهای فرهنگی تیکهداران قومی و سیاستپیشهگان پاندولمنش چاق و برجسته شده اند و الا هیچکدام متقن و مستدل نیستند.
به گونهٔ مثال در برابر دلیل نخست سوال این است که چرا سیاست نمیتواند امر حیثیتی باشد، آنهم در شرایطی که هیچ قانونی پشتیبان منافع حداکثری مردم نیست، یک اقلیت دزد و خاین سرنوشت مردم را گروگان گرفته اند، منابع عمومی روزانه تاراج و چپاول میشود، فقر و بیکاری بیداد میکند، حق زندهگی وجود ندارد، قواعد مسالمتآمیز انتقال قدرت به نیت حفظ سلطهٔ قومی میشکند، هیچ امیدی برای آینده نیست و... و از قضا همه چیز با سیاست گره خورده، پس سیاست چرا نمیتواند امر حیثیتی باشد، آخر حیثیت چیست؟
به نظر من آنجا که امر سیاسی با مفهوم عدالت پیوند مییابد، سیاست امری حیثیتی است و کسی که بر موضع دفاع از این پیوند میایستد نیز به مفهوم آن عادل و باحیثیت است. به نظر میرسد چنین دلیلی حیثیت را پیشاپیش امری شخصی فرض کرده و پنداشته که حیثیت نمیتواند جنبهٔ عام و همهگانی داشته باشد. عدالت امری همهگانی است و بیگمان حیثیت آن، نیز همهگانی و عمومی است.
دلیل سوم نیز همبستهٔ است. اینکه هدف غایی سیاست به قدرترسیدن است. این دلیل نیز مثل دلیل نخست هدف غایی سیاست را شخصی و خصوصی میپندارد. سوال اما این است به قدرت رسیدن چه کسی، به قدرترسیدن آقای الف یا خانم ب، یا به قدرت رسیدن یک موضع مشخص سیاسی که مطالبات عمومی را مطرح میکند؟
بیگمان هدف تحلیلگران گرانقدر آدرس نخست است: به قدرت رسیدن آقای الف یا خانم ب. اما این نوع دلیلآوری آشکارا قلع و قمع کردن بحث است. یعنی عملاً در اینجا مرجع مشروعیتدهی که مردم است و سبب به قدرترسیدن آقا یا خانم الف و ب شده است، نادیده گرفته میشود. نمیتوان از هدف غایی سیاست و رسیدنِ به قدرت، سخن زد اما مرجع مشروعیتدهی را نادیده گرفت. جایگاه مرجع مشروعیتدهی باید در اینجا روشن باشد. بیشک اگر موضع این مرجع روشن گردد، هدف غایی سیاست نیز اینگونه شخصی و خصوصی پنداشته نمیشود و به نفع فلان یا بهمان بازیگر سیاسی مصادره نمیگردد. اما اگر به راستی هدف غایی سیاست نزد این تحلیلگران صرفاً به قدرترسیدن شخص باشد، پس ظاهراً ما فقط با مشتی از سیاستپیشهگان دروغگو و دغلکار مواجه نیستیم، گروهی از تحلیلگران آنچنانی نیز آنها را همراهی میکنند. لااقل امیدواریم چنین نباشد.
دلیل دوم اما به این سبب برخطاست که هم در ساحت نظر و هم در حوزهٔ عمل ثابت شده است. یک ساختار فاسد، تکمحور و پوسیده هر مهرهیی را فاسد میکند. هیچ مهرهیی در چنین نظامی نمیتواند از فساد همهگیر ساختار در امان بماند. در تجربه نیز نمونههای درشتی داریم. تجربهٔ اسپنتا، احمدضیا مسعود، حتا خود داکتر عبدالله نمونههای روشن فاسدشدهگی اند.
بنابراین، تفاوت ظریف معامله و تعامل در اینجا روشن میشود. دلایلی که به ظاهر منطقی میرسند، وجوهی از یک استدلال چندجانبه اند که کوتاه و کوتوله شده اند تا مفهوم تعامل و معامله را جابهجا کنند.
این نوع دفاع، دفاع از معامله است که از سر سیاهبختی به روش عام سیاستورزی این خرابآباد تبدیل شده است. تا جایی که به راستی حیثیت و آبرو از سیاست برده است. حالآنکه سیاست امری تکبعدی نیست اگر از جانبی به قدرت نظر دارد، از سوی دیگر عدالت را نیز نادیده نمیگیرد. اگر از طرفی تعامل را اصل میپندارد به خط مشی و خطوط قرمز موضع نیز پابند است و اگر عوامل نزاع را به آبروی شخصی ترجمه نمیکند، حیثیت مرجع مشروعیتبخشی را نیز بر سر آن قمار نمیزند.