از قلم داوود ناجی
تولد رهبر مبارزات عدالت خواهانه درافغانستان مبارکباد.
پنجم جوزا است و حرف از تولد مبارز صادق، خستگی ناپذیر و دور اندیش استاد عبدالعلی مزاری شهید عدالت اجتماعی در افغانستان .
مرور کارنامهی سیاسی مزاری و بازخوانی اندیشه او بیش از هر زمانی دیگر ضروری است و بهعبارت دیگر دوای درد است چون حالا کلانترین خطر برای "مزاری" خود او است، خطر اینکه مزاری از خودش تهی شود و تبدیل شود به عکس های فراوان و تابلوهای کلان بسیاری که سخن نمی گویند، خطر اینکه گم شود در لابلای القاب و توصیفهایی که دقیقا او را بیان نمی کنند خطر اینکه از یک مبارزعملگرا و دارای نگاه و استراتژی فقط چهره و عکسش با توصیفهایی نا خوانای مانند "خورشید" کوه" ققنوس" و... بماند.
همین اکنون داریم به همان سمت میرویم من بارها عکسش را در دفاتر سیاسی کسانی دیدهام که اگر خودش زنده بود سایهش را به تیر میزدند، اما حالا از عکسش بعنوان پلیت موتر استفاده میکنند تا پلیس ترافیک جرات ایستاندنش را نکند.
در پنجم جوزا و ۲۲ حوت شبکههای اجتماعی را تصاویرش پر میکند اما درصد بالایی از کسانی که اورا در فیسبوک میگذارند "مزاری" شان همان یک عکس و یک نام است و بس.
مزاری در حیاتش و در اوج مبارزاتش نیز درک نشد من بارها و هرجا فرصتی بوده گفته ام که او در اوج مبارزاتش در غرب کابل تنها ماند،
در سالهای که او در غرب کابل برای حق مردمش جان میکند، استاد شفق بهسودی بعنوان کابلی ترین عضو سازمان نصر و بعدها حزب وحدت، در لبنان بود. استاد خلیلی در پیشاور نصر نوین میساخت. محمد اکبری مصطفی کاظمی و یک خیل دیگر به جبههمقابلش پیوسته بودند، داکتر صادق مدبر از تپههای اسکات بر کارته سه وکارته چهار شلیک میکرد. و شیخ آصف محسنی هم که حکم ارتداد داده بود. از همه شورای مرکزی خیل به جز چندتن محدود بقیه در کابل نبودند نه از فرماندهان حزب وحدت نه از اعضای شورای مرکزی. به این دلیل بود که شفیع و نصیر و داوود (که چند هفته قبل فوت شد) و چهرههای این چنینی فرماندهان جنگ شدند چون از فرماندهان حزب کسی جز جنرال قاسمی و اواخر ابوذر شهید، کسی نبود.
ازین رو مقاومت غرب کابل بیش از آنکه مقاومت حزب وحدت باشد، مقاومت جامعه شهری هزاره بود. افشار، دشت برچی، کارته سخی و قلایشاده رهبری ش را مزاری کرد و تمام هزینه این مقاومت را جامعه شهری و کابل نشین هزاره داد که در آن سالها یک دهم اکنونش نبود.
در میان عوام نیز حرفهایش درک نشد مردم در هزارستان به خبرهای جنگهای کابل همانقدر گوش میدادند که به نبرد فلیسطین و چریکهای عرفات با نیروهای اسراییل.
اگر گپ مزاری در زمانش درک میشد نه او در آن تنهایی میشکست و اسیر میشد و نه وضعیت اکنون ما این بود.
هزارههای غیر شهری گپ مزاری را که گفت " تاوقتی میجنگم که هزاره بودن جرم نباشد." نفهمید، چون هزاره بودن در شارستو و مالستو و جاغوری لعل و درهصوف و یکاولنگ بهسود جرم نبود.
هزارستان در آن سالها سرمست از پیروزی جهاد و پاداش اخروی آن بود، جنگیدن برای سهیم شدن در قدرت سیاسی تامل و استفتا میخواست. ازین رو خلق مظلومی که سالهای سال نه به ادارات دولتی سروکار داشتند و نه با وطنداران غیرهزاره مواجه شده بودند، گپ مزاری را نفهمیدند، چون فهمیدن "تعدیل واحدهای اداری" برای کسی که از قریه خود بیرون نرفته باشد سخت است.
ازین رو است که هرقدر هزارهها بیشتر شهرنشین میشوند، تازه می فهمند که اوووو انگشت روی چه دردی گذاشته بوده این مرد.
وقتی پسر و دختر هزاره وارد دانشگاهها میشوند، درک مزاری شروع میشود، چون می بینند که کارگر لیلیه مربای گندیده در بوتل شکسته را به دختر هزاره میدهد و استاد فرهیخته نمره اش را میزند و وقتی هم با نمره عالی و اسناد و مدارک کامل برای استادشدن اقدام میکند شورای علمی دانشگاه هزار دلیل و مانع میتراشد.
وقتی وارد ادارات حکومتی میشوند، و حالا در سالهای اخیر وقتی رای میدهند و نتیجه را می بینند. تازه تازه درک میکنند که مزاری چهمیگفته.
اما این یک بخش از درک مزاری است، اگر تمام تفکر و اندیشههای مزاری را به دوقسمت تقسیم کنیم سادهش اینطوری میشه که:
۱_ مزاری برنظم سیاسی_اداری حاکم بر افغانستان اعتراض داشت و آن را ناعادلانه میدانست و معتقد بود نظم نا معتدل به شگوفایی نمیرسد، پیشرفت نمی کند و در نهایت به ضرر همه است حتی به ضرر کسانی که فکر میکنند برنده اند و همهچیز دارند اما در واقع هیچ ندارند.
به همین دلیل همیشه در کنار توسعه به توازن تاکید می کرد و می گفت انکشاف متوازن، داد میزد که عدالت اجتماعی، تعدیل واحدهای اداری، تقسیم عادلانه قدرت. و میگفت تا این مولفه ها نباشد اگر کسی پادشاه هم باشد پادشاه یک کشور نا آرام و گدا خواهد بود که به پشیزی نمی ارزد.
هیچکسی به اندازه مزاری در تاریخ افغانستان سخنان تلخ و درشت نگفته است، چرا چون واقعیت افغانستان مملو از تلخی است. اگر بخواهی دروغ نگویی و لاپوشانی نکنی و واقعیت را بگویی تلخی است و خون است و فقر است و نداری است و نارواداری. او به رغم اینکه صریح می گفت دشمنی اقوام فاجعه است، به همین صراحت می گفت برادری بدون برابری فریب است. به همان تلخی که می گفت عاشق جشم و ابروی کسی نیستیم، به همان صداقت میگفت با کسی که به حق قایل باشد هیچ دعوایی نداریم.
۲_ راه حلهای مزاری، اگر سخنرانیهای مزاری را گوش دهیم او را یک رهبر ضد جنگ می یابیم، بیزار از منازعه و کشوگیر، هرهیاتی ولو سه نفری برای صلح را میبیند و با آنها ساعتها حرف میزند و یکبار حتی لحنش تند نمیشود. توضیح میدهد، سند می آورد راه حل میدهد.
مزاری که امروز میشناسیم، مخصوصا در سطح عوام، همین مزاری معترض است، معترضی که با مردم صادق بود و تا دم مرگ پای حرفش ماند.
اما بخش دیگر که هرگز کم اهمیت نیست و باید شناسانیده شود، بخش راهحلهای اوست.
شرح مفصل راه حل هایش اینجا مقدور نیست. سعی میکنم در فرصت های بعدی فهم خودم از نگاه او به آینده و یا راه حل های او را بگویم و لازم است که هرکدام ما در پنج جوزا و ۲۲ حوت و هر مناسبت دیگه از راه حل های او نیز بگوییم چون عملکردهای مزاری بدون درک این دو جنبه بدرستی درک نمی شود.
درک نمیشود که واقعا چرا اینقدر هزینه داد، سقوط افشار سقوط غرب کابل اسارت و درنهایت شهادت خودش.
درک نمیشود که چرا وقتی میخواست کابل را ترک کند، رو به جنوب نهاد؟ در حالیکه ظاهرا مسیر شمال امنتر بود.
۳_ وضع اکنون ما که همه از آن ناراضی هستیم، دوایش توسل به کارشیوه مزاری است و آن اینکه تمامی نیروها و ظرفیت ها با تساهل و مدارای حداکثری کنارهم بیاییم. اما مطابق اصول و موازین، در قالب یک ساختار مدرن که در نهایت منتخب کارا و پاسخگوی نیاز زمان باشد و توان جذب حداکثر ظرفیت نیروهای هزاره و قدرت تعامل با بقیه اقوام و تشکل ها را داشته باشد.
همان تساهل و مدارای که وقتی صادق مدبر بازگشت، بابه برایش گاو کشت و اورا درآغوش و قوی شد پس از آن. همان مدارایی که در معرفی وزرایش مجاهد وغیر مجاهد نکرد هرچند خیلی از بهترین فرماندهانش رنجیدند. همان تساهل و مدارایی که حزب وحدت را برآن بنا نهاد اما نشد آنچه خودش میخواست. و بارها هم میگفته که این حزب، حزب روز پلدهیه غم آینده تان را بخورید.
از آن حزب روز پلده هم چیزی نمانده است، جنبش روشنایی هم به رغم ایستادگی برسرداعیه و ایجاد یک همانگی وسیع اجتماعی و بروز کردن مطالباتی که داشت فراموش میشد، اما در ایجاد یک ساختار سیاسی مورد نیاز جامعه ناکام ماند، ولی آیا زمان به آخر رسیده است؟ ولی آیا باید نشست و نظارهگر سلاخی شدن بود و از عصبانیت به روی همدیگر تف کرد؟
یا حالا که تنش های انتخاباتی هم تمام شده، دست به یک اقدام جدی و تازه زد؟ از حکومتی و غیرحکومتی و داخل و خارج و ارگی و سپیداری و کوچهبازاریها، همه مطابق اصول و معیار های مدرن و عملی شده در دنیا یک سامانه سیاسی قابل قبول برای امروز و فردای مان بسازیم. تا پیش از آنکه فاتحه مان را بخوانند.