
از انیسه شهید، همچون « خبرنگارطلوع نیوز» یاد می شود.
این بسنده نیست. انیسه، یک چهرۀ ارزش گرا و فرهنگی است که قدم به قدم در برابر موانع صد رنگ زنده گی ایستاده و از چند خوان تلخی ها گذر کرده است. ایشان، نویسنده و کتابخوان است و شاید روزی با سرهم کردن یادداشت ها از کارنامه های تجربی خویش کتاب بس مهمی بنویسد.
جانمایۀ اصلی درشخصیت انیسه، یک قدرت روانی ( هنوز) به تعریف نیامده، و مناعتی معنوی با رنگ و بوی مقاومت زن در جامعۀ سنت زده است که علاوه بر آفات چند سویه، دستخوش بحران فضایل است. سجایای روانی بانوان زیرسلطۀ سلطنت آشوب، قاعدتاً کمتر و ای چه بسا که هیچگاه لمس نمی شود؛ اما مجموعه صفات به هم پیوستۀ یک کارکن اطلاع رسانی، درخاطرۀ جمعی زنده می ماند و از دیدۀ نهاد های ناظر جهانی، درنمی رود.
اکنون او برخلاف قهرمانان خیالی و مُدلی که تعداد شان کم نیست، درصف سی تن از بهترین خبرنگاران واقعی جهان ایستاده است.
انیسه در گرماگرم یورش های خونبار بلک واتر افغانی وزیرمجموعه های تروریستی آن براماکن عمومی کابل، در رنجبار ترین ساعات پس از انفجارات کابل، درموجی از فغان و ضجۀ کودکان و مادران و فضای سرشار از نا امیدی و پریشان حالی مردم ما، همانند مقاومتگری سوگوار در محل حاضر می آمد و از فاجعه گزارش می داد و می دهد. دراحوالی که گاه، مادر ازپسر، فرزند از پدر و هرکس از اقارب کرونا زدۀ خویش فرار می کند، انیسه تنها کسی بود که زیر سقف کرونا زده ها ظاهر شده و درکمال فروتنی وعاری از تفاخر نمایی، از رنج و آلام انسان افغانستان گزارش می داد.
گزارش انیسه شهید از بیمارستان تباه شدۀ مادران و کودکان در دشت برچی، تجسم کاملی از رنج، مبارزه بر ضد کارنامه سیاه افراطیت بلک واترافغانی و قیام روح زن علیه بیداد جهانی بود. او حتی یک بار هم وجدان خود را از تیررس تراژدی فرار نداد. دنیا و ناظران، کارنامۀ او را تحت مطالعه قرار داده بودند.
انیسه در یادداشتی به صفحه بی بی سی فارسی در ماه قوس 1394 پس منظر کارخود در شغل روزنامه نگاری را این گونه تصویر کرده بود:
حقیقت تلخ نابرابر را نخستین بار هنگامی که کوچک بودم در گفتههای مادربزرگ یافتم. برایم توصیه میکرد تا به برادران بیشتر خدمت کنم؛ چون دختر هستم.
پدر با همه مهربانیهایش که تلاش میکرد نشان بدهد که هیچ تفاوتی میان من و برادرانم قایل نیست، وقتی با آنها شطرنج بازی میکردم و میخندیدم، میگفت: "چرا بلند میخندی و خیلی عصبانی میشد. آن زمان بود که با ذهن کوچکم فهمیدم همه این عصبانی شدنها و سرزنشها به خاطر دختر بودنم است."
بعدها که بزرگتر شدم به حقیقت تلخ "دختر بودن" در جامعهای مانند افغانستان پیبردم و این حقیقت تلخ سبب شد تا همیشه آرزو کنم ای کاش من پسر بودم.
اما در میان همه تلخیها برای به دست آوردن هدفهایم مبارزه کردم. با آن که میدانم اگر مقاومتم در برابر خواستهای خانوادهام که آن ها نمیخواستند من روزنامهنگار باشم، نبود، امروز در این موقعیت نبودم.
حالا خبرنگارم و دختری هستم که بارها در هنگام کار با تبعیض روبرو شدهام. هیچگاهی فراموشم نمیشود هنگامی که رفته بودم به خانه یک فرمانده پیشین طالبان در کابل، به من گفت که تو از من سوال نکن باید این مرد (منظورش تصویر بردارم بود) سوال کند. گفت اگر مردم مرا در تلویزیون ببینند که با یک زن نشستهام و مصاحبه میکنم، برایم بسیار بد است، به من میخندند.
آن روز ناامید شدم و شکستم. خیلی از کار دلزده شدم. اما تصمیم گرفتم که ادامه بدهم تا این مردم بفهمند من میتوانم و باورم کنند. حالا خوشحالم که مبارزه کردم و آرزوهایم را به دست آوردم، خوشحالم که اینجا هستم و خودم هستم.
با این حال این را هم میدانم که اگر در کشوری بودم که زنان و مردان با هم برابر بودند، در موقعیت بهتری بودم. اما من هنوز از پا نیفتادهام، بسیار چیزهاست که باید به دست بیاورم و میدانم که برای به دست آوردنشان باید مبارزه کنم.