نوشتۀملک ستیز
یعنی همینهاییکه همه ساختار ها را در بیستسال پسین پر کردهاند. وزارتخانه ها را دور زدهاند. شورا ها را عبور کردهاند. از دهلیز های پولساز مشاورت گذر کردهاند. رهبریت جهادی، تنظیمی، قومی، قبیلهای را فتح کردهاند. امتیازات بیحساب دالری به بانکهایشان جاری بودهاست. خانه و خانوادههای متمول و مجهز را برپا کردهاند. امتیازات عالی بینالمللی را حصول کرده اند. ذخایر جاسوسی غرب، شرق و خاور میانه را سیرآب کردهاند و حالا منصب دیگری به این همه دستاورد اضافه شد، عضویت شورای عالی مصالحه. همیناست منظره افغانستان در چشم سیاسی آقای غنی، کرزی و عبدالله.
اما، پنج پرسشی که ذهن مرا مشغول ساخته اینها هستند:
نخست، آیا اینان با خود صلح کرده اند تا ممثل و سفیر صلح برای مردم افغانستان باشند؟ واقعیت ایناست که این رهبران «معظم» در سایهی همدیگر راه نمیروند. شورای عالی مصالحه باید نمادی از صلح و همدیگرپذیری باشد.
دوم، آیا ممکن است جنگ را توسط طرفداران جنگ خموش کرد؟ زمانی نویسنده بزرگ جهان داستایوفسکی نوشته بود: «اگر منافعات را در جنگیدن میبینی، صلح را پیشه مکن، فقط شعار بده، آنگاه هم جنگنده هستی و هم مصلح»
سوم، آیا چند تن از اعضای این لیست صلح را تعریف میتوانند. متیقنم که هریک تفسیری از صلح پیشکش میکند اما شگرد های تخصصی مصالحه که ثبات و امنیت را به بار آورد، نمیدانند.
چهارم، آیا در میان سیملیون انسان کسی برون از این دایره پیدا نمیشود که زمینهی سیاستورزیدن یابد؟ آیا بهتر نبود که شورای عالی مصالحه از شخصیتهای جدید، خبیر، مصلح، بیطرف در جنگها، معتدل و باز، اکادمیک و چیز فهم، منتقد و دیگراندیش شکل میگرفت؟
پنجم، آیا نمیشد کاری کرد که با طرح یک بینش تازه، یک استراتژی خلاق و یک سیاست ملی و اعتدال، برای مردم خوشبینی خلق میکرد؟ حالا مردم با کدام امیدی به صلح بنگرند؟