عبدالستار نبی زاده معاون وزیرخارجه سابق تاجکستان
ره آورد پنجشیر
به پنجشیر با طالبان
در سر تربت شهید احمدشاه مسعود
درة قهرمان و قهرمانان
چند سال در افغانستان کار و زندگی کرده بودم و پسان بارها سفر نیز. امّا درة آوازهدار پنجشیر، درة قهرمان و قهرمانان را ندیده بودم. سالهایی، که در پوهنتون کابل به صفت استاد کار میکردم، سالهایی بودند، که در درة پنجشیر عملیاتهای پی در پیی نظامی لشکر شوروی دوام داشتند. آن وقت قسمهای سرتابپا مسلّح سدهزارنفرة شوروی از زمین و هوا به یک حساب 7 بار و به حساب دیگر 11 بار (1981-1988) به درة پنجشیر حملة وسیع آوردند و هر بار نیز شکست خوردند. این حادثة فوقالعاده طبیعی است، که توجّه مرا به این دره و مردمان آن، به خصوص به شخصیت احمدشاه مسعود، فرمانده مبارزان آن جلب نمود. من در حیرت بودم، که چه طور ساکنان یک دره، دو-سه هزار مجاهد پنجشیری در برابر لشکر بسیارهزارنفرة شوروی ابرقدرت، که تا بالای پنجشیر، تا پریان و خاراک درآمده بود، توانستند، که نه تنها ایستادهگری بکنند، بلکه آن را شکست هم دهند. به یادم عنوان خاطرمان فیلم مستند فرانسوی آمد: «یک دره در برابر یک امپیرتوری».
بنا بر این از آن زمان به بعد هر معلومات، خبر و سندی، که از رسانههای داخلی و خارجی، برنامههای رادیویی و تلویزیونی، دیرتر کتاب و مجموعههایی پیدا میکردم، هدفمندانه مطالعه میکردم، تا بفهمم، که سرچشمة این پدیدهای با نام درة پنجشیر و احمدشاه مسعود در چیست و چه ویژگیهایی دارد. چرا آن همه به نام مجاهدان راه آزادی افغانستان از استیلاگران خارجی و قُماندانهایی، که هر دم مشت بر سر سینة خویش میکوبیدند و لاف مردانگی و وطنداری میزدند، فرار نمودند و در کشورهای خارجی پناه بردند؟ چرا تنها درة پنجشیر، پنجشیریان و فرمانده دلیرشان، آن“یکهتاز خطّة افغانستان”در داخل خاک کشور باقی ماندند و مبارزة خویش را تا خروج لشکر شوروی و پسان در مقابل طالبان دوام دادند؟ همان وقت بود، که احمدشاه مسعود شعار معلوم خود را اعلام داشته بود: «نه از افغانستان میبرآیم و نه از وطن و نه مبارزه را ضد دشمن اسلام، دشمن دین، دشمن عقیده و دشمن مردم خود ترک نمیکنم». همان وقت بود، که او سوگند خورده بود، که“حتّی اگر من در عرصة مبارزه تنها باشم، دست از پیکار نخواهم شست و تسلیم زور و قدرت نه خواهم شد...به اندازة یک پکول (کلاه) از خاک کشورم در تصرّف من باقی بماند ،...برای حفاظت آن خواهم جنگید». و همین طور هم کرد و عاقبت در راه آرمانهای بزرگ خویش از دست دشمنان زرخرید وطنش شهید شد.
به پنجشیر با طالبان
پس از ختم همایش بینالمللی «گفتگوهای امنیتی هرات»، که در روزهای 13-14 آکیبر سال گذشته در شهر هرات برگزار گردید و در آن با دعوت رئیس محترم انستیتوت مطالعات استراتیژیک افغانستان دوکتور داوود مرادیان اشتراک داشتیم، با همراهانم دکتر علم فیلولوژی، استاد دانشگاه ملّی تاجیکستان عبدالسّلام محمّدنزراف و خادم مرکز تدقیقات استراتژی نزد پرزیدنت جمهوری تاجیکستان لایقنزر مؤمن بیگاهی به کابل برگشتیم. و با استفاده از فرصت مناسبی، که تا پروازمان به دوشنبه (17 اکتبر) داشتیم، روز دیگر با معاون اوّل شورای عالی صلح افغانستان جناب مولوی سلیم در دفتر کار او واخوردیم. من با او چند سال پیش از این در دوشنبه در یکی از کنفرانسهایی، که در بارة افغانستان بود، شناس شده بودم. جناب مولوی سلیم از فعالیّتهای شورای عالی صلح افغانستان در راه تأمین صلح و ثبات در کشورش نقل کرد و ضمن صحبتش یادآور شد، که او و دو نفر از اعضای هیئت اجرائیة شورای عالی صلح فردا به پنجشیر برای اجرای مأمورییتی رفتنی هستند. من، که کیها در آرزوی دیدن پنجشیر بودم، با استفاده از این فرصت مناسب اظهار داشتم، که تا حال پنجشیر، زادگاه احمدشاه مسعود را زیارت نکردهام.
جناب مولوی سلیم، که خود از اهل پنجشیر و سالهای مبارزه از همصفان شهید احمدشاه مسعود بود و از این افتخار داشت، گفت، که من خودم شما و همرهاتان را، اگر میل داشته باشند، به پنجشیر خواهم برد. و تأکید کرد، که آماده باشیم، فردا صبح یکی از همکارانش ما را از مهمانخانه به دفتر او میرساند و از آن جا به پنجشیر خواهیم رفت.
فردا، که به دفتر کار معاون اوّل شورای عالی صلح افغانستان جنّاب مولوی سلیم حاضر شدیم، او ما را با دو تن از همسفرانمان، که روز گذشته در بارهاشان گفته بود، آشنا کرد. یکی از آنها جناب ملّا مجاهد، سرپرست وقت دفتر طالبان در نیویارک و دیگری جناب حبیبالله فوزی، سفیر سابق طالبان در عربستان سعودی بودند، که هر دو فعلاً سمت مشاور و عضو هیئت اجرائیة شورای عالی صلح را داشتند.
دیروز پس از آن که به پنجشیر، به زیارت آرامگاه احمدشاه مسعود رفتنمان معلوم شد، شبانه آن احساسات و اندیشههایی، که از شادی نزدیک گردیدن آن روز مبارک و از شخصیت آن مرد بزرگ تاجیک داشتم، در قالب چند بیت منظوم کرده بودم. آن را با الفبای فارسی عربیاساس در دفتر خاطرات آرامگاه ثبت نمودم، که متن آن چنین است:
«برای ابرمرد تاریخ دیروز و امروز تاجیکان احمدشاه مسعود
تاجیکان بودند اندر طول تاریخ جهان
سربلند و سرفراز و سربدار و صفشکن،
لیک چندی زیر ظلم و زیر تیغ دشمنان
سرخم و بی رهبر و بی دولت و بی جان و تن.
آمدی، ای شیر ملّت*، زنده کردی نام ما،
قدرت ما در دفاع مرز و بوم خویشتن.
آمدی، ای شیر ملّت، ما ز تو آموختیم
درس آزادی و مردی، درس بیرم زیستن.
نام تو چون کار تو تا جاودان خواهد بماند،
زنده باش، ای شیر ملّت، ای عزیز این وطن.
کابل، هوتل سیرینه،
16 اکتبر 2018».
جناب مولوی سلیم در رفت صحبتهای دیروزهاش گفته بود، که این دو شخصیت سرشناس سابق طالبان، که به حکومت فعلی افغانستان پیوستهاند، نیز کیها از او خواهش نموده بودهاند، که آنها را به پنجشیر همراهی بکند، تا آن دره، اهل آن و مزار آن نفری را، که امارت طالبان را شکست داده بودند، با چشمان سر خود ببینند و زیارت بکنند. آنها میخواستهاند، که به درة پنجشیر بروند، ولی به تنهایی جرأت نمیکردهاند، ترسی داشتهاند. از روی آن که آنها با ماشین زرهی و همراه محافظان مسلّح خود حاضر شدهاند، معلوم بود، که با وجود آن که جناب مولوی سلیم کفالت تأمین امنیت آنها را داده بود و آنها را شخصاً همراهی میکرد، هنوز هم احساس بیاعتمادی از دلشان دور نرفته است.
این جزء نمایانگر کل بار دیگر ثابت نمود، که مشکل اصلی «قضیة افغانستان» نه نظامی، نه اقتصادی، نه دینی و مذهبی، نه زبانی، نه فرهنگی و در نهایت حتّی نه طالبان، نه دولت اسلامی، این دو سازمان تروریستی بینالمللی، بلکه در همین مشکل نبودن اعتماد و باوری و وحدت و یکپارچگی در میان قوم و قبایل ساکن افغانستان، حزبها و حرکتهای سیرشمار، سمتها و منطقههای گوناگون آن، مقامات مرکزی و ولایتها و ولوسوالیها، وکیلان مردمی در پرلامان، حکومت وحدت ملّی میباشد. بدون رفع این مشکل، حلّ درست و عادلانة این مسئلة اساسی-مسئلة ملّی و قومی، یعنی تأمین برابری کامل حقوق سیاسی همة ملّیّتها و مقام آنها در ادارة امور کشور ناممکن است. زیرا حلّ همة مشکلیها و مسئلههای دیگر سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی در طول صدسالهها محض به همین مسئله گره خوردهاند. بیاعتمادی و ناباوری، نزاع و اختلاف نه تنها در بین قوم و قبایل گوناگون، حزبها و نیروهای سیاسی و مذهبی مختلف، بلکه در داخل خود آنها، از جمله در میان نخبگان قوم تاجیک از خود درک میدهد.
باقی ماندن بیاعتمادی و ناباوری و اختلاف و جدایهای داخلی زمینه را برای دخالت کشورهای منفعتدار منطقه و جهان آماده ساخته است. آن «دوستان خارجی» در افغانستان تنها و تنها منفعتهای ژئوپلتیکی خود را زیر شعارهای گوناگون مبارزه با تروریزم، افراطگرايي، مواد مخدِّر، تأمین امنیت منطقهای و جهانی برآورده ساختنی هستند و پروایی هم به آن ندارند، که افغانستان از نو به میدان رقابتهای ژئوپلتیکی آنها بیشتر از پیشتر تبدل مییابد.
در سر تربت شهید احمدشاه مسعود
برابر وارد گشتنمان به درة پنجشیر و دیدن اوّلین دیههها و باغات و موج خروشان دریای پنجشیر و کوههای خشک دو طرف راه پیش نظرم درحال منظرههای ناحیة فعلی عینی تاجیکستان آمدند. آنها به هم شباهت عجیبی دارند. حتّی از جهت آن هم، که این دو دره مکان کانهای معدنهای قیمّتبهایی، مثل طلا و نقره و لاجورد و غ. هستند.
تربت شهید احمدشاه مسعود درست در همان تپّهای بود، که او همگی چند روزی پیش از شهادتش به پسرکش احمد گفته بود، که «من شهید میشوم. مرا به سر آن تیپه دفن کنید». و سؤالی هم از پسرش کرده بود، که «میتوانی تا سر قبر من با یک دوش بیایی؟» من امینم، که احمد هر گاه، که به زیارت قبر پدر بزرگوارش میآید، چنین خواهد کرد.
وقتی که ما در جمع همراهانمان، به شمول دو نمایندة سرشناس سابق طالبان ملّا مجاهد و حبیبالله فوزی آن جا رسیدیم، زیارتکنندگان زیاد بودند.
هوش و یاد من بند آن بود، که دو نمایندة طالبان، دشمنان سابق احمدشاه مسعود، که او آنها را «داغ ننگ بزرگ بر پیشانی افغانستان» میدانست و با صراحت «طالبان فاشیزم مذهبی هستند»، میگفت و لشکرشان را «لشکر سیاه» مینامید، در سر تربت شخصیتی، که با تمام نیرویش بر ضد این «لشکر سیاه» آنها جنگیده بود و آنها در دوران مقاومت تشنة خون یکدیگر بودند، چه طور رفتار خواهند کرد، چه احساسی خواهند داشت؟ احساس حقارت و ناچیزی خویش و یا احساس قناعت و خوشنودی پنهانی، که حریف قدرتمندشان کُشته شد؟ و شاید هم این و هم آن. امّا از روی آن که با رعایت تمام عزّت و اکرام به روح پاک احمدشاه مسعود فاتحه خواندند و یکی از آنها ملّا مجاهد در درفتر خاطرات مزار زندهیاد یادداشت هم نوشت، روشن بود، که به زیارت تربت او به نشان توبه و ندامت و با عرض پوزش و اعتراف گناه خود در نزد روح پاک زندهیاد آمدهاند و بزرگی او را، خدمت او را برای تمام قوم و قبایل افغانستان، نه فقط برای قوم تاجیکان و پنجشیریان، بلکه تمام افغانستان پذیرفتهاند. شهید احمدشاه مسعود شخصیت بسا فوقالعاده و فرامیلّی بود، که به هنر و عقل و فراست خارقالعادة فرماندهی او ژنرالهای روس باریس گراماو، محمود گرییف و الکساندر لیخوفسکی، که در مقابلش جنگیدهاند، تن دادهاند.
دوام این جواب خندهآور رانندة هراتی را در صحبت لطیفمانند یک مأمور حکومت فعلی افغانستان نیز یافتم. او برایم نقل نمود، که روزی روزنامهنگار وّس برای مصاحبه آمد و از جمله پرسان کرد، که پیوستن راهبر حزب اسلامی افغانستان گلبالدّین حکمتیار به پروسة صلح چه نتیجه داد؟. گفتم: هیچ. ولی وقتی که میکروفانش را چالان کرد و خواست، که این جواب مرا ضبط نماید، گفتم، که: «به پروسة صلح پیوستن یکی از راهبران جهادی مشهور، راهبر یکی از حزبهای سیاسی اساسی معلومدار، که نتیجههای خوب خواهد داد». روزنامهنگار سؤالآمیزانه خندید. من هم با خنده برایش اظهار داشتم، که «متأسفانه سیاستهای رسمی دیگر است و واقعیّتهای موجودة افغانستان دیگر است». آقای حکمتیار همان نفریست، که سمت سروزیر حکومت مجاهددین را داشت، ولی به سر مردم کابل در طول جهار سال (1992-1996) همهروزه از دارالامان رکیته میزد، که در نتیجة آن هزاران نفر کُشته و دهها هزار بیخان و مان شدند. بنا بر این چنین برخورد مردم کشور نسبت به او کاملاً طبیعی میباشد.
در واقع، راهبران حکومت پیشینه و فعلی افغانستان، طرحی را با نام «صلح با طالبان معتدل» به عنوان یکی از راههلهای اساسی راهاندازی میکردند و میکند و به خاطر تطبیق آن نهادی را نیز با نام شورای عالی صلح با راهبر رئیس جمهوری سابق افغانستان پروفسور برهانالدّین ربّانی هم تأسیس دادند. از دست یک نمایندة سابق طالبان در منزل خود، که قاتلش را با آغوش باز پیشواز گرفته بود، شهید گشتن او خود یک گواه روشن بیهوده و بیعاقبت بودن این طرح میباشد. این را واقعههای خونینی، که در کابل و شهر و ولایتهای این کشور با اشتراک طالبان در روزهای آخر میگذرند، نیز اثبات کردند، که طالبان «برادران گمراه و فریبخوردة مردم افغانستان نیستند»، چنان که بعضی از نخبگان این کشور گمان دارند، بلکه تروریستان گذرا هستند. یکی از سببهای اساسی در این است، که طالبان نیرویی مستقل نیستند، آنها تنها وسیلهای در دست «صاحبان» پسپردگیشان میباشند. و آن صاحبان همانهایند، که با طالبان امروز آشکارا و یا پنهانی رابطه و همکاری دارند و به آنها یاریهای مالی و نظامی میرسانند. ثانیاً، طالبان، چه در گذشته و چه امروز، نیرویی یگانه نبودند و نیستند. به زمّ این پس از ظهور دایش و بیعت آوردن بخشی از طالبان به آنها تنها طالبان را طرف صلح قرار دادن درست نخواهد بود.
شهید زندهیاد احمدشاه مسوعد، قهرمان ملّی افغانستان بارها و بارها گفته و تأکید نموده است، که در آرمان «رسیدن به یک کشور آزاد با صلح پایدار و افغانستان یکپارچه و متّحد» بود. افغانستان و مردم شریف آن، که نان و نمکشان را زیاد خوردهام، به داشتن چنین سرزمینی، که احمدشاه بزرگ آرزو مینمود، سزاوار میباشند. امید است، آنها روزی به آرمانهایشان خواهند رسید و روح پاک وطندار عزیزشان را شاد خواهند کرد.
14 فوریه 2018.
احمدشاه مسعود و دکتر نجیب
عبدالنبی ستارزاده، سابق معاون وزیر کارهای خارجی تاجیکستان
در تیپّة طرف راست آرامگاه شهید احمدشاه مسعود منزل دوآشیانهای قرار دارد، که در دوران مبارزه و جهاد با لشکر شوروی و مقاومت با طالبان قرارگاه احمدشاه مسوعد بود و او از همین مرکز به عملیاتهای نظامی راهبری میکرد. یکی از اتاقهای این منزل مخصوص دستگاه و تجهیزات مخابراتی معاصر بوده، در تنة دیوارهای تالار واخوری و پذیرایی نقشههای (خریطههای) بزرگ نظامی افغانستان آویزان بودند. و در یک کنج تالار مذکور یک کرسی و یک میز کاری مقرّری میایستاد، که برای احمدشاه مسعود بود. در این منزل فعلاً دفتر نمایندگی بنیاد شهید احمدشاه مسعود فعالیت داشت. در قریبی زینهپایهی، که از آن زیارتکنندگان به منزل دوّم بالا میشوند، زیر ایوان شیشهبندی ماشین میرسیدیس بینز سیاه به نمایش گذاشته شده است، همان ماشینی، که در وقتش رئیس جمهوری جمهوری خلقی دموکراتیک افغانستان دکتر نجیب سوار میشد. تعجّب من از آن بود، که چه طور احمدشاه مسعود یادگار «دشمن سوگندخوردة خود»، نفری را، که «دستیکم یک میلیون دلار برای سازماندهی سوییقسد علیه» او مصرف کرده بود و همیشه «یک عدّه طیّارههای خود را برای ضربه زدن به قرارگاه احمدشاه مسعود نگاه میداشت»، آخرین رئیس جمهوری افغانستان دوران کمونیستی دکتر نجیب را نه تنها نابود نکرده است، بلکه سالم نگاه داشته است.
مهندس احمدشاه مسعود و دکتر نجیب همدیگر را از آوان جوانی میشناختند. احمدشاه مسعود مربّی و نجیبالله عضو یک تیم فوتبال بودند. احمدشاه مسعود دیرتر سال 1999 آن روزها را به خاطر آورده گفته بود، که «کسی چه میدانست، که من روزی به کوهها و درههای پنجشیر بروم و علیه نجیب بجنگم و او تا آخر حکومتش بر ضد من و من بر ضد او ستیزه کنیم...». آنها به هم دشمن بودند، ولی او پیش از آن که طالبان کابل را اشغال نمایند و به طور وحشیانه دکتر نجیب و برادرش را به قتل رسانند، نفر خود را نزد وی فرستاده است و پیشنهاد کرده است، که به نزدش بیاید. ولی افسوس که دکتر نجیب دعوت او را نپذیرفته است. اگر او به نزد احمدشاه میآمد، میتوانست به نزد همسرش و نزدیکانش به هند رود و یا هر جا، که دلش میخواست. دکتر نجیب، که در دفتر نمایندگی سازمان ملل متّحد مخفی بود، از احمدشاه مسعود خواسته است، که دو محافظش را در اختیارش گذارد. احمدشاه این خواهش دشمن سابقش را اجرا میکند و نفرهایش را میفرستد، که آنها هم از دست طالبان آن وقت کُشته میشوند.
برخورد شهید احمدشاه مسعود به دشمن سابقش دکتر نجیب نمونة عالی جوانمردی و انسانی میباشد، که به آن تنها مثل او ابرمردهای تاریخ قادر بوده میتوانند.
برای من دیدن احمدشاه مسعود در زندگیاش میسّر نشده بود، امّا دکتر نجیب را بارها دیده بودم. منزلی، که رئیس وقت جمهوری افغانستان در آن میزیست، در میکروریان جدید کابل بود و در نزدیکی میدان کلوپ عسکری قرار داشت. منزل زیست ما متخصصان شوروی پوهنتون کابل نیز در همان میکروریان بود.
سه لحظة دیگر خاطرات من در کابل نیز با نام او وابسته میباشد. یکی آن که شاهد حادثههای مربوط به نزول ببرک کارمل و به سر قدرت آمدن دکتر نجیب بودم. آن روز بارانی جوانان شهر کابل نمایش اعتراضی بر علیه او دایر کرده بودند. دیگر آن که نخستین مکافات دولتی من افتخارنامة حزب خلقی و دموکراتیک افغانستان با امضای دکتر نجیب میباشد. من آن را برای اشتراک در تهیة متن سخنرانی رئیس جمهوری افغانستان دکتر نجیب در انجمن نویسندگان افغانستان گرفته بودم. و نهایت در این سفر آخرینم در یکی از دکانهای اطراف پارک معروف زرنگار کابل دو عکس دکتر نجیب را دیدم، که زیر آنها چنین نوشتهجاتی داشت: «رهبر محبوب مردم افغانستان شهید نجیبالله». معلوم میشود، که مردم افغانستان پس از چشیدن «لذّتهای» حکومت طالبان و مجاهددین نظرشان را به حکومت کمونیستی کشورشان و راهبران آن، از جمله دکتر نجیب با گذشت سالها دیگر کردهاند و نام او را امروز به نیکی به زبان میگیرند و یادش را گرامی میدارند.
گلبالدّین حکمتیار و داستان کفش دانشجویی هراتی
از رانندهای، که ما را از فرودگاه هرات به هوتل ارک میرساند، پرسیدم، که سرنوشت دانشجویی، که در نماز جمعه کفشش را به روی رئیس حزب اسلامی افغانستان گلبالدّین حکمتیار، در سفری، که به این شهر داشت، زد، چه شد. با تبسم جواب داد، که آن دانشجوی قهرمان شد. مردم هرات برای خلاصیاش از زندان تظاهرات کردند و او را رها نمودند. گذشته از این یک تاجر هراتی کفش او را به قیمت 12 هزار دلار خریداری نمود.