اینکه آیا "روشنفکران" کشور میتوانند که سرزمین هندوکش را از این گرداب سیاسی برهانند، معضل است بس دشوار. ضیاءالدین صدر، مدیرمسئول مرکز رسانهای- نشراتی "افغانستان امروز"، چه گونگی این مقوله را با دکتر سید موسی صمیمی، دانشمند اقتصاد سیاسی کشور، در میان گذاشته است.
افغانستان بهمثابه یک کشور جنگزده، آسیبپذیر و دربند تضادهای اقتصادی-اجتماعی درونمرزی و در یک محیط پرستیز منطقهای، در یک "دایره شیطانی سیاسی-اجتماعی" سختگیر افتاده است. در این "حالت احتضار"، که کشور اضافه از یک "پادزهر زودگذر" نیازمند است، نقش "روشنفکران" کشور بیشتر از گذشتههای سؤالبرانگیز، موضوع بحث قرار میگیرد.
*****
ضیاءالدین صدر: مطلع صحبت را با مفهوم روشنفکری و کار روشنفکری آغاز میکنیم، به طور خلاصه اگر تعریفی از "روشنفکران" و رسالت آنها بیان کنید برای آغاز بحث مفید خواهد بود.
دکتر سید موسی صمیمی: نخست از همه بایست در مورد به کار بردن مقوله "روشنفکر" به یک "سو تفاهم گسترده" در جامعه افغانی اشاره کرد. زمانی که از "روشنفکر" سخن به میان میآید، در کشور ما اکثراً این امر با "دانشجویی و دانشگاهی" و یا سادهتر با "داشتن سواد" یکسان خوانده میشود. ماهیت روشنفکری را – طوری که دانشمندان گذشته در باختر و خاور به این باور بودهاند- بایست در "روشناندیشی، تعهد اجتماعی و در اخیر در انسان باوری" سراغ کرد. بهاینترتیب همهکسانی که با القاب آکادمیک آراسته باشند، ولی درعینحال فاقد "باورهای دانایی و خردگرایی" باشند، و از همه مهمتر با رهروانی همکاسه باشند که فاقد "تعهد اجتماعی" میباشند، این اشخاص در ردیف "روشنفکران" شمرده نمیشوند. بابیان استعاره به "منطقالطیر"، این اشخاص به "زنبورهای" میمانند، که تلاش دارند تا در شامگاه سیاسی با داعیه عشق به "شمع" در صف "پروانهها" قرار گیرند. ولی در نخستین تجربه عملی – نظر به آنکه جوهرشان غش دارد – درازای آنکه در "روشنایی شمع" جان بازی کنند، در "خجلت تاریکی" از "پر و پا" میافتند؛ گویا مشی روشنفکری سیاسیشان افشاشده و الگوی رفتاری آنها روشن میگردد.
نظر به همین مشخصات "روشناندیشی، تعهدپذیری و انسانمحوری" است که واکنش "روشنفکر"، با حرکت از روابط حاکم عینی در جامعه، در نوآوری، تحرک و شور نسبت به دگرگونی و دوری از گذشتهگرایی سنتی و جزمگرایی سیاسی تبارز میکند. بر پایه همین معیارها رسالت "روشنفکران" بهمثابه "مغزهای متفکر جامعه"، دستکم در همین برههی پر گسست تاریخی کشور، در توانایی آنها در راستای "زمینهسازی، ترویج و گسترش فرهنگ صلح" تشخیص میگردد. انتظار میرود که "روشنفکران" بهمثابه "عناصر آگاه"، "هوشمند" و "وجدان بیدار جامعه" در فرایند سیاسی-اجتماعی کشور از طریق راهیابی تحکیم صلح و امنیت بهسوی پیاده کردن نظام قانونمند دموکراسی، آزادی، عدالت اجتماعی و انکشاف متوازن سمتی نقش کلیدی بازی نمایند.
صدر: شما از دانشمندان باختر و خاور یادآوری کردید که در مورد مقوله روشنفکری "گفتنیهای" دارند. دراینباره لطفاً اندکی توضیح دهید.
صمیمی: ما نخست از همه در سده نوزدهم در اروپا پیام "مانیفست روشنفکران" در فرانسه را به خاطر میآوریم. در این مرامنامه بهمثابه واکنش علیه بیدادگری، بیش از یکصد تن از روشنفکران به بیعدالتی دادگاه آن زمان انگشت انتقاد گذاشتند و از این طریق افکار عمومی جامعه را سخت تحت تأثیر قراردادند. البته گه این مرامنامه، در عین زمان جوهر گفتگوها و مباحث روشنفکری را تمثیل میکرد که در فرایند "عصر روشنایی" از صدها سال به اینسو، قشر آگاه جامعه علیه بیدادگری و اقتدارگرایی در سمت دهی افکار سیاسی - اجتماعی به راه انداخته بود. یک طیف گسترده روشنفکران اروپایی، اگر از گذشتههای یونان باستان چشمپوشی کنیم – با بافت فکری استوار بر خردگرایی دربرگیرنده این قشر خواندهشده میتواند. ازجمله میتوان از این "پیش تازان" روشنفکری نام گرفت: فرانسس بیکن، رنه دکارت، باروخ سپینوزا، جان لاک، ولتر، ژان ژاک روسو، منتسکیو، هگل و مارکس.
زمانی که اروپا هنوز هم دربند خرافات پسندی، روابط کهنه اجتماعی و رژیمهای باستانی قرون وسطی "شتلق" میزد، یعنی صدها سال قبل از اینکه آیین روشنفکری در اروپا جوانه بزند، ما در "خاورزمین" شاهد تحرک و خیزشهای چشمگیر روشنفکری هستیم. از جمله ابونصر فاریابی، ابوعلی سینا، ذکریای رازی و ناصرخسرو قبادیانی بلخی، چهرههای تابناک روشنفکری زمان محسوب میگردند؛ ستارگان که در آسمان روشنفکری، با پیشکش کردن دیدگاههای فلسفی - سیاسی از مقایسه با "همتایان" پر سروصدای غربی که بعدها سربلند کردند، از درخشش کمتر برخوردار نمیباشند. چنانچه فارابی در تعاملات سیاسی - اجتماعی "کلید سعادت" را در "آزادی اراده و گزینش خود انسان بهمثابه یک عامل سیاسی-اجتماعی" میدید. ابنسینا بهمثابه یک روشنفکر خجسته در مبارزان سخت و دشوار عقیدتی-سیاسی با جزمگرایی دینی سخت مورد خشم اقتدارگرایان زمان قرارگرفته بود. او در مبارزه علیه جزمگرایی و خرافه پسندی به اصل خرد و دانش اتکا میکرد. همچنان رازی بهنوبت خود شخص متفکر و باورمند به خردگرایی بود.
صدر: اما چه شد که برخلاف خاورزمین، روشنفکران غرب در مبارزه با خرافه پسندی و اقتدارگرایی گویا،" گوی سبقت" را بردند.
صمیمی: علل بنیادی این امر را باوجود علل مختلف تاریخی و سیاسی میتوان در دو نکته فشرده بیان کرد: رشد روابط تولیدی ناشی از نظامهای باجگیر و در عین زمان تخریبکننده در وجود امپراتوریها در باخترزمین از یکسو، بروز و گسترش افکار تمامیتگرایی دینی از سوی دیگر.
امپراتوریهای شرقی، نظر به ساختارهای باجگیری ویژه خودشان، در همسری و یا در عطش گسترش نفوذ بیشتر، زیرساختهای اقتصادی همتایان تاریخیشان فروریخته و درنتیجه برخلاف هدف کلیشان، این امر منجر به کاهش باج و خراج گردیده، جامعه پویای تولیدی خود را، ازجمله در رابطه با روابط تجاری با سرزمینهای دور ازدستداده است. درنتیجه ما شاهد تباهیها، ورشکستگیها و دوباره آبادانیهای تاریخی هستیم. نکته دوم بروز نظر پردازان سلفی، ازجمله أبوالحسن علي بن محمد الماوردي در قرن ده و یازدهم عیسوی در عراق و ابوالعباس احمد ابن تیمیه در قرن سیزدهم و چهاردهم عیسوی در دمشق که با تعبیر و تفسیر تمامیتگرایی در خدمت اقتدارگرایی سیاسی قرارگرفته و جو حاکم سیاسی را بر روشنفکران زمان هرلحظه تنگ و تنگتر ساختند. علاوه بر آن جامعه باجگیر و سنتی باخترزمین از طریق روند انهدام و آبادانی همیشگی خود هم سد ظهور قشر پویا و روشنفکری تازه گردید. درنتیجه برخلاف غرب که روشنفکران در مبارزه رهایی خرد و دانش از پنجههای خرافات، بهویژه کلیسای کاتولیک به یک عامل تعیینکننده مبدل گردیدند، در شرق جنبش روشنفکری نتوانست که در مبارزه با "سنتگرایی و خرافه پسندی" و در رد "فرّه ایزدی و فرّه شاهی" به جریان آگاه و متشکل تبدیل گردد.
صدر: اکنون – پسازاین کاوش تاریخی – برمیگردیم به واقعیتهای جامعه افغانی. "روشنفکران" افغانستان تا چه حد واجد این شرایط هست و در تعریف شما میگنجند؟
صمیمی: ازآنجاییکه جامعه و کشاندن آن به یک سمت مشخص، یک امر مجرد نبوده، بستگی دارد با مناسبات حاکم تولیدی و بینشهای سیاسی - اجتماعی ناشی از آن. "روشنفکر" – باوجود همه تأثیرپذیریها از بیرون حلقه اجتماعی خودش - بهمثابه یک انسان آگاه و متعهد فراورده شرایط و محیط و ما حول اجتماعی، سیاسی و اقتصادی زمان خویش پنداشته میشود. با در نظر داشت این امر، "روشنفکر" افغان همزمانی میتواند در جهت دگرگونی روابط حاکم بهمثابه وجدان آگاه جامعه و استوار بر اصل خردگرایی به تعامل سیاسی بپردازد که با بینش فراتباری، فرا فرهنگی و فراسمتی آراسته باشد. ولی ساختار سیاسی-تاریخی کشور و در درون آن بافت تباری و فرهنگ ناشی از آن و در اخیر ویژگیهای شیوه تولیدی سمتی و روابط روبنا استوار بر آن، منجر گردیده به این امر که در تعاملات سیاسی در افغانستان "اصالت روشنفکری" در برهههای مشخص با چاشنیهای همین مشخصات تباری، فرهنگی و سمتی گرهخورده است.
از سوی دیگر "روشنفکر" افغانی – نظر به باریک بودن لایهی قشر آگاه در کشور – در عین زمان نقش بازیگر سیاسی را نیز ایفا میکند. "روشنفکران" کشور گویا از "برج عاج روشنفکری" پایین آمده و خود بهمثابه یک عنصر در تعاملات سیاست تطبیقی از طریق نهادهای سیاسی-اجتماعی سهم میگیرند. در اخیر آنها این خطر را میپذیرند، که در "روزمرگی سیاسی" غوطهور گردیده و درنتیجه دید افق روشنفکریشان تیرهوتار گردد. در اصل ایفای همین "نقش دوگانگی" – یعنی هم اندیشمند سیاسی و هم بازیگر سیاسی – است که جولانگاه روشنفکر افغانی را محدود میسازد.
در اخیر بهمثابه یک عامل خارجی، جغرافیای سیاسی کشور طوری شکلگرفته که کشور، محاط به خشکه و در چهارراه تمدنهای تاریخی، تأثیرپذیری افکار فرامرزی بر "روشنفکر" افغانی چشمگیر است.
صدر: با در نظر داشت این تشخیص گویا "روشنفکر" افغان در عین زمان مشخصات تباری، فرهنگی و سمتی خودش را با خود حمل میکنند؟
صمیمی: نظر به مشخصات کلی روشنفکری، یک "روشنفکر" نمیتواند تبار گرا بوده و بهویژه نمیتواند به "برتری تباری" باور داشته باشد. ولی این نکته را نباید به گونهی تعبیر کرد که خواست مشخص تباری هرگز نمیتواند جز داعیه حقطلبی شمرده شود. ولی در عمل کردهای سیاسی بهویژه در چهار دهه اخیر معمول گردیده است که نخبگان سیاسی باوجود اعتراف لفظی به برابری تبارها، در کنشهای سیاسی – به نظر خودشان – از "خواستهای برحق تباری" به نفع کرسینشینی بهرهبرداری ابزاری کردهاند. از همین نگاه در جامعه معمول گردیده است که روشنفکران با پسوند تباری آراسته میگردند. مثلاً گفته میشود روشنفکران تاجیک، پشتون و یا هزاره. تا زمانی که وابستگی تباری سد راه پیاده کردن بینش روشنفکری در عمل نگردد، این "کیستی تباری توأم با اصل فرهنگی و سمتی" یک امر طبیعی بوده، گویا انسان بالاخره در یک محل مشخص، در یک تبار مشخص و در یک محیط فرهنگی مشخص چشم به جهان میگشاید.
صدر: بهاینترتیب گویا جولانگاه "روشنفکر" افغانی از تأثیرپذیری عوامل تباری، فرهنگی و سمتی نیز برخوردار است؟
صمیمی: با در نظر داشت وابستگیهای طبقاتی بهمثابه یک اصل مهم، در تعاملات سیاسی-اجتماعی "روشنفکر افغانی" پسوندهای تباری، فرهنگی و سمتی – نظر به شرایط ویژه - نقش مهم و بعضاً تعیینکننده بازی میکنند. از همینجاست که تحت شرایط مشخص روابط اجتماعی - سیاسی افغانستان تبلور خواست دگرگونی روشنفکری را بدون وابستگیهای طبقاتی، پیوندهای تباری و ملاحظات سمتی - طوری که گذشتههای سیاسی کشور شهادت میدهند - بررسی کردن، الگوی است از "سادهاندیشی" و بدون رعایت "باریکبینیهای خردگرایانه دانشگاهی".
صدر: برای جلوگیری از سو تفاهم، این تشخیص ایجاب تشریح بیشتری را میکند.
صمیمی: نخست از همه شیوه دید "روشنفکران" که در دامان غربت بزرگ گردیدهاند، با افکار "روشنفکران" قشرهای بالایی، یعنی کسانی که در بستر نازپرورده شدهاند، تفاوتهای بنیادی دارد. اگر گروه دوم از دگرگونی صحبت میکند، مراد آن اصلاحات اداری دفتر سالاری است تا امور سیاسی-اقتصادی کشور بدون دشواریهای زائد اداری پیش رود، ولی ساختار سیاسی کموزیاد "دستنخورده" باقی بماند. این قشر نازپرورده که در بهترین حالت آن "جز اشرافیت انتقادی" حساب میشود، میتواند در چارچوب نظام هوادار مدرنیته خوانده شود. ولی "روشنفکران" قشرهای پایین، نظر به وابستگیهای طبقاتی و آگاهی از اوضاع رقتبار جامعهی که در قید اقتدارگرایی نظام درگیر است، خواهان "دگرگونیهای بنیادی بوده" و اکثراً پس از تحمل دورههای زندان با اصل تطمیع از طریق کرسیهای اداری کمتر تن داده و بهمثابه "یک روح متلاطم" در کارزار سیاسی پایداری کردهاند. با در نظر داشت این اصل، بایست خودداری کرد از اینکه همه "روشنفکران" قشرهای پایین جامعه را "انقلابیون مادرزاد" خواند. چنانچه دیدهشده که بعضی از این طیف "روشنفکران" - نظر به "التزامات ساختاری و زیرساخت مادی خانوادگی"- بر "احساس طبقاتی" خویش به نفع "ثبات نظام" پرده سکوت و عجولانه کشیدهاند. به این طیف میتوان بهمثابه "بردگان سیاهپوست" نگاه کرد که در دوران "بردگی"، ازجمله در ایالاتمتحده امریکا در درون خانههای بردهداران به حیث "خدمه و عمله" مشغول بودند. اینها هویتشان را در "خدمت صاحبان برده" تشخیص کرده و در زمان قیام بردگان حتی میگفتند که اینها، یعنی بردگان دیگر از "ما" چه میخواهند؟ بهاینترتیب این طیف، هویت خود را در پرده توهم و همسو با بردهدار تشخیص کرده - خود را با بردهداران در یک صف قرار میدادند.
صدر: تأثیرگذاری این وابستگیها را در راستای اصل "دگرگونی روابط اجتماعی-سیاسی" چگونه ارزیابی میکنید؟
صمیمی: در رابطه با وابستگی تباری "روشنفکران" در جامعه سنتی که در آن اشخاص انفرادی درازای هویت مدنی، بر هویت تباری اولویت قائل میشوند، در راستای برخورد در قبال "دگرگونی جامعه" برخوردهای متفاوت بروز میکنند. اگر "روشنفکران جوان"، نظر به وابستگیهای تباری از امتیازات مشخص در جامعه برخوردار نمیگردند، مثلاً از احراز کرسیهای دولتی عقب رانده میشوند، با احتمال زیاد این گروه با این تجربه تلخ در کارزار سیاسی به "صفوف انقلابیون" میپیوندند. درحالیکه "روشنفکران" که در وابستگی با روابط تباری، بدون مشخصات شایستگی، از بدو امر از امتیازات برخوردار بودهاند، درمجموع، بدون تحمل زندانهای قرون وسطی، در خدمت "استحکام نظام حاکم" قرار میگیرند. در اینجا هم میتوان با استثنای برخورد، که خود مؤید جریان کلی است.
همچنان پس منظر وابستگیهای "روشنفکران" با اصل "شهری-دهاتی و کابلی-سمتی" در یک بعد خاص خودش در بینش و کنش سیاسی این قشر نقش بازی میکند. "روشنفکران" که از ولایات کشور به کابل مسکن گزین میشوند، در یک محیط بیگانه و "برونگرا" خود را در رقابت با "روشنفکران کابلی" دیده که با آنها بهمثابه "اطرافی" برخورد میکردند. این تفاوت حتی در بین "روشنفکران" شهری و دهاتی هم صدق میکند. این "روشنفکران" اطرافی و دهاتی، حتی بدون در نظر داشت وابستگیهای تباری و طبقاتی در چتر یک "هویت سمتی"، مانند هراتی و یا قندهاری باهم در "همزیستی" قرارگرفته و تا حدود مشخص همگام میباشند. همین هویتهای اطرافی، خود یکی از دلایل محسوب میشود که نقش این قشر "روشنفکر" اطرافی و تا اندازه همدهاتی در تعاملات دگرگونی بنیادی جامعه "بیشتر از تناسب" عرضاندام میکند.
صدر: واکنشهای سیاسی ناشی از این تعاملات در حیات سیاسی در جامعه چه نوعاند؟
صمیمی: ازآنجاییکه حکمرانی اقتدارگرای آل یحیی در کشور باسیاستهای استبدادی نوع خودش بر حفظ و صیانت ساختارهای سنتی استوار بر مشروعیت تباری-تاریخی، از مردم "حق تنفس سیاسی" را گرفته بود، پس واکنش "روشنفکران" بهمثابه "سوژه شرافتمند علیه مناسبات قدرت" - میشل فوکو - یک امر التزامی طبیعی خوانده میشود. در این راستا ما در افغانستان شاهد این واکنشها هستیم:
سرسپردگی نکبتبار، نادیدهگرایی عجولانه، خودفریبی بزدلانه، مقاومت مدنی شرافتمندانه و در اخیر قیام عادلانهی مسلحانه.
صدر: در این راستا – اضافه بر مشخصات که گویا از جویبار روابط جامعه افغانی آب میخورند – روشنفکران افغانی بیش از همه تحت تأثیر کدام کشورها و کدام افکار قرار گرفتهاند؟
صمیمی: در این مورد بایست اندکی تأمل کرده و به شکل متفاوت پاسخ داد. نخست از همهزمانی که از آزادگی، دموکراسی و عدالت اجتماعی سخن میرود، این اصول "ارزشهای جهانشمول" است، طوری که گفته میشود، "پرواز مرغ اندیشه" مرز سیاسی نمیشناسد. ولی در بینشهای سیاسی روشنفکران افغانی ما در برهههای مختلف تاریخ کشور، شاهد تأثیرپذیری ایدئولوژیهای مشخص – دور و یا نزدیک به مرزهای کشور – بودهایم. چنانچه در جنبشهای روشنفکری در اوایل سده بیستم در افغانستان که در تاریخ کشور به "جنبش مشروطیت" شهرت یافته است، جنبش جوانان روشنفکر افغانی در تأثیرپذیری از "جنبش جوانان ترکی" شکل میگیرد. این جنبش، در عین زمان که باهدف "روشنگری افکار" از قید استبداد درونی قوام میگیرد، نظر به وابستگی نظام اقتدارگرای سلطنتی به بریتانیای کبیر همان زمان در گسترش افکار "استقلالطلبی" هم نقش به سزایی بازی کرده است. چنانچه در این زمان در کنار طرح قانون اساسی و حکومت مشروطه، تأمین عدالت اجتماعی و انکشاف "علوم" سوژههای کلی این جنبش تلقی میگردند. ولی سرکوبی این جنبش – دستکم در اوایل – هرگز نتوانست که سد راه "آزادفکری و استقلالطلبی" گردد. ولی پس از سالهای ۱۹۱۹ ُ که با استقلال کشور مصادف میگردد، در همان جنبش دوپارچگی بروز کرد، طوری که یک بخش مشخص خواهان دگرگونیهای بنیادی بود و بخش دیگر در جهت "محکمکاری" بیشتر روابط کهنه و سنتی عمل کردند. ولی در کل پرچمداران جنبش مشروطه، ازجمله محمدولی خان دروازی، محمود بیگ طرزی، عبدالهادی داوی، کریم نزیهی و میرزا مهدی چنداولی، این روشنفکران فرهیخته مانند پروانهها پیرامون شمع آزادگی بالوپر باختند؛ اما تسلیمی ذلتبار را نپسندیدند. نظر به یک سری از علل سیاسی، مذهبی و همچنان اقتصادی، در اخیر در سال ۱۹۲۹ بر تابوت "جنبش اصلاحطلبی" آخرین میخ "عقب گرایی" کوبیده شد. درعینحال در تاریخ کشور – پس از سال ۱۷۴۷ – برای نخستین بار قدرت سیاسی ارثی درانی تباران به حبیبالله کلکانی، "پسربچه کرباس پوش برهنه پای تاجیک تبار" منتقل گردید.
صدر: ولی خواستها و آرمانهای روشنفکری در نیمه دوم قرن بیستم چگونه آبوتاب داشتند؟
صمیمی: استبداد رژیم آل یحیی، بهویژه در وجود هاشم خان و داودخان، سرداران اقتدارگرای کشور "خداداد" – با همه تلاشهای مذبوحانه، بیدادگری گسترده و زندانهای قرون وُستایی – نتوانست که در مقابل فریاد و دادخواهی و هم چنان عزم راسخ "روشنفکران" راستین کشور سد گردد. روشنفکران کشور باوجود خفقان سیاسی، یا بهتر نظر به اختناق حاکم سیاسی بهزودی و در پیگیری از خواستهای مشروطهخواهی و قسماً دگرگونی بنیادی نظام در حلقهها، محفلها و احزاب سیاسی گرد آمدند، فریاد بلند کردند و در اخیر با قامتهای راست روانه زندانها شدند و جان باختند. سازمانهای از قبیل "جوانان بیدار، جمعیت وطن، ندای خلق و اتحادیه محصلین کابل"، همه فریاد عدالتخواهی و ضد اقتدارگرایی سر داده بودند. ازجمله میتوان مشخص از سازمان "ویښ ځلمیان – جوانان بیدار "، "حزب وطن" و "حزب خلق" نام برد. در مرامنامه حزب وطن در کنار "حفظ تمامیت ارضی و استقلال" کشور، و همچنان "تقویت وحدت ملی" بر اصل "تأمین عدالت اجتماعی" صحه گذاشته میشود. در کنار میرمحمد غبار، دانشمند تاریخ کشور، محمد سرور خان جویا، میر محمد صدیق فرهنگ، برات علی تاج و عبدالحی عزیز در حزب وطن با پایداری کوهپایههای هندوکش در مقابل بیدادگری حاکم مقاومت کردند. به همین منوال حزب خلق خودش را "حزب دموکراسی حقیقی" و پابند به "اصول دموکراسی و انتخابات آزاد" و تأمین "عدالت اجتماعی" میخواند. در کنار دکتر عبدالرحمن محمودی، مبارز نستوه، روشنفکران خجسته ازجمله محمد نعیم شایان، مولوی خال محمدخان خسته، محمد یونس خان مهدی زاده، و دکتر عبدالاحد رشیدی در جهت دگرگونیهای بنیادی از تلاشهای همیشگی دست برنداشتند. ولی نظام اقتدارگرای آل یحیی در کنار عبدالرسول پشتون و فیض محمد انگار، بهمثابه رهبران "جوانان بیدار"، روشنفکران پیشآهنگ حزب وطن و حزب حلق و همه روشنفکران دیگراندیش را، ازجمله رهبران حلقه سیاسی سید اسماعیل بلخی (این روشنفکر خجسته را) روانهی زندانهای قرون وُستایی کرد. نظر به پژوهش اهل خبره، قربانیان دور اقتدارگرایی آل یحیی از اوایل سالهای سی تا میانهسالهای شصت قرن بیستم به بیش از سه صد تن بالغ میگردد.
صدر: اگر دوباره به پرسش اساسی در مورد تأثیرگذاری افکار بیرون مرزی بر جنبش روشنفکری کشور برگردیم، برداشت شما در این مورد چیست؟
صمیمی: در تاریخ چند دهه اخیر ما شاهد این واقعیت هستیم که جنبشهای روشنفکری کشور، به هر نام و نشانی هم که خود را آراسته کردهاند، از افکار بیرون مرزی منطقهای و جهانی بسیار تأثیرپذیر بودهاند. چنانچه در گام نخست این معضل را با میتوان با مثال جنبش چپ کشور، بهویژه در وجود "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" روشن ساخت. این حزب با پیروی مسئله "سوسیالیسمِ نوع اتحاد جماهیر شوروی" و تحلیل طبقاتی احزاب جاافتاده کمونیسم را در مورد انکشاف خطی تاریخ به شکل دگم پذیرفته و به این نظر بود که "روابط شیوه تولیدی فئودالیسم" در کشور حاکم بوده و "انقلاب ثور"ُ که در آن حزب آنها با پشتیبانی قوای نظامی گویا نقش پیشآهنگ "طبقه کارگر" را بازی کرده، توانست که کشور را - با حذف مرحله "شیوه تولید سرمایهداری" - رأساً بهسوی "جامعه سوسیالیستی" "بکشاند. این تیز سیاسی نور محمد ترکی بهمثابه یک "روشنفکر چپی" و "نابغه شرق" از نگاه ایدئولوژیک جزمگرا، از نگاه سیاسی نارسا و از نگاه برداشت اجتماعی جانکاه بوده، و استراتژی سیاسی استوار بر همین برداشت جانفرسا از آب برآمد. رهبران حربی این تیز انکشاف خطی تاریخ را که بر پایه پژوهش کارل مارکس از روابط تولیدی حاکم در اروپای غربی استوار است، و درنتیجه "اروپا محوری" تلقی میگردد، بدون کموکاست بر روابط تولیدی یک جامعه سنتی باجگیر با تفاوتهای چشمگیر سمتی و اصل "پادشاه پدری" و نظام اقتدارگرایی ناشی از همین ساخت التقاطی به شکل دگم انتقال دادند. بازهم اگر در وجود سیاسی همین حزب نظر بیندازیم، دو فراکسیون حزبی – خلق و پرچم - از دو سمت مختلف تغذیه میکردند. درحالیکه فراکسیون پرچم از "حزب توده ایران" و ادبیات سیاسی این حزب به زبان فارسی سخت متأثر بود، فراکسیون خلق – نظر به سوابق کاری نور محمد ترکی در هند – از ادبیات "حرب کمونیست هند" تغذیه میکرد. این تأثیرپذیری تا حدی بود که حزب دموکراتیک خلق حتی شعار حزب کمونیست هند "نان، لباس و خانه" را از خود ساخت. درنتیجه ما در وجود حزب دموکراتیک خلق شاهد برداشت "سوسیالیسمِ جنوب" – فراکسیون خلق – علیه "سوسیالیسمِ غرب" – فراکسیون پرچم – میباشیم.
اگر بیشتر بازهم با مثال "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" تأملکنیم و ساختار تباری و طبقاتی آن را موشکافی کنیم، بهزودی درمییابیم که این "روشنفکران چپ" که بایست به تحلیل طبقاتی باور میداشتند، سخت پابند "روابط تباری" بودند. چنانچه اگر فراکسیون پرچم در کل – با تفاوتهای کموزیاد و بهویژه در بخش رهبری - همایش بود از قشر بالایی اشرافیت غیر پشتون تبار شهرنشین، در فراکسیون خلق – در کل و به سطح رهبری - روشنفکران پشتون تبار بیشتر با وابستگیهای "سنتی-دهکدهای" گردآمده بودند. وابستگی تباری و محلی روشنفکران حزب دموکراتیک خلق از همه بیشتر درزمانی نمایان گشت که در اپریل سال ۱۹۹۲ نیروهای مجاهدین در پشت دروازههای کابل گوشبهفرمان کمین کرده بودند. درحالیکه رهبران پشتون تبار حزب- ازجمله جنرال رفیع – در کنار حزب اسلامی گلبالدین حکمتیار پشتونتبار قرار گرفتند، رهبران حزبی غیر پشتون تبار – تاجیک، ازبک تا هزاره – ازجمله محمود بریالی و فرید مزدک و یا عبدالرشید دوستم در همسویی با شورای نظار برای گرفتن کابل به تعاملات سیاسی پرداختند. در کنار مبارزات "شخصیت پرستی" که در وجود نور محمد ترکی، حفیظ الله امین، ببرک کارمل و نحیبالله، یعنی دبیران حربی تبارز میکردند، همین تمایزات تباری و وابستگیهای شهری-دهاتی تعیینکننده خط مبارزاتی درونحزبی این گروه دفتر سالار افغانی بود. جزمگرایی سیاسی، انحصارطلبی قدرت، عدم پذیرش دیگراندیشی و در اخیر استبداد دفتر سالاری حزب حاکم، همه و همه باهم دست داده کشور را در مرداب بحران سیاسی فروبرد.
صدر: حالا که از مجاهدین نامگرفته شد، برداشت شما در راستای تأثیرپذیری تباری و افکار برونمرزی در مورد "سازمانهای اسلامی" چیست؟
صمیمی: باوجود که "نقش فروپاشی نظام" توسط روحانیون در دو مقطع مشخص تاریخ افغانستان - در فروپاشی حکومت اصلاحگرای امانالله (۱۹۲۹) و حکومت اقتدارگرای "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" (۱۹۹۲)- در نگاه نخست روشن میگردد، ولی پیچیدگیهای این معضل از همه اولتر در رابطه به اوضاع سیاسی همین دو برههی تاریخی ایجاب بررسی ژرف و متفاوت را مینماید. بهاضافه آن مسیر تاریخی نقش "نظام برانداز" روحانیون را نمیتوان تعمیم بخشید و بر همه فراز و نشیب تاریخی قبل از ۱۹۱۹ پیاده کرد.
از اینکه روحانیون در جامعه افغانی بانفوذ بودهاند و از طریق مناسباتشان با درباریها در چگونگی نظام سیاسی یکی از مهرههای مهم شمردهشدهاند، میتوان بهمثابه یک اصل تاریخی-سیاسی پذیرفت. ولی در اینجا بایست مکث کرد و از چندین نگاه، نظر به برهههای تاریخی و تواناییهای امیران و حکمرانان تفاوت قائل شد. نخست از همه، از نگاه تأثیربخشی روحانیون در سیاستهای بزرگسال ۱۹۱۹، یعنی آغاز سال حکومت امانالله خان بهمثابه نکته عطف تاریخ میتواند خوانده شود.
در زمان اشغال نظامی کشور توسط قشون سرخ در دهه هشتاد سدۀ بیستم، نظر به عوامل خاص درونمرزی از یکسو و در تأثیرپذیری از جو مذهبی حاکم در منطقه و در اخیر نظر به ساختار جنگ سرد، نقش دینگراها بهمثابه "عامل تعیینکننده" در مقاومت ملی بروز کرد. در صورت عدم پشتیبانی نظامی، سیاسی و مالی کشورهای دینگرای منطقه و جهان غرب در کنار "رهبران مجاهدین"، این قشر نه توان بسیج کردن تودهها را داشت و نه کفایت مدیریت منظم یک جنگ درازمدت فرسایشی و سرتاسری در افغانستان را. تازه با فروپاشی حکومت اقتدارگرای "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" رهبران احزاب جهادی بر اریکه قدرت در کابل تکیه زدند. "نظام اسلامی رهبران جهاد" که خود نمایانگر عدم تواناییهای سیاسی-مذهبی و فقدان مدیریت کشوری آنها بود، در عین زمان بیانگر "چرخش کیفی" در برخوردهای سیاسی و مواضع مذهبی تلقی میگردد. با تکیه زدن بر کرسی قدرت، رهبران مذهبی برای نخستین بار بهمثابه یک قشر، دیگر در خدمت درباریان مذهب پناه و مدعیان تاجوتخت سکولار مشرب نبوده بلکه خود "لگام سیاسی" را در دست گرفتند. همچنان با آمدن رهبران جهادی به کابل طیفهای مختلف جزمگرایی اسلامی وارد کشور شدند. این "چرخش تاریخی" در دوران گروه التقاطی طالبان هنوز هم پررنگتر گردید. در دوره پساطالبی هم قشر روحانی-جهادی توانست تا با اضافه کردن کلمه اسلامی در "جمهوری افغانستان" و قید اسلام بهمثابه زیرساخت همه قوانین در قانون اساسی کشور، نقش تعیینکننده بازی کند.
رهبران مجاهدین – با در نظر داشت تفاوتهای کموبیش – که بنیادگرایی دینی را با خود به سرزمین هندوکش به ارمغان آوردند، از جنبشهای دینی بنیادگرایی سخت متأثر بودند. گستره این تأثیرپذیری از بینش دینی ابوالأعلی مودودی، آیین بنیادگرایی دیوبندی اکوره ختک، سلفیهای عربی خلیجفارس، وهابیت عربستان سعودی، اخوانی مصری تا آیین "ولایتفقیه" حاکم در ایران را در برمیگیرد. هر یک از این بینشهای مذهبی بر احزاب مشخص سیاسی-جهادی از تأثیرگذاری معین برخوردار بودند. درنتیجه - در کنار یک سری از معضلهای چندگانه دیگر – همین بنیادگرایی وارداتی بود که در وجود "روشنفکران دینی" منجر به آن گردید تا سرزمین هندوکش بهمثابه یک کشور پیرامونی سالهای متمادی از کاروان تمدن، انکشاف اقتصادی، صلح و عدالت اجتماعی و بالاخره آزادی و دموکراسی عقب نگهداشته شد.
صدر: پسازاین نقد مواضع "روشنفکران" از قماش "حزب دموکراتیک خلق" و "روشنفکران "دینگرای کشور، برمیگردیم به مسئله حاد روز. شما بازیگران اصلی حکومت وحدت ملی را در رابطه با جنبش روشنفکری و بهویژه در راستای اصل "مدرنیته" چگونه ارزیابی میکنید؟
صمیمی: تصورات سیاسی-اجتماعی حکومت وحدت ملی، باوجود تفاوتهای کموزیاد فکری، در کل بهمثابه یک "برنامه مدرنیته" برای یک کشور پیرامونی وابسته تدوین گردیدهاند. همین "برنامه مدرنیته" بیانگر عصاره افکار قشر مشخص اجتماعی-سیاسی کشور تلقی میگردد که به اسم "دموکرات" – دستکم از نگاه اعتراف لفظی – شهرت یافته است.
منشور تیم "اصلاحات و همگرایی"- دکتر عبدالله عبدالله -و هم چنان منشور "تحول و تداوم" – دکتر اشرف غنی -، بدون شک بهمثابه یک "برنامه مدرنیته" برای افغانستان تدوین گردیدهاند. ولی این برنامهها - در بهترین حالت آن - ساختار سیاسی-اجتماعی افغانستان را به یک "مدرنیته وابسته" تبدیل کرده که در پیوند با اندیشههای اقتصادی، حتی "حاکمیت ملی" کشور را تحت پرسش میبرند. از اینکه تیمهای "اصلاحات و همگرایی" و "تحول و تداوم"، بهویژه بخش دانش سالار دانشگاهی این دو تیم از ارزشهای مدرنیته، آنهم در چارچوب جریان فکری حاکم آگاهی دارد، روشن است. ولی معضل اصلی در این "فلاکت ساختاری" نهفته است که ارزشهای مدرنیته با "ذهنیتهای پیشامدرن" از جهت در تصادم قرار میگیرند، چون پیاده کردن بینش مدرن با شیوههای عملی حکمرانی پیش مدرن در تضاد قرار میگیرد. در آخرین تحلیل از ارزشهای سیاسی-اجتماعی مدرن به نفع استحکام حکم روایی قشر حاکم الیگارشی نوپا استفاده ابزاری صورت میگیرد. در این منوال جامعه با یک "مدرنیته مسخشده، بدریخت و وابسته" آراسته میگردد.
صدر: با در نظر داشت این نقد از مواضع "روشنفکران" سه بخش چشمگیر در جامعه افغانی، نظر کلی شما در مورد نقش "روشنفکران افغانی" و بازهم "رسالت این بخش" به شکل فشرده چه است؟
صمیمی: البته "روشنفکران" نظر به شاخصهای طبقاتی، وابستگیهای تباری و پیوندهای سمتی خودشان و با تأثیرپذیری از ترکیب این شاخصها، مشی سیاسی خود را تعیین کرده و در آن راه قدم برمیدارند. واضح است که این هم یک امر طبیعی است که بعضیها در نیمهراه، آگاهانه و یا ناخودآگاه، خط عوض میکنند. ولی درمجموع اگر ما بر مسیر افتوخیز جنبشهای سیاسی کشور در چهل سال گذشته نظر اندازیم، بهزودی درمییابیم که در حدود بیست هزار روشنفکر کشور بهمثابه "پیش تازان سیاسی"، هر طیف به ذات خود با پیروی از اصل "رد دیگر اندیشان و نفی دیگر کیشان" تلاش کرده تا "سرنوشت میلیونهای" انسان بیآلایش را در سرزمین هندوکش بهتنهایی تعیین کند. نهادها و احزاب گوناگون ناشی از همین شاخصهای طبقاتی، تباری و سمتی با چاشنیهای افکار دینی، سوسیالیستی، ملیگرایی و دفتر سالاری درصحنه سیاسی کشور، بهویژه در چند دههای اخیر باهم دستوپنجه نرم کردهاند. امروز با سپری شدن دهها سال نکبتبار، کشور هنوز هم در همین آتش تکرویهای سیاسی، انحصارگراییهای نظری و عدم بردباریهای اجتماعی میسوزد. مشکل اساسی "فکرهای بسته" ی یک بخش معین این قشر هم در این نکته نهفته است که دهن آنها همیشه باز است. بدون اینکه در تلاش تدوین مشی سیاسی-اقتصادی با بدیلهای درخور یک کشور پسامنازعه باشند، هنوز هم اندوختههای فکری منجمد گذشته را بهمثابه "توشه سفر" نشخوار میکنند. همین بخش از قشر روشنفکر با تحلیل نارسا از ساخت جامعه، از "تافته بدریخت فکریشان" با قد و اندام ملت غم سرشت قبای گشاد و مضحک میبرند. اینیک مسئله زمانی است که "مادر وطن"، این سرزمین آغشته به خون، سکوت سنگین را بشکند و این طیف "روشنفکران" را به دادخواهی تاریخی فراخواند. رهایی از بنبستهای ساختاری – بیشتر از هر زمان دیگر – ایجاب تدابیر سیاسی مناسب، اندیشههای اجتماعی درخور کشور و پیشکش نمودن برنامههای انکشاف اقتصادی استوار بر اصول "رفاه همگانی" را مینماید.
فراخوان سیاسی فرانز فانون، روشنفکر فرهیخته و یکی از "نظریهپردازان پسااستعمار" در خطاب به روشنفکران جهانسومی کماکان مانند گذشتهها، هنوز هم از ارزش والای تاریخی برخوردار است: او ندا میزند: "بر ماست که دیوار دیرپا و تیرهدلی را ... بشکافیم و از آن بیرون آییم. خورشیدی که فردا در برابر ما طلوع میکند، بایست ما را استوار، اندیشمند و بالنده بیابد".
صدر: جناب آقای دوکتور! با صحه گذاشتن بر این پیام، تشکر از تمرکز علمی و دانشورانه شما در قبال سیر تاریخی-سیاسی مواضع "روشنفکران".
صمیمی: سپاس از حوصله و پرسشهای پرمایه شما.