جهاد یک حرکت قهقرایی و متحجرانه بود. همهٔ ارزشها و داشتههای مدنی و شهری را با خاک یکسانکرد اما یک مزیت برجسته داشت. این که حیثیت انحصار قدرت قومی را به زمین زد.
غرزی لایق فرزند زندهیاد سلیمان لایق، در پستی گلایهٔ به جا و به موقعی را درج کرده که از جهاتی قابل تأمل است. ایشان مینگارند چرا زبان فارسی را که زبان میانقومی یک حوزهٔ تمدنی است، چند ماجراجوی متعلق به تبار خاصی و یا به تعبیر ایشان خیرهسران آغشته به عقدهٔ حقارت که در بند پیوندهای خونی و تباری اند، به گروگان گرفته اند!
او در این یادداشت، معرکهگیریهای زبانی را محصول دورهٔ جهاد میداند که فضا را برای چند فضیلتزدای جهادی فراهم کرده و فارسی را در انحصار نافرهیختهگان تاجیک فرو فگنده است.
دریافت آقای لایق بسیار دقیق و درست است. در جامعهیی که تصرف و توزیع قدرت بر مبنای نظام دو قطبی «خود» و «دیگری» نظم یافته و مشق خشونتبار تصاحب قدرت همزمان مشق تسخیر سپهر فرهنگ عمومی نیز است، این هم باید بدیهی باشد که آدمی چون عطامحمد نور در قوارهٔ مدافع زبان فارسی ظهور کند. دیگر جای پرسش ندارد. شک دارم که عوامل اصلی از دید تیزبین آقای لایق پنهان مانده باشد. منتها ایشان با زیرکی خاصی، مبانی موجد وضعیت را ندیده میگیرد و خود را برای خوانندهاش ناهشیار مینماید. چه بسا که مدعای خویش را در انبوهی از ترادفات و تصنعات میپیچاند تا بپیچاند. و الا هر کسی دو صفحه تاریخ این کشور را خوانده باشد نیک میداند که فارسی پیش از این که ملک طلق اصحاب جهاد پنداشته شود (که من تردید دارم چنین باشد) انگشت ششم غازی ممدوح امانالله خان و خاندان یحیا بوده است. مایهٔ نفرت ملاعمر و غنی بوده است. حاکمیت سیزدهسالهٔ حزب دموکراتیک خلق به ویژهٔ حاکمیت ببرک کارمل از این امر مستثناست. پرسش نباید این باشد که مگر فارسی مال شخصی نیای کیست، بل باید این باشد که چرا روز و حال فارسی بدینجا رسیدهاست، چرا حکومتهای گذشته به طور نظاممند با فارسی دشمنی میورزند، چرا حاکمیت آل یحیا دو دهه فارسی را از رسمیت برانداخت، چرا طرزی و امانالله فارسی را زبان مادر و میهنی نمیپنداشتند، چرا دری جاگزین فارسی شد، چرا سقاوی دوم نوشته شد، چرا طالبان با فارسیگویی کینه میورزیدند و سرانجام چرا غنی و مشارکان چنین میکنند؟
این یک فرافگنی محض است که کاسه و کوزههای منازعات زبانی و در نهایت قومی را بر سر جهاد بشکنیم. جهاد یک حرکت قهقرایی و متحجرانه بود. همهٔ ارزشها و داشتههای مدنی و شهری را با خاک یکسانکرد اما یک مزیت برجسته داشت. این که حیثیت انحصار قدرت قومی را به زمین زد. سیاست را از ارگ و دربار به کوچه و خیابان کشاند. به غلط مرجع واقعه را جای دیگر آدرس ندهیم. جهاد، زبان تظاهر سیاسی را از اشراف و نخبهگان گرفت و به عوام بخشید. زمانی بازخورد زورگویی و تحمیل، سکوت بود و درگوشیگفتنهای شاعرانه اما اکنون مقاومت است و هیاهوی عمومی. رنج امثال لایق هم از همین جهت است که چرا غیر از این نیست. اکنون همه حق دارند سخن بگویند و بدیهی است که در فضای دو قطبی «خود» و «دیگری» سخن دو قطبی میشود، زبان دو قطبی میشود، ارزشها دو قطبی میشوند. در چنین وضعیتی پرسش این است، چنینی وضعیتی چیست و موجد آن کیست؟