بهمنیار: "من میروم، سرمدده میماند"
فرهاد میلاد
این مصاحبه سال 2014، به مناسبت 60-سالگی نویسندۀ شهیر بهمنیار ثبت شده است.
صحبت ما با بهمنیار عربزاده امینی در اتاق کاری او در اتّفاق نویسندگان تاجیکستان در آستانة جشن 60-سالگی این ادیب خوشنام تاجیک صورت گرفت. مؤلف "سرمدّیه" روز 15 ژوئیه به سن 60 میرسد. ما او را با روز مولود تبریک کردیم و نخست از او سؤال کردیم، که حالا از سر و از دلش چه میگذرد؟
بهمنیار: - حیرانم، که چطور 60 - ساله شدم. وقت تیز میگذرد و احساس نمیکنی به چه سرعت. دیروز استاد عبدالنبی ستارزاده گفتند، که «تو کودک دیروزه الکی به 60 درآمدی؟»...به گذشته بنگرم، عمر بیهوده نگذشت. آدم ایجادکار، خواه قانع است، خواه نیست، سهم خود را در زندگی میگذارد، از جمله من در زندگی هم سهم نگذاشته باشم، در ادبیات گذاشتم.
آزادی: - واقعاً، حالا چه در انبان 60 - ساله دارید؟
بهمنیار:- در انبانم غیر از کتابهایی، که نوشتم و چهار فرزندم، چیز دیگر ندارم.
سرمددیه را من خودم ساختهام
آزادی: -شما را آفریدگار دیهه خیالی به نام سرمدده میگویند، به گونة دیگر، خداوند سرمدده. سرمدده کجاست؟ اگر از شما خواهند، که راهش را نشان ده و یا آدرسش را بگو، چه میگویید، کجا را نشان میدهید؟
بهمنیار: -سرمدده در خریطه نیست. عموماً وجود ندارد. این ده بافته و ساختة من است. در ادبیات دنیا نظیر آن زیاد است. مثلاً، ایلیم فالکنیر، نویسندة معروف امریکایی، صاحب جایزة نابیل یک مضافات خیالی دارد به نام یاکناپتافه. ادیب خریطة این مضافات را کشیده بود. در آن خریطه محل زیست سیهپوستان، سفیدپوستان و سرخپوستان، کارخانه و شرکت و جنگل و دریاها را هم مشخّص کرده بود. بالای این خریطه نوشته بود: حاکم یگانه ایلیم فالکنیر. در ادبیات شوروی هم نمونهها بودند، مثلاً، سومیکت گرن متیواسین، چیگیم فاضل اسکندر. گبریال گرسیه مرکیس هم یک شهر خیالی داشت به نام مکاندا. سرمدده هم چنین است. خودم ساختم.
آزادی: ین آبرزها را شما خود آفریدهاید، یا تمثیل افرادیست، که وجود دارند؟
بهمنیار: - یگان قهرمان من در زندگی وجود ندارد. همه بافته و ساختة خود منند. فقط بعضی شتریخ یا جزئیاتی هستند، که آنها را از زندگی میگیرم، یعنی یگان جا دیدم و شنیدم. آدمی، که مثلاً، پراتاتیپ خالدار چلدروغ باشد، نیست. امّا در حیات به مثل او شاید هزار و ده هزار باشند. از این همه من یک آدم ساختم. کمپیر آسوده. نظیر او را من در دنیا ندیدهام. دیگر چیزی، که به من کمک کرد، متالیة زیاد ادبیات جهان است. مثل من خواننده در تاجیکستان کم است. اثرهای بهترین ادبیات جهان را خواندهام. یک زمان مهندس - متدیست در کمیتة کینیمتاگرفیه بودم. وقت زیاد داشتم و از کتابخانة فردوسی آمده، کتاب میگرفتم. هر هفته 5-6 رمان میخواندم. دختر روس کتابدار باور نکرد. مرا حتّی امتحان کرد و دید، که دروغ نمیگویم. حساب کنید، که چه قدر کتاب خوانده باشم؟
آزادی: - دیده میشود، که قهرمانهای شما هیچ گاه از تیپ خود، از پوست و پوستین خود بیرون نمیآیند. چه طور شما برای هر یک آنها لغت، طرز تفکر و حتّی گفتار و رفتار مشخّص ایجاد کردید؟
بهمنیار: - فالکنیر برای آن، که اشتباه نکند، در خریطه کلبههای قهرمانهایش را معیّن میکرد، نامشان را آورده، کارکترشان را مینوشت، مثلاً، مینوش، مسخرهباز است و غیره. وی اشتباه نمیکند، زیرا خریطه دارد. من خریطه ندارم، ولی خصلت و خوی هر قهرمانم را به خوبی میدانم، چه و به کدام اسلوب میگوید، مثلاً، خالدار چلدروغ حتماً میگوید: «اگر دروغ گویم، سنگ شوم، کلوخ شوم»، یا جای دیگر میگوید، «کاری شد، که تاریخ یاد ندارد». خلاصه، من هر یک آنها را خوب میشناسم و میدانم، که باید چه گویند و چه کار کنند.
آزادی: - وقتی یگان حکایه را از سرمدده نقل میکنید، در کدام طرف دیهه یا حکایه میایستید؟
بهمنیار: - یک دیه کوهستان را تصوّر کنید، که بام خانة شما پالیز همسایتان است. بام بالای بام. از دور نگه کنید، به مانند یک خانة بلندآشیانه یا آسمانبوسهای نیو - یارک است. من از سر همان بنا ایستادهام و دیه را نظاره میکنم. مثل یک دیریژیار هستم، که یک ارکستر را با چوبکش بازی میدارد.
آزادی: - یگان قهرمان «دوستدارم» دارید؟
بهمنیار: - همهاش را دوست میدارم. هیچ یکی برای من ایدهآل و بالا از دیگری نیست.
آزادی: -...و هیچ یکی را بد هم نمیبینید؟
بهمنیار: - بد هم نمیبینم. بدبختانه یا خوشبختانه، همین طور است.
آزادی: - «سرمدده» یک دیهی، که نیست و طبیعی است، که قهرمانهایش بافتة تخیّل شومایند. چرا فکر میکنید، که این دیهه و آدمانش برای ادبیات ضرور و مهمند؟
آزادی: -خوانندة شما کیست؟ برای که مینویسید؟
بهمنیار: -پیش از همه برای خودم مینویسم. عموماً، نوشتن را دوست میدارم. امّا شرایط ندارم، که بسیار نویسم. چرا؟ من در آشیانة 6 - ام بنای 9-آشیانه زندگی میکنم. روزانه کودکان نمیگذارند. پدر و مادر کودک را برای آن که خلل نرساند، از در بیرون میکند. ایوان بناها همیشه پُر از شور و مغل کودکان است، حتّی با «بکلیژشکه» فوتبال میکنند. دختران با سنگ حکلینگ میزنند. شب. با دست نوشته نمیتوانم. با ماشینکههای چاپی شوروی نوشتن را خوش دارم. آن صدا میبرارد و این صدا همسایهها را ناراحت میکند. سالانه یک - دو تا سه حکایه مینویسم. همان را هم وقتی به زادگاه روم. آن جا خیلی آرام است.
آزادی: - برخی میگویند، عینی نویسنده نیست. فکر شما؟
بهمنیار: - عینی بزرگترین نویسندة 100 سال اخیر تاجیک است. مثل او نیست. تنها به آن خاطر است، که «یادداشت» ها را نوشته است. حتّی کانستنتین فیدین گفته بود، که چند کتاب را همیشه میخواند، که یکی «بوخره» (واریانت روسی «یادداشتها») است.
آزادی: - شما در واژکابی، واژیابی و واژهسازی همتا ندارید. آیا فکر لغتسازی هم در سرطان میچرخد؟
بهمنیار: - نه، برای آن، که دارا نجات یک «لغت دارا» نام لغتی دارد و آن جا پرّه کلمههای نوی، که در نوشتههای من هستند، جای گرفتهاند. قادر رستم هم پشت لغتیست و او نیز همه را استفاده خواهد کرد. لغتسازی من معنا ندارد دیگر.
آزادی: ز نگاه امروز از کدام حکایههایتان ناراضیید؟ یگانتای آن را میخواهید به طرز دیگر نویسید، یا از آن دست کشید؟
بهمنیار: زیگان چیزی، که نوشتهام، دست نمیکشم. از هیچ یک نوشتهام شرم هم نمیکنم. چرا؟ به یگان کس خوشامد نزدم، یگان ساخت را تعریف نکردم، کالخوز و کارخانه در نوشتههایم نبود. هر آن چه دلم خواست، همان را نوشتم. هستند حکایههایی، که میخواهم از دیگر نویسم، امّا نمیکنم. پناهش به خدا میگویم، چون زادة وقت و ساعت و تاریخ خود بود. آنها تاریخ خود من هم هستند. نشان میدهند، که که بودم و که شدم.
آزادی: - رمانتان «شاهنشاه» موفق بود؟
بهمنیار: ز بس که رمان نو بود و نمونهاش تا این وقت در ادبیات تاجیک نبود، برای خوانندة من هم غیرعادّی بود. من تاریخ را با زندگی معاصر پیچ دادم. خواننده کمتر حیران شد. گفتند، آنی، که «سرمدده» مینوشت، چطور به رمان دست زد؟ از بس که چیز نو بود، منقّدان هم توریدند. تا به حال تقریضی نیست...
بهمنیار بهمنیار را میخواند؟
آزادی: - آیا بهمنیار بهمنیار را میخواند؟
بهمنیار: - تنها پس از آن، که کاتبهها حکایههایم را در کامپیوتر میچینند. آن هم به آن خاطر، که یگان ختاگی نگذرد.
آزادی: - آخرین کتابی، که خواندید؟
بهمنیار: -کتاب ادیب فرانسوی - ژن پال سرتر. وقتی در بیمارخانة ابن سینا معالجه میگرفتم، آن را خواندم.
زورم برای طبابت خودم نمیرسد
آزادی: - سلامتی تان خوب نیست؟
بهمنیار: - یک پایهم کسلی ارتیسکلیراز است. هر سه ماه باید معالجه گیرم. یک دارو برای آن هست-وزپرستن، که 500 دلار قیمت دارد. برای خریدنش زورم نمیرسد. از این خاطر، هر سه ماه طبابت میگیرم. سر دیرکتور بیمارخانة ابن سینا درد نکند، مبلغ معالجهام را به ذمّه گرفته است.
آزادی: - در عموم روزگارتان چه طور میگذرد؟
بهمنیار: - روزگارم خیلی کُند میگذرد. کار میآیم و تمام روزم یکمرام و یکخِله، دلبزن میگذرد.
آزادی: - ریجة روزتان چگونه است؟
بهمنیار: ز صبح، ساعتهای 8 تا 12-ا روز در کار میباشم. بعد از آن ضرورت ایستادن را نمیبینم، چون خسته میشوم و هم بعضی بیکارخوجهها آمده، سر کس را گرنگ میکنند.
آزادی: -معاشتان به روزگارتان میرسد؟
بهمنیار: -نوگ به نوگ میشود. زندگی شاهانه ندارم، میانه هم ندارم، یک زندگی ناچاری دارم. از این قناعتمند هم هستم. خدا از این بد نکند...
بهمنیار: - فکر نمیکنم، که من کسی را به کاری هدایت کنم. آن چه من مینویسم، مردم را روحبلند میکند. دیه من ناتکرار است. قهرمانهایش عبرتانگیزند. مثلاً، کمپیر آسوده، کسی، که به همه کمک میرساند، همه را طبابت میکند. یک زن صاف تاجیک است. اگر یگان دختر تاجیک این را خواند، فکر میکنم، تأثیر میگیرد. یا فرشتماه به قاتل عاشق خود به شوهر برآمده، او را به قتل میرساند. عشق او آموزنده نیست؟ هست. خوب، دیگر تاریخ بها خواهد داد، که سرمدده و قصّههایش تا کجا به مردم و ادبیات درکار خواهند شد.
آزادی: - تا به حال چند قسمت «سرمدده» نشر شده؟
بهمنیار: - دو کتاب از آن نشر شد.
آزادی: - باز هست؟
بهمنیار: لبتّه، اگر خدا عمر دهد، چارمش را هم نشر میکنیم.
آزادی: -یک روز اگر دعوت خداوند را «لبّیک» گفتید، قصّههای «سرمدده» را که ادامه میدهد؟ چون آفریدگارش رود، زندگی سرمدده هم انجام مییابد؟
بهمنیار: -با همین تمام میشود. خود سرمدده میماند، امّا قصّهنویسش، که رفت، قصّههایش انجام مییابند. قهرمانها میمانند. شاید تا صد سال دیگر آنها را خوانند و دانند...
ادبیات 20 سال آخر مضافاتی بود
آزادی: -سرنوشت ادبیات تاجیک را چه طور میبینید؟ 20 سال از استقلالیت گذشت. یگان اثر ماندگار بود در این مدّت؟
بهمنیار: - من در خاطر ندارم، که کسی مرا تنقید کرده باشد. چنین منقّد وجود ندارد. برای آن که مرا خواند و تحلیل کند، لااقل نیم موتالات مرا باید داشته باشد. از بس که این را ندارند جرأت نمیکنند، که به اثرهای من رو آرند. در بارة اثر من خیلی کم مینویسند، درستتر است، که گوییم، عموماً نمینویسند.
آزادی: ز این پشیمان نیستید، که از آغاز دست به قلم گرفتید، راه ادبیات را انتخاب کردید؟
بهمنیار: صلاً گیریم، خیلی پشیمان هستم. چرا؟ در دور حاضره در تاجیکستان خواننده نیست. سالهای شوروی یک کتاب در مسکو به تعداد 1 میلیون نشر میشد، در ما تا 100 هزار. حالا چه؟ 1000 نسخه! همان را هم کسی نیست، که خواند. «صدای شرق» به تعداد 40 هزار نسخه بود. حالا 1 هزار است! معلوم نه، که از همین 1 هزار، چند کس اختیاری آبونه شدهاند. این نشاندهندة خیلی مهم است. تصوّر کنید، از 40 نفر 1 خواننده مانده است. به گمان است، که در آینده خواننده ماند. من از این میترسم.
آزادی: -گاها شکایت میکنید، که به قدر شما نرسیدهاند. شاید شما به قدر دور و زمان خود نرسیدید؟
بهمنیار: -چه طور من نرسیدم؟ هر چه از دستم آمد، کردم. امّا این، که به قدر من نرسیدند، یقین است...
ملاقات با... پتین
آزادی: -سال گذشته چرا به ملاقات ولاديمير پتین به مسکو نرفتید؟ تنها مؤمن قناعت رفتند...
بهمنیار: -من نرفتم، نه. اینها مرا خبر ندادند. بهانه پیش آوردند، که مرا یافته نتوانستند. چه طور در یک بنا کار میکنیم، به بالای این، من تلفن دستی و کاری دارم، امّا آنها مرا نیافتند؟ کافته، نیافتن من هیچ امکان ندارد. نمیدانم، چه شده است.
آزادی: -دعوتنامه به کجا آمده بود؟
بهمنیار: -به اتّفاق نویسندگان...
بهمنیاری، که باید مرکیس میشد، ولی...
آزادی: -مؤمن قناعت میگوید، که باید مرکیس میشدید، امّا نشدید. شرایط او را نداشتید. این نظر آن کس است. شما چه نظر دارید؟
بهمنیار: -مرکیس در یک مصاحبهاش نقل میکند، که باری در آزمون حکایه امریکای لاتینی پیروز آمد و به حق قلمی، که به دست آورد، دو سال زیسته، رمان «صد سال تنهایی» را نوشت. تصوّر کنید: به یک حکایه 2 سال زندگی کرد. اکنون در تاجیکستان. حق قلم یک حکایه دو هفته آن طرف استد، برای دو روز نمیرسد. به یک روز هم. خیلی ناچیز است. عموماً، در تاجیکستان با حق قلم زیسته نمیشود.
آزادی: -کرا یا چه را بیشتر خواب میبینید؟ مُردهها بیشتر به خوابتان میآیند، یا زندهها؟
بهمنیار: -مُردهها را اصلاً خواب نمیبینم. زندهها گاه - گاه به خوابم میآیند. تنها رؤیاهای وحشتناک دارم. یگان خواب دهشتناک میبینم، پریده میخیزم. این چند دفعه تکرار میشود. شاید مغز سرم آسیب دیده باشد. خوابهای من همه کابوسند. خوابهای سلودار دل هستند. آنها را شرح داده نمیشود. سیوریلیزم هستند.
آزادی: -چرا نویسندگان از گذشته مینویسند و از امروز نه؟ کارکتر مردم در سالهای بعد شوروی در یگان اثر درست انعکاس یافته است؟
بهمنیار: -بعد سقوط شوروی آن حوادثی، که در ما اتّفاق افتادند، بهترش، روی اثر بدیعی نایند. کسی ننویسد، آن را بیطرفانه نمینویسد. ادبیات باید بیطرف باشد. لیف تالستای پس از 50 سال «جنگ و صلح» را نوشت. چه حاصل شد؟ دهها نه فرانسرا تنقید کرد، نه روسیه را. حقیقت را نوشت. نپالیان و الکساندر برایش در یک پایه بودند. در بارة جنگ ما تنها آندری والاس رمان «خرّمآباد» را نوشته است بیطرفانه. وی از بیرون بیطرف بوده میتواند، امّا ما نه. باید 40 - 50 سال منتظر باشیم.