وقتی میگوییم، ما اصلاح نمیشویم!
در کودکی وقتی از روی تصادف یک پیاله از دست مان میافتاد و میشکست، کلانها با صدای بلند و یقین تمام میگفتند "او بچه، به خدا اگه اصلاحشدنی باشی!" اگر در جریان بازی دکمهی پیراهن ما کنده میشد، مادران ملامت مان کرده و میگفتند، "تو خدا زده اصلاح نمیشی!" وقتی در مکتب شوخی و بازیگوشی میکردیم، معلم یا سرمعلم و یا حتا مدیر بعد از یک خوراک قفپایی شکمسیر میگفت، "تو تخم شیطان اصلاح شدنی نیستی!" و از این قبیل ...
ما این آیهی نامیمون زمینی را از هر دهن که پیش میآمد میشنیدیم که ما را به اصلاحناپذیری متهم میکردند. این تصور در تمام گوشههای زندگی افغانستان ریشه دوانده و عمرها شده در گوش جان ما جاری است. تا بدانجا که از یک کودک تا یک ریش سفید و پیچه سفید متهم به اصلاحناپذیر بودن میشوند. قرا قرا این باور تا به حدی رسیده که امروز ملیونها شهروند افغانستان فکر میکنند دیگر این وطن اصلاح و آباد شدنی نیست!
چقدر شنیدنش ساده است؛ چون سالها شده آن را میشنویم. اما آیا گاهی فکر کردهاید چنین تصورات بازدارنده و سرکوبگرایانه برای ما و سرنوشت ما به چه قیمتی تمام میشود؟ به قیمتی که اکنون شاهد آنیم!
در تاریخ بشریت کمتر دیده شده خود ملت باور داشته باشد یک ملت اصلاحناپذیر است. اینکه این تصور بیمار از کجا میآید، فراتر از حوصلهی نوشتهی امروز و بیرون از صلاحیت من است. اما اصلن چرا باید فکر شود که ما بد استیم تا بعد به اصلاحناپذیر بودن خویش باور داشته باشیم؟ هر ملتی در تاریخ خود فراز و فرود دارد، جنگ دارد، فقر دارد، دوستی و دشمنی و نفرت دارد، اتفاق و بیاتفاقی دارد، دوست و دشمن دارد.
امروز ما در چاه این تصور ناقص گیر ماندهایم و احساس میکنم خودمان دست و پای فکر خویش را بستهایم! ما نه بهتر و نه برتر از دیگرانیم. ما مانند ملتهای دیگر استیم و انسانیم، از خطا و عیب و چالش نیز خالی نیستیم. یک روزی که همین امروز است، بالاخره باید حسابهای قدیم خود را صاف کنیم؛ حسابهای که مانع رشد و حرکت و مثبتاندیشی و انکشاف در افغانستان شدهاند. این حسابها بیشتر در ذهن و در باورهای خودمان خانه کرده اند! تا زمانی که خانهتکانی ذهنی نکنیم، همان آش قدیم است و همان کاسهی قدیم!
خالصانه
فرهاد دریا