کانادا، سیزدهم فبروری 2021
به مهربانی نیلاب موج سلام گزینۀ سه داستان میانه "هزاردست، مینا در برف و قاقم در خانه" با سرنامۀ "مینا دربرف" را در یک شام برفباران خواندم.
نمیدانم سوز سرما بر استخوان بود یا ترس نهان در برگهای کتاب که گهگاه بر خود میلرزیدم.
گرچه با سنجههای امروزین، هنر داستاننویسی "ژانر" نمیشناسد، در نگاه دیروزین من، "مینا در برف" از نگاه سوژه در ژانر "پولیسینگاری" میآید. البته، پرداز نغز هنری با نثر خوشبیان نویسنده، تلخی ناگوار اتفاقات جنایی را تا بخواهیم شیرین و دلنشین گردانده است.
برگردم به گذشته: برخلاف گرایش گروهی جوانان به خواندن داستانهای پولیسی نویسندگانی چون میکی سپیلین، الفرد هیچکاک، آگاتا کریستی یا پاورقیهای دوازده ماهۀ امیر عشیری و پرویز قاضی سعید در اطلاعات هفتگی، تهران مصور، سپید و سیاه ، روشنفکر و ...، نوشتن آن در افغانستان پا نگرفت و رونق نیافت.
اگر درست یادم مانده باشد، یگانه و شاید نخستین کسی که خرده آزمونهایی درین راستا برای رادیودرامها و داستانهای دنبالهدار رادیو داشت، قدیر جهانبین در سه سال پایانی جمهوری محمد داوود (۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ خورشیدی) بود. گمان نمیبرم در افغانستان پس از ۱۳۵۷، چیزی درین زمینه دیده باشیم. اینکه چرا، دلایل خاص دارد و میتواند در نبشتۀ دیگری بررسی گردد.
داستانهای پولیسی در هند و پاکستان (با نام "جاسوسی کہانی") پیشینۀ هفتاد ساله دارند و در نمودارهای رمان/ ناول، سریال و فلم سینمایی پذیرش گستردۀ مردمی یافته اند.
داستانپژوهان باخترزمین برای مشتقات مختلف این "ژانر"، نامهای گوناگون روایت لرزاننده، قصۀ رازآلود، نگارش هراسآفرین، معماپردازی و ادبیات جنایی... را برگزیده و بایدها و نبایدها شان را مشخص نموده اند.
گزینۀ "مینا در برف" با داشتن کرکترهای کلیدی ریشه در افغانستان، رنگ نیمه بومی/ نیمه اروپایی دارد، زیرا هر سه ماجرا در جرمنی رخ داده اند. ازین نگاه، نیلاب سلام یادگار فراموش شوندۀ زادگاهش را پس از چهلوچند سال در روشنای قانون اروپا غبارزدایی کرده است.
پرتو قرمزی که از میان هر سه داستان گزینۀ "مینا در برف" میگذرد، با ناگزیری محتوای پلیسینویسی، سوژهها را در همان آغاز لو میدهند: پیروزی و گریز پیهم سیماهای قانونشکن، انگیزش دلهره، هیجانآفرینی، پخش گمانهزنی، کاوش گوشه کنارها، جستوجوی پاسخهای پیچیده، گشایش گرههای سردرگم و در پایان، شناسایی، رسوایی، دستگیری و کیفر تبهکاران زنجیرۀ آشنا برای هرخواننده است. به بیان دیگر، نویسنده در روند نگارش داستان جنایی نمیتواند به هواداری از ارتکاب خطاهای مجرم برخیزد و آگاهانه یا ناآگاهانه بر قانون عام جامعه پای گذارد.
درین زمینه، نیلاب سلام یکایک پلهها را اندیشمندانه پیموده است و آیینۀ دریافت و پرداختش زنگار اما و اگر ندارد.
از سوی دیگر، چشم اسفندیار همه فرآوردهای جنایینگاران در دو نکته است: (۱) سنگر گرفتن در پاسداری از قوانین مدنی و (۲) نمایاندن روان، پندار و کردار آدمها. هرگونه کوتهی درین دو بخش، از ارزش برترین داستان پلیسی میکاهد و آن را در پهلوی گزارشهای جنایی ستون چندم صفحۀ چهارم روزنامهها مینشاند.
نیلاب سلام با درخششی که در نثر زیبای روایت دارد، چند جا در داستانهای دوم و سوم این گزینه، آفرینش هنری را ناخواسته به فاکتنویسی گزارشی نزدیک کرده است:
"مینا در برف" هنگام نمایان شدن آقای جبران شور و شکیبایی آمیخته با هیجان صحنهآرایی را از دست میدهد. نیمۀ نخست داستان که جریان آرام، انگیزنده و پاسخ جویانه داشت و هر پرده با آوردن جزئیات ظریف به انبوهۀ کنجکاوی خواننده میافزود؛ افت ناگهان نشان میدهد. پس از آمدن او، نشانی از ریزپردازهای پیشین به چشم نمیخورد، زیرا کارهایش زود زود - یکی پی دیگر - گزارش داده میشوند. گویی، هرچه شده، شده، باید کیفر به روایت فرجام بخشد.
اگر برداشت من از دو نیمۀ این داستان برازنده ستمگرانه نباشد، خواهم گفت: سرعت رانندگی (نگارش) در کوچههای تنگ و باریک نیمۀ دوم داستان به شتاب تند رانندگی در بزرگراه میماند.
سایۀ نازک همین نارسایی در "قاقم در خانه" - البته تنها یک بار - در حساسترین جا دیده میشود. واکنش سوسن پس از دانستن اینکه طلا و جواهر امانت مادر از اپارتمان، در خلوت نیمه شبی تنهایی خودش به تاراج رفته، خیلی کمرنگ مینماید.
با شناختی که خواننده در چهل صفحۀ آغازین "قاقم در خانه" از میزان حساسیت عاطفی و نهاد ابریشمین سوسن مییابد، ناممکن است چنان تاوان زیانبار - حتا بر همسایه - را اینهمه خشک و خونسرد و فشرده بپذیرد.
افزون بر آفرینش داستانهای زیبا و ژرف و برگردانهای ناب، نیلاب سلام را نویسندۀ درستنویس و سختکوش میدانم. همانند چشمداشت خودم از هر خوانندۀ سختگیر، مرزهای شناختم از توانایی این زیبانویس، مرا وامیدارد با کارکردهایش برخورد همراه با نرمش نداشته باشم.
خواندن سه داستان "مینا در برف" کمابیش سه ساعت را میگیرد. برای بازخوانی به هدف ویراستاری، گذاشتن سه ساعت دیگر زحمت زیادی نیست. وررفتن سه، چهار تا پنج نادرستی تایپی در کتاب ۲۰۰ برگی، کاستی چندانی به شمار نخواهد رفت، ولی دیدن بالاتر از چهل نادرستی تایپی، ناهمگونی نوشتاری و جملات ناقص چشمآزار اند.
گسستهنویسی و پیوستهنگاری در افغانستان هنوز هنجار همهپذیر نیافته است. از همین رو، نمیتوان گفت این طریقه صحیح و آن طریقه غلط است. حتا اگر پای کاربرد "نیمفاصله" در میان نباشد، هر دو را درست میپندارم، اما با دیدن نمونههای زیرین چه باید گفت؟
(۱) الف اضافی در جاهایی که نباید و کمبود همین حرف در جایی که باید، برایم پرسشانگیز است. مشت نمونۀ بسیار: "بیاندازد یا بیندازد، نیافتد یا نیفتد، بیاستم و بایستم" را به هر دو شیوه میپذیرم، با "میندازد" چه کنم؟ این فعل اگر به شکل "مِندازد" (شیوۀ گفتاری در برابر نوشتاری: "میاندازد") از زبان کرکتر داستانی برون میآمد، پذیرفتنی مینمود؛ در نوشتار - از زبان و خامۀ راوی/ نویسنده - حذف "الف" ناجور و حتا ناممکن است.
(۲) برداشت خواننده از دیدن "نیافتند" و "بیافتند" چیست: "نیافتند" (از مصدر یافتن) یا نیافتند (از مصدر افتادن)؟ شاید یکی از چند پاسخ بیدرنگ، "فهمیدن از سیاق کلام" باشد. میدانم که مقولۀ فهم از سیاق کلام اصل نیست، تعبیر و تأویل است. آنچه اصل نباشد، معیار نمیشود؛ زیرا هرگونه لغزش تایپی، نوشتاری و حتا گرامری را به یاری سیاق کلام میتوان توجیه کرد.
(۳) چگونه میتوان "بی کاره" را گسسته - بدون نیمفاصله - نوشت، ولی "بیچاره" را پیوسته؟ مگر بهتر نخواهد بود هر دو یا "بیکاره و بیچاره" باشند یا "بیکاره و بیچاره"؟
(۴) بر بنیاد یادداشت سوم، پیدا نیست چرا ساختارهایی چون "یخبندان، پارکخانه، پشتیبانی، خالیگاه، غافلگیر و شگفتناک..." پیوسته نوشته شده، و "خوش آیند، بیش تر، تن درست، جست و جو و ...." دور از هم و حتا بدون نیمفاصله؟
بر همین روال، در چندین جای کتاب آمده است: "دست شویی، لباس شویی، سال گرد، دست گیر" و به دنبالش چندین بار دیگر "دستشویی، لباسشویی، سالگرد، دستگیر و ...". اینان - چه گسسته و چه پیوسته - در متن واحد نیازمند رعایت امانت همگونی نوشتاری اند.
(۵) اغلاط مشهور گفتاری مانند "پسخند، بجه (ساعت دو و نیم بجه ی روز، ساعت دازده بجه ی چاشت، ، پنج و نیم بجه ی شام) دایر کردن شمارۀ تلفون و ...." باز هم اگر بر زبان کرکترهای داستانی جاری میشدند، به پاس رواج لهجۀ محلی در چند ولایت افغانستان درست جا میافتادند. با دریغ، مثالهای یاد شده بر زبان و خامۀ راوی آمده اند.
(۶) انگار واژه یا واژگانی چند جا از تایپ بازمانده باشند، چه مفهوم سطر را آسیب رسانده اند، مانند: "زمین های هموار آشتی آمیز مینمایند"، "یک لا روغن بر شوربای تند گوشت گوسفند از آخر جاده او را تماشا میکند"، "بر کوتاهترین راه چشم میپوشد" (پرسش: از راه زودرس چشم میپوشد و میرود به راه دراز؟ یا به کوتاهترین راه چشم میدوزد و همان را برمیگزیند؟)
با همین صراحت بدون مصلحت که بر چند پارۀ تکنیکی انگشت نهادم، میافزایم که اینها و نادرستیهای آشکار تایپی (به آوردن مثالهایش نمیپردازم) هرگز به ارزش و محتوای هنری داستانها آسیب نمیرسانند. باور دارم نیلاب سلام در کارهای آینده با خود زیادتر سخت خواهد گرفت و همواره بیشتر را بهتر خواهد نگاشت.
در چشم من، داستان "هزاردست" با آمیزش هنرمندانۀ عناصر شک، ترس، خطر، درماندگی و نابرابری ترازوی شکست و پیروزی از هر نگاه ساختار استواری را به نمایش میگذارد. "مینا در برف" گنجایش بهسازی بسیار دارد و "قاقم در خانه" با کمترین دستکاری سه چهار پاراگرافی آراسته، پیراسته و گویاتر از آنچه هست، خواهد شد.
برای نیلاب سلام که آگاهی و آشنایی پیشرفته با ادبیات جرمنی و جهانی و میدان فراخ برای جولان و هنروری دارد، رخشندگی برتر خواهانم.
[][]