سیرت فرمان
اشعار کاوه جبران، همه در قالبهای کلاسیک و به طور خاص بیشترشان در قالب غزل نقش هستی یافته است. با تندبادی که نیما یوشیج در شعر پارسی راه انداخت، قالبهای کلاسیک دیگر جایگاه رفیع روزگاران گذشته را باخت. شاملو و همقماشهای او که اصلاً شاعری نظیر سعدی را دیگر به زر ناسره هم خریدار نبودند. شاملو در سخنرانی معروفش در دانشگاه برکلی به یک غزل از سعدی و تمام آنچه او «ادبیات منظوم» میخواند و آنها را شعر نمیدانست، تاخت. هجو و تنزیل اشعار موزون و قالبهای کهن تبدیل به عادت شاملو شده بود. البته، من با پارهای از نقدهای شاملو همدل و موافقم. غرض و غایتم از این سخن، این نکته است که شاعران نیمایی نسبت به ظرفیت قالبهای کلاسیک برای شکلگیری شعر جدی و معاصر در آن، ظنین و بدگمان بودند. شاملو حتا شعر نیمایی را که از وزن به گونه نامساوی بهره میبرد، «خفهکننده» میدانست، غزل و قصیده و مثنوی که بماند جای خودشان. کاری که آقای جبران و امثال هنردانش کردند، تثبیت ظرفیت قالبهای کهن برای پرشدن از هنر به معنای نوین و جدی بود. کاوه جبران در تجربههای ناب شعری خودش به گستره امکان نوین و معاصر بودن غزل جوان پارسی فراخنا و وسعت بیشتری بخشیده است. تأثیر شعر او بر شعر شاعران همنسل من اجتنابناپذیر است.
اما در مورد آنچه این اشعار احتوا میکند، اولین نکته بارز، آوردن جسارت در شعر است. اینکه شاعر اصالت و حقیقت شعرش را قربانی مصلحت و سنت نمیکند. هنر به معنای عمیق و دقیقش نسبت به واکنش جمعی بیتفاوت است و بهبه و چهچه رصد نمیکند. به تعبیر یک شاعر سمبولیست فرانسه: «شعر را باید به نیت در اقیانوس افکندن سرود». نمونهها برای استناد در همه موارد متذکر در این نبشته بسیار و وافر است؛ اما مجال آوردن همه در این مختصر نیست و مشتاقان میتوانند به نسخه مبسوط همین نبشته رجوع کنند. در این مورد مثالی که میشود آورد، این بیت شهیر است: «نبض زمانه را کس جز ما نمیشناسد – یک شب بهای سکست لطفاً بگو که چند است؟»
نکته دوم، بهرهوری دلیرانه از واژهگان فرهنگ عامیانه و مروج در میان تودهها است. این مورد محتوای شعر را با تجربه زیسته و تار و پود زندهگانی مخاطب بخیه میزند. شعر را از آن جایگاه شیک فرهنگی به میان جامعه میبرد و فاصله میان شاعر و شنونده را پر میکند. اینکه شعر الزاماً کلمات شکوهمند و حاکی از دانش بلند شاعر نیست و میتواند بیانگر حال یک عامی، به همان شکلی که هست، باشد. اینکه شاعر میتواند، گلو و صدای نسل خودش باشد. مثالهای این شیرینکاری بسیار است. با تورق سادهای «ترانه و تروریست» و «آفتاب تعطیل»، نمونههای بسیاری خواهید دید. به این بیت توجه کنید: «جان من “جور و تیار” است، چرا مشکوکی؟ – به دعای تو دو تا دیده پر نم دارم».
حرف بعدی هم ابداع تصاویر و استعارات و مدرن بودن این اشعار است. هر اثر هنری واقعاً مدرن، ریشه در سنت خود دارد. شرط نوین و یا مدرن بودن، به کار بستن واژههای انگلیسی و یا حتماً در سبک اشعار غربی شعر گفتن، نیست. به گمان من مدرنیت در برقراری یک ارتباط صادقانه و هنرمندانه با زمانه خود و تعهد به ارزشهای مدرن داشتن است. یعنی جهان را با هیچ عینک ایدیولوژیک و آگاهی کاذبی ندیدن و جوهر قلم خود را صرف درفشهای سیاه و سرخ نکردن. این گونه اثر هنری نه فقط فراتر از جهانبینیها است، بلکه فرازمانی نیز است. چون بر دغدغههای ناب انسانی بنا شده است. عشق و سعادت و آزادی و امثال اینها، تمنای بشر بوده است و هماره خواهد بود. این بیت شیرین را که قید تاریخی ندارد، تا همیشه میتوان خواند: «بحث تنها سر آن چهره گلگون تو نیست – گله از بخت پدر لعنت خود هم دارم».
در پایان هم گفتنی است که ناگفتههای بسیاری ماند. عمیق بودن این شعر: «پشت این شب تاریک، روز روشن است اما – آفتاب فردا هم شام در عقب دارد». نقدهای نهفته در این اثر: «ما بهشت و حور غلمان را به دور انداختیم – گور بابایش، به هر سرمایهداری میرسد». زیباییهای ستودنی در این شعر: «به روی دامن سبزت پرندهای افتاد – برای اینکه تنت بوی آسمان میداد». یک شمار مشخصات دیگر از قلم ماند، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. در ثانی، همه این نبشته، خوانش و دریافت «من» از اشعار آقای جبران بوده است. هیچ بعید نیست که خود شاعر هم در همه موارد همنظر من نباشد، اما تحلیل و فهم من از آثار او همینهایی بود که آوردم. اگر همین اشعار را کسی با رویکرد انتقادی بخواند، ممکن به نتایج دیگری برسد. باری، خوانش بنده همین است که هست. چنان که تارکوفسکی گفت: «هنرمند به جای آنهایی که توان حرف زدن ندارند، حرف میزند.» کاوه جبران به جای ما حرف زد. من این مرد بسیار محترم را صدا و نماد نسل خودم میدانم.