محمدعثمان نجیب
فراموش نه کنیم، اگر مقاومت های هویتی در جهان نه می بود، هیچ انسانی از گزند شمشیر غاصبان و امپراطوران متجاوز در امان نه می بود. از چنگیز تا اسکندر، از ناپلیون تا هتلر از یونان و روم تا انگلیس و از استالین تا ماوتسه دون و همچو این صد ها جهان گشای دیگر حالا ماندگاری غیر از سر زمینهای خود می داشتند.
در هیاهوی زمان و در بحبوحه ی هست و نیست هویت ها که امروز سر رشته داران هیولای غول پیکر زدایش هویت ها در ارگ آن را مدیریت میکنند، برخی قضاوت های به ظاهرعاطفی را می بینی، که موقعیت ایستایی نگارندهی آن را در بی خبری از عمق فاجعه بازگو می کند.
هیچ انسانی بی عاطفه نیست و داشتن عاطفه فطری و همزاد تولد انسانی است. ما هر کدام الحمدالله عاطفه ی انسانی و اسلامی داریم و با هر موردی از درد هموطن خویش دردمند می شویم، احساس همدردی داریم و احساس همگامی و پیش قراولی برای از میان برداشتن ملالت خاطر انسان ها به خصوص انسان سرزمین خویش بدون تفکر به اصل وابستهگی هویتی او داریم. اما در بحث کلان عدالت خواهی و تامین مساوات اجتماعی و دفاع هویتی هم چنان سدی هستیم که ذوالقرنین به کمک پرودگار اعمار کرد. این امر ماهیت ریشه در اعماق وجود و قلوب هر انسان است تا برای مقابله با ایادی هویت ستیز شان قوت ایستایی داشته باشند.
طیف دوم انکشاف عاطفه، کسبی است و به مرور زمان در وجود انسان ها و در مطابقت با فضا و جوی که پرورش می یابند، رشد می کند و این جاست که بی عاطفه گی و سیر و سلوک استبدادی، یا بر عکس آن به عنوان دو شاخهی متضاد و غیر قابل انعطاف پذیری عرض وجود کرده و روال غیر طبیعی را می پیمایند که بسیار خطرناک است و آگاهان امور روان شناختی روحی و اجتماعی بیشتر به خطرناکی این امر پی می برندعوامل موثر در بی عاطفه گی ها و روان شدن به طرف کنش های مطلقه در هر امری، به هر انسانی، درست نقطهی غلیان کرده بسته گی به آموزش آموزنده از حول و حوش زنده گی اش دارد که نخبه گان منفی گرا و تمامیت خواه در هر اجتماع بر هم تباران شان تلقین می کنند و آن ها را در سرحد تصمیم گیری های غیر عقلانی شست و شوی مغزی می دهند. حتا حق دیگران را خوردن و خود را با اکراه بالای دیگران تحمیل کردن را جز وجیبه ها و افتخارات شان می دانند.
حالا چی کسی بالاتر از پروردگار مهربان است که خود درقرآنعظیم الشأن خود می فرماید، لا اکراه فی الدین. وقتی پروردگار متعال دین را به اکراه لازم نه میبیند، حکمتی است و ما که الحمدالله همه مسلمان هستیم و بنده گان خدای یکتا و لایزال و لاشریک می باشیم دین خود را هم چو جان خود حفظ میکنیم و شعبه و قبیله یی را هم که پروردگار ما را به اراده ی خود در آن گروهی منسوب و منصوب کرده و از ان به دنیا آمده ایم هم چو مردمک چشم پاس می داریم. و به همین سان به هویت و کرامت انسانی همه انسان های کشور و باشنده گان عزیز سرزمین خود احترام یک سان داریم.
پس بنده ی دیگری چی گونه لازم می بیند که خود را بالای دیگران با اکراه تحمیل کند و انتظار ایستاده گی هم نه داشته باشد.
این جاست که نقطهی تقاطع و تعارض و تقابل دیگر ساکن نیست و حساسیت زا می باشد و به حرکت می افتد. در این تقابل درست کسانی به جهت خلاف صف آرایی می کنند که بقای شان را در همین مقاومت ها می دانند ورنه نابود می شوند.
حالا بحث عاطفه این جا کجا جای دارد؟ و حق خواهی که بی عاطفهگی نیست. آرمانی نه نویسیم، عقلانی و حقانی بنویسیم. فردا فرزندان ما سیاهی نفرت را برما روا می دارند. چنانی که ما به شدت منتقد پدران خویش هستیم که چرا اجازه دادند تا این جا و در بیش از دوقرن آماج استبداد سلطه گرایان باشیم.