رفیق احمد بشیر رویگر
وزیر مدبر اطلاعات و فرهنگ در رهبری رسانه ها به خصوص رادیو و تلویزیون ملی افغانستان:
نقش بارز و تعین کنندهی رادیو تلویزیون ملی و همکاران فداکار ملکی و نظامی تحت قیادت رفیق رویگر در دفاع از رژیم و زیر سایهی مستقیم بمباردمان کودتاچیان که جنگنده های شان بر فراز آسمان رادیوتلویزیون ملی گشت می زدند فراموش ناشدنیست.
اینجا به دلیل احتمالی فراموشی نام های عزیزان و همکاران شجاع ما اعم از مرد و زن از ذکر نام ها خود داری میکنم و اگر از همکاران گرامی ما خود شان حاضر بوده باشند و یا هم در ذهن شان نام های همکاران جانباز ما در آن یک شب و دو روز سیاه بیاید لطف کرده به من اطلاع دهند.
هر چند من فصل کاملی از آن داستان را در سلسله های پیش نوشته ام.
رادیو تلویزیون ملی افغانستان فرمان اضطراری تغیرات تشکیلاتی را اعلام کرد.
محترم پکتین وزیر کان شرف و وقار اما ترسیده بودند:
رفیق جنرال بابه قهرمان ملی و یکی از اهرم های اصلی ناکام سازی کودتا و از. شخصیت های تأثیر گذار در گاهنامهی افغانستان همان زمان به من روایت کردند، قرار شده بود رفیق پکتین از وزارت انرژی و برق واقع دارالامان به وزارت داخله در چهار راه صدارت منتقل شوند، رفیق دلاور و رفیق رزمنده از نام رفیق نجیب و هدایت خودشان وظیفهی انتقال و تأمین امنیت رفیق پکتین را به رفیق گذاشتند. آن زمان نیاز حضور محترم جنرال بابه جان در خط حمله و دفاع بسیار مهم بود اما جزء تعمیل امر چارهیی نه داشتند. از روایت رفیق بابه جان چنان استنباط می شد که کوشش های شان برای قانع ساختن رفتن رفیق پکتین بی اثر بوده و احتمال ټنۍ هراسی در صورت سرنگونی رژیم و یا هم تلف شدن فیزیکی و آسیب پذیری اجباری ناشی از بی سرنوشتی جنگ ایشان را در انتخاب دشوار قرار داده بود.
رفیق بابه جان با خندهی ظریف و ملیحی توضیح نمودند که ناچار به اعلام عملی کردن فرمان رفیق نجیب می شوند و به رفیق پکتین که نه بر اساس لیاقت و شایستهگی «... چون ایشان مسلکی پلیس نه اما بهترین و مؤفقترین وزیر انرژی، به اساس مصلحت سیاسی، نظامی و بیشتر
قبیلهوی در آن مقام برگزیده شده بود ناچار تن به رفتن می دهند.
رفیق پکتین و ادریس کابلزاد برادر خواندهی من:
پ.ن: من با رفیق پکتین در سفر هلمند زیاد تر آشنا شدم، وجاهت و مناعت و شکسته نفسی و بزرگواری شان هر انسانی را شیفته می ساخت. با آن که سفر های ما به صورت مطلق جدا و یک جا شدن ما یک تصادف بود، اما من و همکاران ام در مستند سازی بخشی از آن سفر فقط به پاس آن همه سجایای نیک ایشان اقدام کردیم که هنوز سکاندار وزارت انرژی برق بودند، «...ادریس کابلزاد دوست و رفیق و برادر و همهکارهی زندهگی من و من از او بودیم، اگر عروسی نه میکرد حالا هم بهترین ها می بودیم، هر چند او هنوزم من را مثل جان اش دوست دارد اما عروسی کردن ها گاهی برادر ها را از هم جدا می سازد..»، آدم مستعد ذهنی در همه امور از جمله برق است، اگرش وظیفه بسپارید یک برج برق را به تنهایی از تهداب تا سویچ کردن روشنایی علمی تر از بسیاری انجنیران برق آمادهی بهره برداری میسازد، روزی با ادریس فقط به دیدار محترم پکتین در وزارت رفتیم و خیالی هم نه داشتیم تا ادریس را آن جا به کار بگماریم.
وزیر محترم انرژی برق « پکتین صاحب»، بسیار با محبت ما را پذیرفتند و من ادریس را هم خدمت شان معرفی کردم. چند دقیقهیی نهگذشته بود که یک آقایی بسیار شیک و بسیارمؤدب داخل دفتر وزیر صاحب شده و شکوه کنان از کدام انجنیر محترم شان گفتند لازم می دانند تا اعلانی بسپرند اگر انجنیری برای انجام کدام کاری پیدا شود و بتواند آن مشکل را مرفوع سازد.
ادریس ناخواسته و بی اجازه پرسید: « ... وزیر صایب میبخشین چی کار اس... به جای وزیر صاحب آن آقا جواب دادند... یک سرکتی از سیستم برق وزارت عارضه دار شده چند روز اس حسابش پیدا نه میشه... ادریس آهسته به من گفت ...اگه مره بانن شاید جورش کنم... محترم وزیر سرگوشی ما را متوجه شده... پرسیدند اگر کاری داشته باشیم، بگوییم... من گفتم عادت دارم نزد مقامات محترم کم میروم و وقت کمی از ایشان می گیرم تا مزاحم نه شوم... مگر برادرم میگه اگه اجازی شما باشه یک دفه امو جهره می بینه...وزیر صاحب با آن که یقین نه داشتند خطاب به آن آقا کرده گفتند... بان که ده دل بیدر نجیب صایبام چیزی نه گرده، شما برین ما و نجیب صایب کمی قصه می کنیم...»، نه می دانم چرا حزب ما با آن همه تربیت اخلاقی و شکسته نفسی مقامات و تعهدات ملی و سیاسی فدای امیال چند تا خرد گریز شد؟ تربیت را ببینید، من یک آدم عادی با پیشینهی نه چندان شناخت عمیق و زیاد چنان مورد مهر یک وزیری قرار گرفتم که هزاران تن بالاتر و دانشمند تحت فرمان شان داشتند و برای آن که منی هیچکاره مهمان شان بودم آن همه محبت کردند. دیری نه گذشت که ادریس با آن آقا خوش و خندان برگشتند و دست های ادریس خاک آلود بود، وزیر محترم چطوری کار را پرسیدند، ادریس جوابی داد که مربوط سیستم برق می شد و من همان قدر فهمیدم که چند تا کیبل چپ و غلط افتاده بوده و ادریس مشکل را حل کرده، آن آقای شیک و مؤدب را تا امروز نه شناختم، حتا بعد ها هم مجال پرسیدن از ادریس را نیافتم که آن آقا کی بودند...؟ وزیر صاحب محبت و تشکری از ادریس، به من گفتند اگر موافق باشم برادرم را در وزارت استخدام می کنند. من آگاه بودم که ادریس اسناد فراغت و تحصیل مسلکی نه دارد و جنرال محفوظ هم دفتر سوانح کاری او در ادارهی ما را باطل کرده است، لچ و پوست کنده به وزیر صاحب گفتم: «...موافق خو استم، مگر ادریس همی اس که هیچ نوع سند و مدرکی نه دارد... وزیر صاحب فرمودند که ... حالی کاری ره کد که اسناد دارای ما نه تانستن....»، قرعهی بخت نیک به نام ادریس برآمد و من همان جا ورقهی عرض او را نوشتم و جناب محترم پکتین صاحب حکم را نوشتند که تقرر ادریس به صفت کارمند رتبه ده منظورشد و به رئیس محترم دفتر شان هدایت تا حکم از طریق کدر و پرسنل وزارت عاجل پ۲ شود و ضرورت طی مراحل نیست. فکر میکنم اولین مقرری بی اسناد و بیګر و بی لیتی همان مقرری ادریس کابلزاد بود و ادریس با نبوغی که داشت بعد ها به نام انجنیر مشهور شد. بعد ها من او را به رادیوتلویزیون تبدیل کردم که هم دورهی سربازی احتیاط را در نشرات نظامی گذشتاند و هم لایت مین و کمره مین و هرکاره مین شد و حالا نه می گذارندش تا برادر خود را بشناسد.
فکاهه های مطبوعاتی در مورد محترم پکتین:
افغانستان مکان گپ و گفت های زیادی است مانند هر گوشهی جهان. هر کسی را خواستند نامی می دهند و بر هر کسی لازم دیدند برچسبی می زنند، برای شان مهم نیست که کی و در کدام موقف است و گاهی هم این طنازی ها به سطح بازار نزول می کنند.
رفیق پکتین سابقهی کار امور برق را داشتند، پسا مقرری شان در وزارت داخله مطبوعات به گونهی شوخی و غیر رسمی از نام ایشان این پرسش و پاسخ را ساخته بودند که من همان گونه نقل می کنم:
(.... مخابره از درونته:
مرکز پلاس یک ... مرکز پلاس یک
هلو...هلو... بلی ... بلی ...می شنوی...
...پلاس یک مرکز ... ۴ و ۵ می شنوم...
به نفر اول کیبل یک راپور بتی که پوسته های درونته زیر فشار استند ...
چی هدایت میتین....
پلاس یک فامیده شد...منتظر باش....
کیبل یک مرکز کیبل یک...
میشنوم مرکز ... نفر اول کیبل یک هستم... خیریت اس....
صایب سر پوسته های درونته زیا د فشار اس... قومندانش میگه چی هدایت میتین....
مرکز میشنوی... مرکز اگه می شنوی بگو ... عاجل پرچوی بتن....
کیبل یک ...مرکز کیبل یک ... چی صایب ...پر چوی بتن صایب...
بلی مرکز... بلی پرچوی بتن...ختم...
ژورنالیستی از وزیر صاحب جدید داخله می پرسد:
کودتاچیا بسیار ویرانی کدن کابله ده روز روشن بمبارد کدن...
شما از اندازی تلفات و خسارات خبر دارین....
وزیر صاحب جواب می دهند...
نفرای ما کار کده روان استند که بفامن چقه خسارات و تلفات اس...
شما خو ژورنالیستاستین میفامین که بمای ۵۰۰ کیلوات و هزار کیلوات استفاده کدن...
حتمی بسیار خساره داره اما چون برقی ها کم استن تلفات انسانی زیاد نیس...).
این موارد در بارهی هر مقام حتا رئیس جمهور هم بود، که به عنوان یک شوخی جدی گرفته نه می شدند.