روایات زندهگی من - بخش ۵۹
نوشتهی محمدعثمان نجیب
دعوت به مناظرهی هر یک از رهبران سیاسی دیروز را دارم:
چندی است در برخی دیدگاه، چرند هایی به آدرس حقیر دست و پا می زنند بیشتر به دو مروج!
اول- این نوشته ها از خودش نیست.
دوم- استخدام شدهیی است که رهبری می شود.
هرچند ابراز رأی حق هر انسان است، اما بستن اتهام علیه کسی حق هیچ کسی نیست.
برای رفع ابهامات و تشویش ها و جلوگیری از کوشش های گمراه کنندهی اذهان که واقعیت ها را خبر نه شوند و خفاشان شبگرد را نه شناسند، پیشنهاد می کنم:
با تضمین حیات و امنیت من در سراسر جهان حاضر به رفتن هستم، من را در یک اتاق قابل تنفس کشیدن قفل کنید، چهار سویی اتاق را پاس داری کنید، دارو های بیماری ام را به اختیارم بگذارید، غذا هم دل تان خواست بدهید، نه خواست از من نه خواهید شنیدید که غذا بخواهم، اگر مرگ من در آن جا بدون دسیسه و به حکم تقدیر خدا اتفاق افتاد شما از پیگرد فامیل من مبرا هستید، مشروط به انتقال جنازهام به آنان. من با هریک از رهبران دیروز آمادهی مناظره هستم بفرمایند.
چارجر تلفن همراه ام را بدون اینترنت در اختیارم بگذارید و یا کاغذ فراوان و قلم های زیاد.
من انشاءالله تمام آن چی را خواندید دوباره می نویسم و پنجاه بخش دیگر را هم بدون هیچ درنگی
می نویسم تا بدانید خودم خودم هستم.
اگر چنان شد، علیه آنانی که سفسطهسرایی میکنند اقامهی دعوای اعادهی حیثیت میکنم و با توکل به خدا تا ختم مرحلهی تمیز و تجدیدنظر هم یک ورق کتاب یا معلومات حقوقی مطالبه نه میکنم و همه را می نویسم، مدعیان من دست باز دارند تا سرشناس ترین وکلای حقوقی جهان را انتخاب و استخدام کنند در غیر آن لطفاً یاوه سرایی ها را خاتمه بدهید، من به حکم خدا و پیامبر و تربیت مادر و پدر و حزب پر افتخار دیروزم هرگز به اجنبی سر خم نه میکنم تا وطن و ملت خود را بفروشم و وجدان نه داشته باشم، ورنه حالا حد اقل یک افسر برحال می بودم، یاهو
تذکر: در کشور ما و جهان ما چنان کهن نگاران و مستند نویسان زبردست وجود دارند که من میلیون ها فرسنگ از آنان دور هستم و به خاکریزی گام های شان هم نه میرسم، غوغا های مانند آقای بایانی نماد حضور سیاه مطالعات سیاسی و کهنی شان است، درست آن گونه که رفیق ملک ستیز در اولین جلسهی حزبی دوران مبارزات مخفی به من گفتند
دعوت به مناظرهی هر یک از رهبران سیاسی دیروز دارم.
آنانی که در ظاهر رهبران ما و در باطن مریدان درگاه تنظیم ها بودند:
عجب نیست اگر در جامعهی مان هر گونهیی از نارسایی ها را می بینیم حتا از مجریان قانون.
دو طیف مجریان قوانین در جوامع بشری حضور دارند:
گروه اول افراد متعهد، متخصص، میهن دوست، مبرا از فساد و آلودهگی های استفادهجویی.
این گروه ها در جهان مترقی حداقل ۹۵ در صد اند و در کشور های جهان سوم از جمله کشور ما تا ده در صد هم نه می رسد.
گروه دوم افراد باد آوردهی تقدیر اما فاقد احساس تعهد. تخصص، میهن دوستی و بیشتر مفسد، دزد دارایی عامه و بدون اندیشه به ملت و مملکت.
پسا زوال عقلی اکثر رهبران سیاسی و نظامی منسوب و منصوب به حزب سیاسی دموکراتیک کشور که در کودتای ۱۸ حزب صورت گرفت، سقوط شیرازه های تعهد و ملیگرایی و میهندوستی، پاکیزهگی سرشت و وجدان در وجود برخی ها بذر شد، ریشه تنید و سبز شد و ثمر ویرانگری داد.
تا باب های خبط سیاسی و خردگریزی چنان زود سیراب شد و قد بلند کرد که ویرانگری و تاراج و آدم کشی و بی مسئولیت و قانون گریزی حتا مرکزگریزی را سوغات ناسوری به ملت و کشور ما آورد و تا امروز خیال اندیشی وطن دوستی و فکری برای داشتن زادگاهی و زادبومی و آوردگاه عزت و غروری را از همه ارکان قدرت و دجالان خدمت به حاکمان قدرت دزدید و آنان را دسته های براندازندهی ریشه های ساخت که به نوعی مادر شان و جولانگاه عزت شان بود.
گاهی که استقرار حاکمیت با آن همه صلابت و قدرت در ید رهبری حزب و دولت مرتبط به شادروان ببرک کارمل شکل گرفت و انکشاف داده شد و قوام یافت و بالنده و به غایت غلیان رسید، باور های عقب گردی بر مبنای محاسبهی تئوری تاریخ به عقب بر نهمیگردد غلط از آب در آمدند، چنانی نه بود که میگفتند و چنانی شد که نه میگفتند.
همهی ما هایی که تن و دل و روح را مالامال از حب وطن کرده بودیم و آبیاری بذر آموختن از استادان سیاست و حکمت خدمت و صداقت حزب دموکراتیک خلق افغانستان را به ارث برده و آقایان نام ما را صفوف گذاشته بودند فکر می کردیم پارو زنان قایق در حال شناوری ما تا پایان راه سوی مسیری پارو می زنند که باید بزنند و ما صفوف هم در سمتی پارو می زدیم با احساس کمک ناخدای قایق.
آگاه نه بودیم که ویرانگران سوراخ کن پارو های شان را مانند تبر های تیرهکنندهی شفافیت آب رودبار به کار انداخته اند تا از گلآلودی دریا سود جسته ناخدا را سرنگون و نا سپاسی را به جای او جاگزین سازند.
همهی ما به خاطر داریم که پسا شش جدی ۱۳۵۸ چیگونه فداکارانه قد برافراشتیم تا پرچم عدالت خواهی و تساوی حقوق و همرنگ سازی رنگ های برتری طلب را با رنگ های زیر بار رفتهی ابداعات امتیاز طلبی های گروهی و قومی و تباری و سلطنتی و خانهوادهگی کرده و در های شرک را از کشور خود و از زمین در جغرافیایی به نام افغانستان برچینیم تا دیگر یک دهری عیاش و یک دایمالخمر خمار به نام ظاهر شاه را نعوذباالله سایهی خدا نه خوانیم و برخی ملا های دین فروش را متوجه بسازیم که خدا سایه نه دارد. خدا احد است، خدا صمد و بی نیاز است خدا زاده نه شده و نه کسی را زاده و هیچ مخلوقی مثل او نیست و ما را به راستکاری و درست کاری امر کرده، به قول آن گدای در دربار سلطان محمود کار خوبه خدا درست کنه، ظاهرشاه خر کیه؟ که چند مالی جاهل و نادان و یا بی خبر از امور دین به او عز سراپا کفر و شرک سایهی خدا را بدهند.
معتقدات دینی و دین باوری اعضای حزب ما هزاران بار بهتر از
بیش ترین مجاهدنما ها بود.
اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان همه مسلمان و مسلمان زاده ها بوده و بر خلاف تبلیغات منفی علیه حزب دین را علمی و بهتر از ملا های آن زمان و حتا ملا های عصر مدرنیتهی امروز
می دانستند و می دانند، متأسفانه در هر صد نفر یک تا سه نفری که ادا های حزبیگری می کردند بی خبر های نابخردی بودند برای تیشه زدن به ریشه های خود شان و پایگاه اجتماعی حزب. آن گروه اعمال غالباً دستوری و عامداً جاهلی و غامضاً خودنمایی را انجام می دادند که اصلاً در اصول و مرام حزب نه بود و نه تنها نه بود که بر رعایت و عملکرد واجبات دینی متعهد و مسر بود. هیچ نشانه یی خدای نه خواسته مخالفت با دین را که خط رسمی حزب باشد نه می یابی مگر گفتار چند تا جغد بی نمود نماد ها. سوگ مندانه بیشترین آسیب تبلیغاتی علیه حزب مرتبط به کارکردها و اعمال ناشایست حزبی نماهای روزگذران یا جیره خوران مطابق نرخ روز و ناکام ترین بخش حیات سیاسی حزب هم همین گوشه بود و حزب تا زمان سقوط به دلایل بی شماری نه توانست مؤفقیت تبلیغ ضد تبلیغ لکهی سیاه این مورد خاص را از دامان خود پاک کند، یکی از دلایل بسیار عمده پذیرش آنی تبلیغات منفی در اجتماع علیه هر گونه پدیدهیی و یا هرگونه ساختاری و یا هرگونه تحولی است که عام مردم توان هضم و تحلیل آن را نه دارند.
تاریخ نشان داده که بیشترین قاتلین سیاسیون افراد بی سواد اما سخت تحت تأثیر قرار گرفتهای شایعه پراکنی ها دگماتیستی راستگراها بوده اند. راستگراهایی که سایهی سنگین نادانی دینی و علمی جامعه آنان را به قهرمانان آوردگاه نبرد با مخالفان شان مبدل کرده است. مثل حکمت یار در افغانستان، تنظیم های نه گانه در ایران، تنظیم های یک دانه و چند دانه و چند گانه در پاکستان.
ما شاهد نه بودیم که بیست تا صد نفر هموطن های دور هم جمع شده و چرایی تعدد تنظیم های اسلامی و رهبران آن ها از همه نه گانه ها و ده گانه ها بپرسند یا نه شنیدیم تا کسی پرسشی مطرح کند که اسلام چند دین است و در اسلام چند رهبر است و بیعت اسلامی به چند نفر می شود و یا
امرای اسلامی در یک محدودهی جغرافیایی اسلامی چی تعداد می باشند؟ این همه اثر پذیری فطری و آنی و بی درک افراد جامعه از تبلیغات منفی است، آنان به جای تحلیل و تجزیهی حالات دنبال دجالان دین می روند. البته قصور حزب ما بیشتر از این افراد است که باید چهار چوب منطقی مبارزهی درونحزبی را تصفیهی حزبی نما های دشمن اندیش را مهار می کرد و از از دامان حزب اخراج شان
می نمود و روش تبلیغ ضد تبلیغ را مؤثرتر می ساخت، به خصوص که رهبر دانا و نظریه پرداز و تئوری پردار و سخنسرایی آگاه از دین و دنیا مانند شادروان رفیق کارمل را دشت و این کمبودی است که هیچ کسی به آن اقرار نه کرد.
دفاع نا متعارف و غیر دپلوماتیک از شوروی و توصیهی جوانان برای الگو قرار دادن شوروی و یا هم مدیحهسرایی ها برای شوروی از مبطلات سیاست های حزب ما بودند.
کمی ها و کاستی های گفتاری آن زمان حزبی ها در سراسر کشور و حتا رهبری و دفتر سیاسی حزب به شمول شادروان رفیق کارمل که شاید عمدی نه و استوار بر احساسات الگو پذیری خدمت به ملت و دفاع از سرزمین ما بوده باشند، عاملی برای انگیزه دهی استفاده گرانی هم چو حکمت یار و سیاف و مجددی و ربانی و گیلانی و حقانی و نبی محمدی و یونس خالص و مزاری و خلیلی ووو...شد.
اصلاحات به شدت مردمی و میهنی حزب در دوران زعامت رفیق کارمل درخششی از عقلانیت ساختاری تاجیک تبار ها دارد که میتوانند ماندگاری های بیتکرار داشته باشند، موردی که اصلاً در وجود شاهان و سلاطین قبیلهگرا سراغ نه داریم، دوره های درخشان تاریخ سرزمین ما بر میگردد به اعصار الماسگون سلسله های غوریان، تیموریان، غزنویان، کابلشاهان و دورهی استقلال خواهی امیر حبیبالله خادم دین رسول الله که مکتبخانهیی برای بیداری و رهایی تاجیک تباران از یوغ استبداد بودند ووو... اما اخلاف شان جبونانه از آن ها گذشتند و غیر از مسعود و پیروان صادق او دیگران همه به تن به ذلت دادند که آقایان عبدالله و قانونی در رأس این خمیدهگی های شخصیتی قرار دارند
باور های قلبی اعضای حزب به دین و دین داری:
همه اعضای حزب مانند تا ۹۹ در صد اعضای جامعهی خود هم زمان ورود به دنیای فانی با اولین صدای آذان محمدی دین داری و مسلمانی میشدند با اولین روز های پای روی، به الفبای دین آشنا و با اولین دورهی به پا ایستادن راه رفتن سوی مسجد و مدرسه را یاد گرفته و از سوی خانهوادههای شان کمک و آن زمانی قداست حقیقی دین را پی می برند اگر ملایی و مؤذنی و قارییی به گونهی که لازم و عالمانه آنان را بپرورند، و چنان پرورده شدند. هم تفهیم، هم تلقین و هم تدریس شده بودیم که بدانیم حلال چیست و حرام کدام است؟ افزون بر آن مکتب سیاسی مان بزرگترین دانشگاه پایداری و صداقت بود.
اعضای حزب ما مسلمانان بدون فریاد کشیدن بودند و هستند و هرگز به نام دین معامله نه کردند، امری که بیشترین سیاسیون جهادی زیر نام آن جنایات نابخشودنی انجام دادند و هنوز ادامه دارد
ترس از خدا برای جواب دادن یک قاب ساعتی که هنگام وضو فراموش شده بود:
به یاد دارم زمانی که در ناحیهی هفتم حزبی بودیم، روزی برای دست و رو شستن داخل تشناب شده دیدم یک قاب ساعت OMEX «آن زمان مروج بود» به طرف دیوار راست محل شست و شو قرار داشت، معلوم بود مالک آن کدام رفیق حزبی ما بوده و برای وضو گرفتن ساعت را از بند دست کشیده و همان جا فراموش کرده بودند، من با خارج شدن از تشناب ساعت را گرفته در جیب پتلون خود گذاشتم تا بالا رفته و بپرسم از کی است؟ اتفاقاً فراموش کردم تا آن را به صاحباش برگردانم، با آن که ساعت های آن زمان هر چند ارزانقیمت، اما سنگین بودند و من همان سنگینی ساعت را در جیب راست پتلون خود احساس نه کردم و ذهن قریب هم از من غایب شده بود، شب با همان ساعت در جیب خودم به خانه رفتم، هنگام تبدیل لباس ها دیدم ساعت را با خود آورده ام، بسیار ناراحت شده بعد فکر کردم عمل من عمدی نه بوده و فردا دوباره به ناحیه می برم. ساعت را در محل دور از دسترس گذاشتم که طبق معمول همان گاه تختهچوبی به نام رفک بالای دروازهی دخولی اتاق نشیمن ما نصب بود، بخت چنان برگشت که من به دستور رفیق نظام راهی تخنیکم جنگلک شده و مدت طولانی آن جا ماندم که حتا خود رفیق نظام هم دستور شان به من را فراموش کرده بودند، سر انجام آن ساعت مدت زیادی در همان رفک خوابیده و از ذهن من هم فراموش. و یک وقتی آن ساعت یادم آمد که من نه در ناحیه بودم و نه در مکتب و حتا کسی هم نه پرسیده بود که ساعت او مفقود شده، مدت ها بعد فرصت یافتم هم کسی را نیافتم تا ساعت را برای او بدهم، هر چند عمل من قصدی نه بود و ساعت را یافته بودم اما تا حالا خود را مقصر می دانم که روز جزاء در خطاب یاایهاالمجرمون نیایم.
منی که اصلاً در دین و علم دین و دنیا نادانی بیش نیستم، چنان نگرانی دارم.
اکثریت قاطع اعضای حزب از رأس تا قاعده به اساسات دینی و ملی و تعهد سیاسی خود معتقد و پابند بوده و عمل یا کرداری را انجام نه دادند که مایهی سر افکندهگی دنیوی و اخروی شان باشد.
اختلافات درون گروهی در احزاب سیاسی معمول است.
و مثال دوم، محمدلطیف برادر شانزده سالهی از بام افتاد و جان سپرد، در مراسم فاتحه داری او که آن زمان دو روز بود بیشترین رفقای حزبی ما تلاوت های روح پرور قرآنکریم میکردند، مادرم حالا که نزدیک به چهل سال از روز مرگ لطیف می گذرد همیشه یاد تلاوت آنان به خصوص کریم بخش را
می کنند که از بلندگو های مسجد استماع مینمودند و میگویند آن گونه تلاوت را دیگر نه شنیدند.
و همین گونه هزار ها مثال در تمام سطوح حزب. اما در عالم فانی هیچ کسی بر آنان باور نه کرد، به خصوص برخی کسانی که به نام اسلام همه هست و بود ملت را چپاول کردند، شراب نوشیدند، بچه های مردم را رقصانیدند و از آنان کام دل بر آوردند هزار ها جنایت دیگر را مرتکب شدند.
هیچ کسی یک آدرسی داده نه می تواند که حتا در دورهی امین سفاک کسی یا یک نفری از دین گشته و مرتد شده باشد، اما امروزه زنکی یهود به نام بانوی اول هزار حیله به کار می برد تا به ارتداد کشانیدن مسلمانان را سرعت ببخشد، کسی نه جهاد اعلان میکند و نه صدا بلند میتواند.
صفوف در جان کندن و بیشترین قصابان رهبر نما به فکر چربو:
ما صفوف حزب که بیشتر به بز های درحال نزع شبیه بودیم، با توجه به تعهدات ما در حزب هیچ مانعی مانع روندهگی ما نه می شد و خود ها را مکلف به دفاع از نظام نو بنیاد غیر سلطنتی که داعیهی ملت و وطن دوستی را رهبری می کرد می دانستیم.
شب ها در کوچه ها وپس کوچه و روز ها در مکاتب و دانشگاه ها و دفاتر متوجه می بودیم تا سبوتاژی رخ نه دهد، از شروع سال تعلیمی ۱۳۵۹ گروه ما در لیسهی عالی حبیبیه و تخنیکم جنگلک علاوه بر پهره و گزمه و پاس داری، مصروف جمع آوری شب نامه ها بودیم، ما که تجربهی خوبی در پخش شبنامه ها داشتیم به سرعت در جمع آوری شب نامه ها از تشناب ها و صنوف و دهلیز ها اقدام
می کردیم تا آن جا که سازمان اولیه برای ما لقب پارتیزان داده بود و در بخش های گذشته خواندید.
به همین گونه وقتی شامل وظیفه در امنیت ملی شدیم، رفقای ما جان بازانه و فداکارانه کار می کردند، گزمه های شهر مملو بود از جوانان به شدت متعهد و مست از شور وطندوستی که عطش فرو نه نشستهیی بود در جود هر کدام ما، راننده های غیر حزبی اما فعال که از گذشته ها مقرر بودند، خسته ناپذیر تر از ما فعال بودند، شاید برای کسب اعتبار شان و شاید هم احساس وطن دوستی شان و یا هم رد پا گم کردن انگیزه های اختلافی سیاسی شان زیر سایهی نظارتی ما.
شادروان عبدالفتاح پنجشیری یکی از آن بود، به طور تصادف بیشترین گزمه ها را با من و دو رفیق هم راه من که شامل فهرست گزمه می بودیم انجام می داد، پخش شب نامه ها از اواخر جدی ۱۳۵۸ بسیار شدت و سرعت داشت و مانند برف می باریدند و ما چنان برفروب ها می روبیدیم شان.
شادروان فتاح دریور در ساعات دوی شب تا چهار صبح گاراژ ها و زیر دروازه های منازل مردم را نور چراغ موتر های جیپ یا لادا و انواع دیگر موتر ها چنان نشانه می رفت که اگر برگ کاهی هم می بود نمایان می شد.
تعداد زیادی از جوانان به خصوص از سازمان های اولیهی جوانان مرستون و لیلیه های مرکز و ولایات وارد کابل شده و جذب ادارات امنیتی می شدند.
در یک فصل جذب ادارات سال های ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ ده ها تن جوانان به ادارات امنیت ریختند و جذب شده اما بسیار زودتر از انتظار هویت های شان افشاء می گردید تا پرسان می کردیم رفیق... ع کجاس جواب می شنیدیم که با رفیق ...غ و چند ع و غ دگه زندانی شدند، چون به دستور یک تنظیم یا گروه مخالف ( اشرار اصطلاح آن زمان علیه مخالفان نظام ) وارد دستگاه شده بودند.
صبح یک روز بهاری سال ۱۳۶۱ به دفتر آمدیم و حسب معمول منتظر می بودیم تا دیگر رفقای ما هم ببایند، وقت موعود گذشت و چند تن از هم کاران ما نیامدند، زمزمه هایی بود که به دلیل افشا شدن برنامهی نفوذ دستوری شان در شب هنگام گرفتار شده اند، تعداد آنان بیش از ده نفر در ادارهی ما بود، ساعتی نه گذشت که رفیق ... مسئول بخش ترانسپورت آمد و پس از احوال پرسی، پرسیدم شب گپ هایی بوده... ایشان از رفقای خلقی ما بودند و بسیار صمیمی با من، گفتند: « آه ولا مه نوکری بودم خلیفه فتاح ره هم گرفتار کدن... مچم چی گپ بود...؟ و با خنده ادامه دادند... که ما بارکش استیم اصل گپه کلانا می دانند...»، پرس و پال هم چندان مزیتی برای پرسنده نه داشت و سکوت بهترین گزینه بود، آهسته آهسته خبر می شدیم که تعداد زیادی از رفقای ما به جرم خیانت دستگیر شده اند. خیانت بیشتر آنان از منظر سیاست آنگاه عضویت در گروه های شامل لیست سیاه و تروریستی دولت بود، هدف تمامی تنظیم های جهادی.
رفیق ذکریا اسیر یکی از بازداشت شده ها که بعد ها در وزارت حج و اوقاف مجاهدین گماشته و تا زمان طالبان هم آن جا بودند.
شناوری در چنبرهی چرخان بی باوری ها و تشخیص درست ها از نادرست ها کار سادهیی نه بود و نیست، به ویژه گاهی که هر قدر فعال و آگاه دانا و مستعد باشی و در مظان خیال آقایی ناکارا جلوه کنی دیگر ترا به پشیزی هم ارزش نه می دهند.
بیشترین رهبر نما ها و به قول خود شان رفقای بالایی این سو ما ها را چون اسپ های چهار نعل به تاختن ها وا می داشتند تا کشته شویم و اسیر شویم و مجروح شویم و بی خانمان شویم تا آنان زنده باشند و به قول میرزاقلم ارجمندی ها، متعلقین و متعلقات شان در سایه های سرد بهاری و در آفتاب های گرم بهاری آسوده باشند و در زیر پوست حزب به رهبر حزب حفره و پرتگاه سقوط دست و پا و در ختم نقبزنی های شان رهبر را در آن پرتاب کنند و چهار صبحی را اگر به ذلت وجدان هم شده بود در مناصب و مناسب دلخواه شان شیرجه زنند. رفیق کارمل عزیز را بیسرنوشت و تبعید مرگبار و هر آن کس به مخالفت برخاست به نیستی فیزیکی و یا به زندان و بی سرنوشتی محکوم کردند.
نوع پرسشنامه های حزبی پسا خلع قدرت شادروان رفیق کارمل و هم زمان با تکیه بر قدرت شادروان دکتر نجیب علیه رفیق کارمل را همهی ما به یاد داریم، اگر بقا و ابقا میخواستی باید در پلهی تنازع و تخاصم علیه رفیق کارمل قرار میگرفتی و اگر وجدانی نه میداشتی کرسی های بلندی و نوازش های قدرتمندی انتظار پذیرایی از ترا داشتند. دیدیم که کس و نا کس های زیادی بر خلاف مسیررودخانهیی تقلای تاختن کردند و کامی بر آوردند.
تراژدی مضحک آن صحنهپردازی ها آن بود که همان آقایان ایمانی به تعهد و رسالت و راه خود وحتا رهبری خود نه داشتند، دزدانه و جبونانه و در خفت هم چو خفاشان ناسیرا چنگی به خلاف مسیر شناوری خود هم زدند تا برای بقای خود هم خدا را داشته باشند و هم بهگوان و هم بودا و هم گبر و ترسا را. آنان ما های ساده لوح را اعصای دست های شان برای جلوگیری از افتیدن به پرتگاه ساختند، چون چشمان شان کور و وجدان شان شور شده بود.
دز گاهی که همجنس گرایی جرم جهانی بود، محکومان فراوانی با تعب رنج و مشقت راهی زندان ها شدند، حالا که ترسایی ها پسا ده ها سال همجنس گرایی را قانون و یک اصل قبول کردند، خسارات هنگفتی به مجازات شدهگان دوران اولیهی این روش پلید غیر انسانی میپردازند.
آقایان رهبر نما های ما که هرگونه فعالیت و سیاست غیر از خط سیاسی خود ما را جرم می پنداشتند، اما خود شان در پس پرده دستبوس و پالیس رهبران مختلف تنظیم ها بودند دلیل خیانت شان را چی می آورند و به قربانیان چی خسارتی می دهند؟ شادروان ها دکتر نجیب و احمدزی برادر شان، یعقوبی و باقی به دار و قرار مجازات رفتند که تصوری هم بر چنان برآیندی و آمد پی آیندی در مخیله نه داشتند. هر چند مرگ پردهی آب رو مندی از زنده گی در ذلت برخی زنده های امروز رهبر نماهای دیروز برای آنان بود ولی اسف بار از آن ذلتی نه بود که همهی آقایان زندهی و رندهی امروز و سکانداران معاملهگر دیروز کشیدند و همهی ما شاهد ضلالت های شان بودیم و سکوت جغد گون شان نمایان گر خجلت حضور شان است که حتا دمی هم فکری برای سرنوشت صفوف حزب نه کردند.
دولتی را به زانو در آوردند که رهبر آن را جهان مترقی و حتا دشمناناش میستودند و نام رفیق کارمل سرخط آوردگاه های خرد و اندیشه بود، کما این که به حیث بشر و انسان خرد و ریز هایی نمودار داشتند، اما آن گونه هایی از خوش باوری های سیاسی نه می تواند اصالت ماندگار و تاریخی رهبری شان را زیر پرسش ببرد و یا این که تقدیر با ایشان سازگار نه بود و درخواست های مکرر دعوت از نظامیان شوروی توسط شادروان ترهکی و پس از آن حفیظ الله امین جلاد زمانی مهر تایید گرفت که ایشان در رأس زعامت کشور قرار گرفتند.
رهبران سیاسی پسا کارمل اکثراً به قصابانی میمانستند که ما بز ها را به جان کندن افکندند و خود شان به فکر دزدیدن چربو های ما صفوف بیچاره بودند و وابسته های آنان حتا در زمان اقتدار رفیق کارمل زیر بوریا می رفتند و عملیات بزرگ شناسایی خائنان حزب را به یاد داریم اگر نه دارید من در فصل های بعدی یاد تان می آورم.
ادامه دارد...