ای ملت سر فراز، از نره پوزی خود بگذرید و کمی سر در گریبان کنید و بیندیشید که این افغانستان همان فیل جادویی است. اگر جادوگر روزگار بخواهد چوچه میدهد و اگر بخواهد تخم.
کسی پرسید: فیل تخم میدهد یا چوچه!
خردمند دهکده گفت: از این دم بریده شکی نیست که هم تخم دهد، هم چوچه.
این را برای آن آوردم که افغانستان سرزمین عجایب و غرایب است.
از دوران ظاهرشاه و داودخان که بگذریم در همین دوران داکتر نجیب ، در بازارها، در بسهای شهری در تانکهای تیل در نانواییها در همه جا، مردم فریاد میزدند که او .... نمیتوانی ایلا کو که مجاهدان بیایند!
مجاهدان که آمدند، این مردم را توبهء نصوح دادند و چون کارد به استخوان رسید، فهمیدند که اسلام در خطر نیست، بلکه خود آنان در خطر اند، باز فریاد زدند: رحمت خدا به نجیب باد! کوپون داشتیم، کار و غریبی داشتیم، یک لقمه نان داشتیم، شبهای جمعه فلم هندی داشتیم، تلویزیونهای 24انج روسی داشتیم، آبرو داشتیم ، وقار داشتیم، بسهای شهری داشتیم، مکتب داشتیم، چنین بودیم یا چنان بودیم!
باز همین مردم که سوراخ دعا را گم کرده بودن ، دعا می کردند که خدایا طالبان را زودتر برسان که در گرفتیم، به دوزخ نارسیده در همین جهان سوختیم!
طالبان که آمدند و زنان شان را روی خیابانها شلاق می زدند. مردان غیرتمند، چشمان شان را با دستمال سیاه غیرت پنجهزار سالهء خود می بستند و راه خود می گرفتند و می رفتند!
بار دیگر، همین مردم می گفتند: خدا کفن کش قدیم را بیامرزد! گار نخبهگان رسید بود به جویچه کنی، گرفتن کارت نان به آرمان همهگانی بدل شده بود! حتا آموزش دیدهگان و گویا روشنفکران میگفتند تا امریکاییها این بلا را از سر ما دور نکند ، دیگر هیچ نیرویی در جهان وجود ندارد، چشم انتظار آن بودند که دروازهء سفارت امریکا چنان دروازهء بهشت روی زمین گشوده شود!
امریکاییها با دموکراسی دالری خود آمدند، مادر همه بم را هم با خود آوردند که هزار پستان سیاه داشت که هر پستان را هزار لاخ بود و از هر لاخ هزار چشمه آتش جاری بود.
امریکاییها چنین آمدند، گله گله گرگان هار پرورش دادند و دیگران را یک سره به گوسفندان خسی شدهء بیشاخ بدل کردند. حال آنان میروند و پس از بیست سال ما ماندهایم و پشت خر لچ.
تنها چند دزد سیاسی و مدنی. چتد قلدر بی هویت، چند وابستهء استخبارات منطقه و جهان، چند قاچاقچی مواد مخدر، چند راسپوتین دربار و نهادهای آن چنانی از خانههای که دیوارهای شان همیشه پوشیده از چَپُک گاو بود رسیدند به کاخهای جادویی و انبان انبان زر و سیم.
دزدان دموکرات غربی به نام کارشناس و مار شناس، از کاری دست چندم در غرب و چند دز و دوز ، گوز رسیدند به مقامها و چشمههای سرخ طلا و جواهر.
گویی ناف این ملت! بزرگ جنگ و شمشیر را با همه غیرت افغانیاش به نام آن بریده اند که همیشه لابراتوار یا تجربهگاه سیاست های چرکین جهانی بلشد!
این روزها، باز این ملت سرفراز تاریخ ساز، دلتنگ است. من به دلتنگی اینان کاری ندارم مردمی که از قبیله و دهکدهء خود آن سو تر را نگاه کرده نمی توانند سرنوشت جز این ندارند!
باور کنید تا به وضعیت نگاه میکنم، میترسم که مبادا این ملت سر فراز گشنه مست، روزی فریاد زند که پشت همان چیغ زدنهای متفکرانهء حکیم الحکما، دق شده ایم. همان چیغ زدن های او هم برکتی داشت. اگر چیغ سیاه بود، یا زرد ، یا هم بنفش!
میترسم آن وقت شاید تاریخ آن وقت به روی اینان با قلم خط چلیپا بکشد و بگوید : ای گزافه گویان دهنپارهء تاریخ شما سزاوار، چنین سرنوشتی استید.
ای ملت سر فراز، از نره پوزی خود بگذرید و کمی سر در گریبان کنید و بیندیشید که این افغانستان همان فیل جادویی است. اگر جادوگر روزگار بخواهد چوچه میدهد و اگر بخواهد تخم.
شاید هم شاید همزمان هم چوچه دهد و هم تخم! کاش این فیل یک بار هم که شده بود مطابق میل شما می زایید!
سخن آخر این که ای ملت تاریخ ساز پنج هزار ساله، کار شما به همان مثلی می ماند که میگویند: په گازری نه یم په خرپی یم!
به شما مهم نیست که این فیل پنج هزار ساله چه می زاید مقصد بزاید!
پرتونادری