ترس از ناکامی
حتا
جسورترین آدمها هم، که فکر میکنند به اصطلاح "کّلهی شان بوی قورمه میدهد" و نترس اند، ممکن است ترسهای داشته باشند که آنها را از نظر خود و دیگران پنهان نگه میدارند.
بزرگترین دلیل خاموشی سالهای اخیر من، ترس از ناکامی برنامه و اهداف بزرگ من بود. من عادت "کمالگرایی" یا Perfectionism داشتم. در هر کار خود عیبی مییافتم و فکر میکردم برای خوب بودن کافی نیستم. در نتیجه، روز تا روز کمکارتر و بهانهجوتر شدم. تا حدی که در هر دو یا سه سال، تنها یک اثر بیرون میدادم. پس از جستجوی فراوان در خود، دریافتم و قبول کردم که از ناکامی میترسیدم و قابلیتهایم را برای موفقیت کافی نمیدانستم. در حقیقت خودم مانع پیشرفت خود شده بودم. پس در خود سفر کردم. این سفر، حدود سه سال را در بر گرفت تا بر ترسهای پیدا و پنهانم غلبه کردم و زنجیر شان را در خود شکستم.
مولانا در چهل سالگی ترسهایش را کنار گذاشت و در ملأ عام به سماع پرداخت و اجازه داد عشق او را بسوزاند. او در چهل سالگی از زندان خود رها شد، و هفتصد سال بعد در جهان به عنوان شاعر قرن شناخته شد. موزارت آهنگساز اتریشی در پنجسالگی آغاز شد، اولین سمفونی خود را در هفتسالگی نوشت و در دوازدهسالگی اولین اوپرای خود را تکمیل کرد. یکی در شش سالگی و دیگری در چهل سالگی ... آنچه این مردان هنر نداشتند، ترس از ناکامی بود. مهم نیست چه زمانی آغاز میشویم، مهم آن است که باید آغاز شویم و نترس و بیهراس زندگی کنیم.
کامل بودن، بیعیب یا perfect بودن، امکان ندارد! تنها کافیست خوب و یا عالی باشیم. ما در همین لحظه برای تمام فکرها و پلانها و برنامههای خود کافیاستیم. وقتی یک فکر، قابل اجرا و عملی و کاربُردی نباشد، ممکن نیست در ذهن انسان بگنجد. دلیل آن که شماری از فکرها برای خودمان قابل اجرا و عملی معلوم نمیشوند، آن است که تا کنون از عملیکردن آنها میترسیم. به خاطر داشته باشیم که تنها افکار عملی و قابل اجرا در ذهن انسان میگنجد. پس ترس برای چی؟! نگذاریم ترسهای ما باعث توقف پیشرفت در زندگی ما شوند.
خالصانه
فرهاد دریا