خواجه اشرف غنی، از «جمهوریت» طوری سخن می گوید که گویی یک مغازۀ شخصی اش باشد با چند نفر خدمه و کارگر درپیشخوان و حیاط پشتی.
خودش عقب میز دخل نشسته، پول تحویل می گیرد و پول باقی مانده را به مشتری پس می دهد و همزمان، با صدای خشن و جرشده، گاه طرف مشتری رتبه پائین دست می شوراند و چشم می کشد؛ گاه، ملازم دهن دروازه را «بچه خر» گفته، ملامت می کند که چرا خاک جاروب پسخانه را درداخل مغازه ریختانده. جعبه ( روک) دخل را با شدت بسته و باز می کند و چانه زنی اش با مشتری های متمول، آگنده از خوشحالی آمیخته با چیغ است. این صاحب مغازۀ قراضه، تا ختم روز کاری، چند بار کاسه را به کوزه و کوزه را به زمین می زند و چند ملازم روزمزد را بی معاش از مغازه بیرون انداخته و به چند تن دیگر، هشداریه و کسرمعاش و دست کم سه دو و دشنام به اهالی «غلام خانه» نثار می کند و بدین وسیله، رعیت جمهوری را منت دار خود می سازد.
فاجعه درین جاست که گاه به نظر می آید که تعداد ملازمان داوطلب و سینه چاک، اتوکشیده، نکتایی بسته، تئوریسن های شاخدار و خود خود خوانده و رایگان خواجۀ جمهوری، بیشتر در «خارج» تشریف دارند نسبت به داخل!
هرصبح، قسمت تازه ای از همین سریال مسخره به نمایش می آید؛ و مغازه دارِ متوهم، بی خبر از آن است که درچاه جمهوری خود سازِ و قلابی خودش سر به تالاق شده و دیده شود که چی گونه خودش را زنده بیرون خواهد کرد. غنی « آب از سرپریده شده» و برایش مفهوم نیست که ازین رقم چاه های تاریخی درافغانستان، کمترکسی زنده برآمده است.