نوشتۀ عثمان نجیب
من نامهیی به رفیق فیضی گردانندهی بارور و کهن بار حزب ما نوشتم، ارچند تازه با آن ها آشنا شده و شرفیاب رکاب داری شان گردیدم، پسا فرستادن نامه بود که گزارشی از گزارش نامهی وزین افغانستان در مورد تصمیم مارشال دوستم خواندم و آن نوشته را ویرایش کرده به محضر خوانندهی با صلابتِ نگاه و دیدگاه تقدیم می دارم.
غنی با اڅک دوم سَرِ خود به گُرز آتشین می زند:
درست در همین موضع گیری های ناسنجش شادروان دکتر نجیب بود که روی روز از ایشان برتافت و در معرکه گاهی خود آغاز کرده سر به دار دادند...و متولیان دستگاه قدرت و مشوقین بدبخت قدرت نمایی شان او را رها کردند.
عین حالت را غنی خواهد داشت، جرقهی آتش گرفتهی خشم شمال و دوستم ساده نیست، این جاست که دوستم بار دگر اڅک دوم را با رهبرش به چالش کشیده، با دکتر که توخی و جبسر هم بودند با غنی که به خدا هم باور نه دارد کی خواهد بود؟
سزاوار تر از مسعود کسی نه بود که هرگز خود را رهبر نه گفت.
رفیق و استاد خردمند و بزرگوار فیضی صاحب گرامی و همه دست اندرکاران تارنمای وزینِ سپیده دم را سلام تقدیم
می داریم:
خُرده ره روی ام در آخرین و انجامین قطارِ خدمتگزاران حزب دموکراتیک خلق افغانستان تحت رهبری عالمانهی پدر معنوی و رهبر با افتخار ما که به دست گروهی از یارانِ ناخلف به بدترین دوران حیات پربار شان مواجه و در متروک ترین مکان جان سپردند، برخی سرخیلان جبونِ جنایت حالا سنگ ندامت به فرق میکوبند، آن کوبیدن ها هم نه از پی ندامت که از بهر شناعت است.
دست های من شرمندهی قلم و کاغذ است تا برخی رهبر نماهای بی کاره و ناکاره را نام ببرم که فقط ما را اجیر و ملزم ساختند تا هم در درازای تاریخ زیستی و هم در بزنگاه کهن نگاری و در آوردگاه رزم و جذم سیاسی دیوان سالار بی دیوان ها و غایبانِ عقلانی بوده و همچنان حمالِ بار استبدادِ اندرونی باشیم و رکابدار پلیدانی که آمپریالیسمِ بی رحم و بی مناعت و بی ظرفیت آن هم آمریکا شویم یا کاگزرانِ رقاص مجالس آمریکا که حالا بر ما حکم روایی دارند شویم.
من که کوچکترین و نادان ترین عضو آن مکتب پرشکوه و جلال بودم و استم مستنداتی و توبه نامه هایی از جبونانِ جانترس دارم که گاهی میگویم حتا من سزاوارتر از این ها برای عضویت دفتر سیاسی بودم، حدِ اقل معاملهگر و فروشندهی رهبر خود نه بودم. بی مبالغه برای تان می گویم در تمام حیات سیاسی ام بر علیه همه نابخردی های برخی ها حتا در دوران حکمروایی فرعون مأبانهی شان قرار داشتم،روز نامه های پیام، هیواد، انیس، هفتهنامهی آن زمان کابل جراید انتقادی منتشرهی آن زمان همه و همه در کتاب خانهی عامه و بایگانی های ادارات محترم نشراتی و. مطابع دولتی موجود بوده و خوشبختانه از بین نه رفته اند که مصداق گفتار من اند و در روایات زندهگی من یا تسجیل شده اند یا مسجل میشوند، انشاءالله.
من تلاش فراوان کردم تا سر انجام به کمک رفیق گلشنیار عزیز سرنخی پیدا کنم.
ممنون محبت شماستم که لطف کرده و فرصت دادید تا در خدمت تان باشم، آن چه را من تا حال نوشته ام همهی ماجرا نیستند، من یک ناظر خاموش و گاهی دخیل در بیشتر مسایل داغ به خصوص اواخر سال ۱۳۶۹ تا شروع دههی هفتاد بودم که در پی یک اجبار تاریخ حزب، قدرت و نظام را به احمدشاه مسعود تسلیم کرد و در میان آن همه رهبر و قائد بهتر از مسعود کسی نه بود که هرگز خود رهبر نه گفت و بهتر از همه رهبر ها درخشید و استاد ربانی که یک آدم دانش گاهی بودند. از رهبری ما مرحوم نبی عظیمی استاد اندیشه و قلم و سیاست و ارتش و قوای مسلح و من از کوچک تر ها و بی مقام ها و پادو به قول ناصواب رفیق صخره که صفوف را به سُخره
می گرفتند آخرین دو تنی بودیم که با نظام و نظام داری تحت رهبری تو حزب ما تو حزب پر افتخار ما وداع کردیم. من از لحاظ مذهبی آدم سخت مذهبی استم چنانی که از لحاظ سیاسی همچو سنگِ خارا برای حزب و رهبر فقیدم استوار و بی شکست استم. به مجرد برداشتن قلم، به خدای خود عهد کردم که هیچ چیزی را دروغ نه گویم و هیچ حقیقتی را که می دانم پنهان نه کنم و هیچ ملاحظهیی را در دیدخود قرار نه دهم.
دوستم و هم قطاران او در این آزمون مؤفق می شوند اگر بار دیگر تن به مصلحت نه دهند.
تقدیم به روح پاک رفیق کارمل عزیز و اناهیتا مادر و رفیق بریالی عزیز و رفیق عظیمی گرامی و همه شهدای راه وطن ما.