قهار عاصی
اشاره: من وقهارعاصی با آن که هردو از پنجشیربودیم، درنیمۀ دوم دهۀ شصت، اختلاف سختی با هم داشتیم. او احمد ظاهرعرصه شعر بود. اختلاف دوره جوانی، عجیب است. من تازه از زندان هفت ساله بیرون آمده بودم. او مرا کمونیست شعله یی می گفت و من هم تندرو تر و کتاب زده تر از آن بودم که به بی تابی هایش پاسخ نگویم. هیهات زنده گی- مأمون
كوچه هاي كهنه
كوچه هاي طرف كهنهي شهر
كوچهها خاموش اند
كوچهها دلگير اند
كوچههاي طرف كهنهي شهر
كوچهها مثل گلوهاي شريف
التهابي و خشونتباراند
كوچههاي طرف كهنهي شهر
كوچه هاي طرف كهنهي شهر
قصههاي خونين
از چكشهاي بلند
جانب جاده ميوند روايت ميكنند
خاطر قيريي جاده
ديگر از زمزمه كاهگل خواجه صفا در حول است
كاسه برج آيتي از سالاريست
عشق را
از خرابات به چوك
پوست مياندازد
كو چهها خاموش اند
كهنه ديوار بلند كابل
نبض پغمان شهيد خود را
ترجمانيست ـــ سخن خون
و صدا، آزادي
ارغوانزار بهار كابل:
آه! صبر كن
عشقري ميآيد
بگذار، تا كه اين بر كه نيا شفته
تماشا كنمش
پهلوان از سفر حج مزار آمده
است
كوچههاي طرف كهنهي شهر
بستر مردم آواره و سرگردان اند
كه نه مي ميرند و نه به اميد دلي
ميبندند
كوچههاي طرف كهنهي شهر
كودكاني كوهي،
كودكاني همه فرياد به بازار تولد ميكنند
چقدر سخت سر اند
مادران طرف كهنهي شهر
وقتي از بابت و يراني ده
و شهيدان به خون خفتهي شان
حرفهاي خود را
ميزنند آتش و شهري ميكنند
چقدر شيرين اند
دختران طرف كهنهي شهر
و قتي از عشق سخن ميگويند
نازنينان همه با اشك قتغ ميسازند
گفتينيها شان را
از لب رود و كنار چشمه
چقدر بومي و آزا ده سر اند
طفلكان طرف كهنهي شهر
وقتي از غرش توپ
جانب كوچه فرو ميريزند