درهمین رابطه احمدکارگر خاطره یی از گذشته نقل کرده است که در زیر از لحاظ شما می گذرد. اما آیا سوژه یی امروزی، معکوس سوژه یی نیست که احمد کارگر روایت کرده؟
یک خاطره ی از چمن خسده!
احمد کارگر
در سال ۱۳۷۹ یک هیات بلند پایه CIA از دوشنبه پایتخت تاجیکستان به تالقان امد. امر صاحب هدایت داده بود یکنفر با اینها به چمن خسده بروند. و درحصه خوراک و پوشاک شان توجه داشته باشد. از طرف مسول وقت کمیته مالی به من هدایت شد که با این هیات باید بروم.
خوب... آمریکایی ها فکر میکردند که احمدشاه مسعود یک یا دو ساعت دیگر به ملاقات حاضر خواهد شد.
طبق هدایت آمر صاحب نزد مهمانان رفتم و ایشان در غذای مورد علاقه شان پرسیدم . یکی از آن سه نفر گفت نه نه ما منتظر فرمانده مسعود هستیم، بعد دیدن او دوباره بر می گردیم.
با اصرار ما گفتن که ماهی می خوریم. مدیر صاحب رؤف خان و ملا صاحب امیر محمد رفتن تا غذا را آمدن کنند.
خلاصه آمرصاحب تا سه روز آمریکای ها را دیده نتوانست.
آمریکایی ها در حضور ما ظاهرآ آرام و عادی بودند؛ اما دورتر از ما بسیار خشمگین.
روز سوم بود که با یک تعداد بچه های محل در چمن فوتبال بازی می کردیم، آمریکای ها تماشاگر فوتبال ما بودند که چرخبال آمرصاحب رسید؛ به محض پایین شدن آمرصاحب، عبدالله ، انجنیر عارف و عاصم شهید... وی به امیر جان خان پیلوت هدایت داد که طیاره را از اینجا ببر که فوتبال دارند. خلاصه بعد از یک فوتبال با ما و خواندن نماز شام ، به ملاقات آمریکای ها رفتند حدودا بعد یک ساعت در همان شام آمریکای ها بطرف دوشنبه حرکت کردند.
همینکه آمریکایی ها رفتند. آمر صاحب رخ خود را به طرف حاضرین کرد و گفت که منتظر یک جنگ قوی باشیم.
همان بود که جنگ چهل روزه تخار آغاز شد.