کاوه جبران
مشکل اصلی جنگ با طالب نبود؛ رهبری متمرکز و قاطع است. جنگ با طالب هنوز مسألهٔ جدی حکومت نیست. چون جزایر کوچک رهبری و قدرت در درون حکومت از تصمیم گیری و تعیین یک ارادهٔ جمعی و جدی برای جنگ ناتواناند. غنی و فرزندخواندههایش به عنوان کارگزاران اصلی و موذی، میان عتاب آمریکا و احساسات افغانیت طلبانهٔشان بلاتکلیف ماندهاند. عملاً تصمیمی گرفته نمیتوانند. تکیه به ارتشی کردهاند که به دلیل فساد فراگیر مالی و قومی اصلاً روحیهٔ رزم در آنها باقی نمانده است.
گاهگاهی هم برای تخلیهٔ مکنونات درونی خویش، علیه نیروهای خیزش مردمی موضعگیری میکنند. امرالله صالح مانند قهرمان فلم منگل پاندی تنها شیپور جنگ علیه طالب است اما بر مبنای برداشتها و استراتژی کاملاً خطا که احیاناً اگر تصمیمگیرندهٔ اصلی بود همهٔ ما را به خاک سیاه مینشاند. سرور دانش به دلیل کاملاً روشن مناسبات قومی سیاست، در این دایره قابل محاسبه نیست. داکتر عبدالله هنوز در گرو جبن تاجیکانه است و جسارت لازم برای رهبری مبارزه علیه طالب ندارد. نقش توهم دوراندیشانهیی که احتمالاً معادلات تغییر خواهد کرد و او به عنوان فرد مناسب رهبری آینده از سوی طرفهای درگیر انتخاب خواهد شد، نیز در این انفعال بیتأثیر نیست.
فرماندهان کلان و تیکهداران قومی نیز در محاسباتشان، چشم اول را بر درگاه ارگ دوختهاند و امکاناتی که از جایی فرا برسد.
صرفاً مردم و فرماندهان کوچک محلی بیهیچ ترسی در برابر طالب ایستادهاند و نیز آن بخشی از ارتش و نیروهای امنیتی که هنوز ایمانی برای دفاع از این خاک در کفشان باقی است.
نکتهٔ جالب این است که در همین وضعیت هم فساد بیداد میکند. خبرهایی دست به دست میشود که تجهیز و تمویل نیروهای خیزش از سوی گروههایی در حکومت، بر مبنای سلسلهمراتب قومی صورت میگیرد. شماری از فرماندهان و بزرگان قومی و سمتی با آن که امکانات تجهیز نیروهای خیزش مردمی را از آدرسهایی دریافت میکنند اما آن را به جیب خود میزنند.
پیشروی گاه ناگاه گروه متحجر و عقبماندهٔ طالب فقط در چنین وضعیتی قابل توجیه است.
اگر یک ارادهٔ قاطع و جدی در مبارزه با این گروهک تروریستی وجود داشت. یقیناً دامن چنین فسادی برچیده میشد و طالب نیز با تمام یال و کوپالش در موضع آخرش دفن میگردید.