غنی، طالب و توهم سازش
پس از سقوط سه ولایت، لفظاً حاضر شده است تا نیروهای خیزش مردمی را تأمین و تجهیز کند، حالآنکه در پرنسیب و اصول اصلاً چنین اعتقادی ندارد.
نگاشته یی ارزشمند از قلم کاوه جبران
یک تصور عوامانه این است که اشرفغنی در تبانی مستقیم با طالبان یا احیاناً عروسک گردان اصلی این گروه، آی.اس.آی، ولایتها را یکی پی دیگری تسلیم دشمن میکند. اعتقادات منحط افغانیستی غنی نیز نیروبخش این تصور است. البته، فشار سنگین جنگ، آواره گی سیلآسای مردم، گستردهگی تهدید و هراس از هیولای تیزدندان طالب نیز در تقویت چنین باوری بیاثر نیست. به ویژه که بخشهایی از کشور به طرز مبهم و سرسامآوری از دست میروند. یک بدگمانی قرین به واقعیت دیگر نیز پیرامون موضوع در میان اقوام غیرپشتون وجود دارد که به چنین تصوری دامن میزند، اما من عجالتاً به سبب اطالهٔ کلام از ذکر آن پرهیز میکنم.
اما نکتهٔ قابل ذکر این است که رابطهٔ میان عناصر قومشیفتهگی غنی، زورآزمایی طالب و استیصال حکومت در برابر آن، از نوع غیر مستقیم است که به اثر لجاجت و یکدندهگی متفکر حاکم اوج گرفتهاست.
از جدیترین نقدها بر حکومتداری غنی یکی این بوده که او بیهیچ توجهی بر قانون، متکی بر سلایق شخصی و وابستهگیهای قومی سعی در انحصار قدرت دارد. قوانین را رعایت نمیکند، سلیقه و تعلق قومی را بیشتر از شایستهگی در نصب و عزلها اهمیت میدهد و دوست دارد، حرف اول و آخر را خود بزند.
همین نکته در بعد نظامی قضیه نیز صدق میکند. غنی در حالی که خود را سرقوماندان اعلی میپندارد، الفی از الفبای نظامی نمیفهمد. یک وجب از جغرافیای کشور را از منظر جنگ و نظامیگری نمیشناسد. به جز چند فرد فاسد و فرمانبردار قومی خود به کسی اعتماد نمیکند. از نظامیان غیرپشتون هراس دارد. هیچکدام را در حدی صلاحیت و مسؤولیت نمیدهد که نظم و نبض جنگ را برقرار کند. حتا سیاستگذاری جنگ را بر این مبنا استوار کردهاست.
در همین حال، در اثر مدیریت چندین سالهاش فساد و ویرانی در واحدهای نظامی مثل موریانه رخنه کردهاست، تقسیم و توزیع نامتوازن امکانات و تسلیحات، توزین نابرابر و قومی قوا، سیاسیسازی و قومیسازی نیروهای مسلح، لشکر هفتاد درصدی سربازان خیالی و... از مصداقهای آن اند که همه اکنون نتیجهٔ چندین سالهٔ کار و افکار او را کف دست مردم گذاشتهاست. غنی حتا در وضع کنونی که قیامتی تمام عیار است، زیر فشار افکار عامه و ناتوانی در تصمیمگیری، تن به مداخلهٔ امثال امیر اسماعیلخان، مارشال دوستم و استاد عطا در جنگ داده است.
پس از سقوط سه ولایت، لفظاً حاضر شده است تا نیروهای خیزش مردمی را تأمین و تجهیز کند، حالآنکه در پرنسیب و اصول اصلاً چنین اعتقادی ندارد. حاضر است همه را تا آنجا فریب بدهد که کشور به کام طالب درغلتد اما مخالفان سیاسیاش را پروبال ندهد. آنچه که گفته میشود غنی نیتی برای جنگ با طالب ندارد، نیز در همینجا معنا پیدا میکند. او خود نه میتواند بجنگد و نه هم به دلایلی که ذکر شد، زمینهٔ بسیج عمومی و شکلگیری ارادهٔ جنگ را میسر میکند.
و همینجاست که نسبت قومی و افغانی غنی با طالب نیز برقرار میشود. چون در نگهداشت تصویر کلان و اصلی، طالب خودی است اما مخالفان سیاسی کنونی، به ویژه اقوام غیرپشتون، دیگری.
غنی هشیارتر از آن است که آشکارا و تحت یک برنامهٔ منظم با طالب یا آی.اس.آی برای سقوط کشور یا یکدستسازی قومی سازش کند. این چنین برنامهیی نه در سطح فعل ممکن است که غنی فردی سکولار، مدرن و دارای اعتقادات و منشی متفاوت است؛ کاملاً متضاد با پدیدهٔ منحط و متحجری به نام طالب. و نه هم در سطح ایده که برای بقای کلانتصویر آرمانی خطرناک است. چون غنی به درستی میداند که در آن صورت، حتا اگر چنین توطیهیی موفق هم شود، کشوری به نام افغانستان دیگر وجود نخواهد داشت، لااقل غیرپشتونها زیر پرچم کنونی و برای یک کشور واحد دیگر نخواهند جنگید. هر چند که کماکان هنوز از یک موضوع غافل است: اگر لجاجت و یکدندهگی کنونیاش تا سقوط کل کشور همچنان ادامه پیدا کند، آیندهیی آنچنان ترسناک برای افغانستان واحد دور از تصور نیست.