(برای درک وقایع هرات این نامه افسر ارتش را بخوانید)
ازبرگۀ مختاروفایی
میخواهم در رابطه به وقایع هرات حرف بزنم. همچنان که قبلا نیز پیامهای مرتبط با قضایای فرماندهی قول اردوی ۲۰۷ ظفر هرات را برایتان گذاشته بودم، اینبار نیز مینویسم. من به عنوان یک منصبدارِ که از زیر گلوله بیرون شدم، رسالت دارم که واقعیتها را انعکاس بدهم و شما نیز به عنوان یک خبرنگار رسالت دارید که این اخبار را به مردم افغانستان مخابره کنید.
جنگ، روز پنجشنبه از ساعتهای ده به بعد در چند نواحی شهر هرات آغاز شد. من در قرارگاه فرماندهی قول اردو بودم. دیروز همچنان که جنگ جریان داشت، در حدود ۸۰۰ نفر پرسونل میدان هوایی، شیندند را تخلیه و به هرات مواصلت کردند. آنها نیز در بخشهای از شهر استقرار یافتند. جنگ لحظه به لحظه رو به وخامت میگذاشت. بسیار زود به نواحی محبس، ریاست امنیت ملی و مقام ولایت رسید. فرمانده قول اردو و معین ارشد وزارت داخله از آغاز تا پایان روز به قرارگاه قول اردو بودند و خارج نشدند. شهر تا ساعتهای هشت و الی نه کاملا سقوط کرد. تنها در ریاست امنیت ملی درگیری جریان داشت که سرانجام آنها نیز تسلیم شدند. والی، قوماندان امنیه و امیر اسماعیل خان همراه با افرادشان، حدود ساعتهای هشتونیم الی نه به قول اردو آمدند.
شب گذشت. فردایش طالبان به همه تا ساعت یازده وقت دادند که تصمیممان را بگیریم. والی، معین ارشد، امیر اسماعیلخان و فرمانده قول اردو میخواستند با دو چرخبال به کابل بروند. اما فرمانده لوای کماندو به افرادش هدایت داد که در مقابل چرخبالها دو دو عراده هاموی با سلاح مستقر کنند و به کسی اجازه ندهند که تنها برود. اگر قرار است تسلیم شویم، همه باهم تسلیم میشویم. اینها میخواهند بروند و اولادهای مردم را اینجا تنها بگذارند. همین شد که چرخبالها در محاصره قرار بگیرند و کسی نزدیک شده نتواند. افراد فوق الذکر میخواستند خود به کابل بروند و باقی تسلیم شوند. آنها به دلیل اینکه به سرنوشت والی غزنی گرفتار نیایند و تحقیر نشوند، میخواستند قبل از ورود طالبان پرواز کنند.
روحیهای جنگی به کسی نمانده بود. زیرا جنگ از کوه و بیابان به ولسوالی، از ولسوالی به شهر و ولایت و سرانجام از ولایت به دروازه قول اردو رسیده بود. این پلانی بود که در دفعه قبلی نیز با شما شریک ساخته بودم: خیال نبی احمدزی به عنوان مامور تسلیمدهی از کابل تقرر یافته بود و جنگ را از دشت به دروازه قول اردو رسانده بود. این را همه میدانستند و برای همه آشکار شده بود. به همین دلیل، هیچکسی روحیه مبارزه و جنگ نداشت. زیرا میفهمید که حمایتی در کار نیست. حدود ساعتهای ده، هامویهای مستقر شده، بر چرخبالها انداخت کردند و آنها را از کار باز ماندند.
هیچکسی راضی به تحقیر شدن امیر اسماعیل خان نبود اما ایشان بخاطر بقیه و شخص خیالنبی احمدزی، سوخت: چون پرسونل نمیخواستند آنها بروند و خود تنها بمانند.
امروز امیر اسماعیل بخاطر احمدزی بی اندازه تحقیر شد. مبارزات او اگر نمیبود، قول اردو را در همان دو هفته قبل تسلیم میدادند اما به خاطر اسماعیلخان گیر مانده بودند. من امروز به عنوان یک منصبدار جوان دلم برای امیر اسماعیلخان که در چند قدمیاش ایستاده بودم و از اینکه میدیدم او را چنین حقیرانه تسلیم کردند، دَر/آتش گرفتم. باربار با خود گفتم که چرا این آدم را چنین ذلیل کردند.
در همین زمانها، طالبان نیز به ورودی آخر رسیده بودند و مشغول جمعآوری سلاح، مهمات و موتر بودند: یا به عبارت دیگر مشغول جمعآوری هر چیز بودند. ما از قول اردو خارج شدیم. در حدود سه تا چهار هزار نفر و شاید هم بیشتر بودیم: شب گذشته، تمام پرسونل همراه با نیروهای بسیج مردمی، داخل قول اردو آمده بودند. آنچه را که من امروز دیدم و آنچه را که صالح و بقیه از طریق فیسبوک میگویند، هیچ قابل جمع نیست: اصلا صالح خواب است. هموطنان مخالف و موافق دستشان را یکی کرده و روی یک خط استند. مقاومت جفنگِ بیش نیست. غنی میفهمد که دیگر برگشتی وجود ندارد و عمدا کنار نمیرود تا طالبان تمام کشور را تصرف کنند. زیرا اگر کنار برود، شاید به دیگران هم سهمی برسد اما در صورت تصرف کامل، طالبان به هیچکس وقت نمیدهد. من بعد از وقایع امروز، هربارِ که جفنگیات صالح را میشنوم، خونم به جوش میآید: این مردک هیچ مغز در کاسهی سرش وجود ندارد. پیامم را به ملت مخابره کنید تا غنی را مجبور به استعفاء کند: نه بسیجی در کار است، نه مقاومتی و نه حمایتی. تنها و تنها با این روش میخواهند بزرگان کشور را تحقیر و توهین کنند. همانندی که تحقیر امیر اسماعیلخان را پیش چشمهای خودم دیدم و از درون برای این مرد، ریختم.
امروز، روز بسیار بدی بود. کاش در قطعه نمیبودم و چنین روز تحقیرآمیزی را نمیدیدم، اما دیدم. من بعد از دیدن وقایع امروز، با خودم گفتم که هرگاه در مکان امنی رسیدم، در گوشهای مینشینم و برای اینهمه تحقیر کردن اردو و این خاک، گریه میکنم: در قطعه، نمیشد اشک ریخت. شاید دیگران فکر میکردند که ترسیده. طالبان هرچه بیشتر داخل میشد، بغضم بیشتر میشد: چرا ما را اینقدر تحقیر کردند؟ پاسخ این سوال، باید یافت شود. طالبان همراه یک عده فرصتطلب ملکی، همه امکانات یک قول اردو را غارت کردند. در دلم میگفتم، آخر نامردان! اگر قصد حکومت دارید، چرا اینگونه و به این شیوه غارت میکنید؟ وقتی آن همه امکانات در جلو چشم آدم نابود شود، آدم را مچاله میکند: امروز، وحشتناکترین روز زندگیام بود. من از طریق شما، پیامم را به آقای آشنا و سایر دوستان دیگر نیز میرسانم: بیخود زحمت نکشید. چیزی به عنوان مقاومت وجود ندارد. اشرف غنی، محب و فضلی وقت میخرند تا طالبان تمامِ ولایات را سقوط بدهند: جمهوری شرفباختگان. همراه با مردم یکصدا با تمام قوت از غنی بخواهید که استعفاء بدهد.
اگر خواستید پیامم را بدون کمو کسر نشر کنید.
با حرمت.
اشرف
افسر قول اردوی ۲۰۷ ظفر
(نامه بدون دستبرد و ویرایش نشر شده است)