بعد از دوصد و هشتاد سال هنوز مسالهی پشتونها این است که دختر ها مکتب بروند یا نه؟
یا آن لودهگی اماناللهخان یا جمود وحشیانهی اخلاف اش.هنوز مساله شان این است که زنان حقی دارند یا ندارند،درس بخوانند یا نخوانند،موسیقی باشد یا نباشد...با اینها چه گونه میتوانیم یکجا زندگی کنیم؟
این ها بیرق سفید را بلند کردهاند پروای زبان و هویت و فرهنگ و مذهب هیچ قوم دیگری را ندارند، اما یک عده از تاجیک های خودفروخته و بزدل، هنوز نگران بیرق سه رنگ ظاهرشاه اند، که در کنار بیرق مقاومت باشد یا نباشد!! هنوز نگران اند که اگر یک پشتون اینها را مشروعیت نبخشد در بیابان سیاست گرگها میخورند شان! نمیدانم ترس از پشتونها چه وقت از سرشان پس میشود.بعد از این همه اتفاقات ناگوار و ضدانسانی هنوز منتظر اند که باز یک ملا یا یک لیبرال پشتون رهبر شان باشد!
سالها قبل یک دانشمند غربی کتابی نوشته بود با عنوان"ترس از آزادی"؛یکی از مباحث مهم این بود که یک عده مردم،یا اقوام،یا طبقات اجتماعی از این که آزاد باشند میترسند؛از آزادی میترسند،چرا که آزادزیستن مسوولیت میخواهد،خودت باید بار غمهایت را بر دوشات بگذاری... یک عده از تاجیکها از اینکه پیشگام و زعیم و رهبر باشند میترسند، به مفتخوری و تنبلی و فرومایهگی عادت کردهاند و میخواهند یک پشتون مسوولیت،رهبری و کارهای سخت را به دوش بگیرد.
من در این باره به تفصیل سخن خواهم گفت و پروای هیچ کسی را نخواهم داشت.هیچ چیزی،هیچ کسی،هیچ جریانی برای من عزیزتر و ارجمندتر از حقیقت و آزادگی نیست؟
به بیان شمستبریزی:
اگر همهی جهان از ریش من بیاویزد پروا نکنم و همان گویم که حقیقت باشد!
لطیفپدرام