روایت تازهی زندهگی من- بخش ۱۷۸
نوشتهی محمد عثمان نجیب
نام اصلی کارمند برای حفظ امنیت شان محفوظ است.
پسا فرار دزدانهی بابای برخی ها موجی از کارمندان و منسوبان ادارات به شمول مقام ها در تلهی طالبان گیر افتادهاند و ای کاش مقامات درجه اول و دوم به دست برادران خیبر پشتون خواهِ یوسف هیواد دوست و بون و طاقت می افتادند تا می دانستند که خیانت به ملت و ایستادن در کنار استبداد غنی کرزی چی پیامد هایی داشت.
یکی از دوستان من در اروپا قصهی عجیبی کرد و فریاد میزد: « عثمان… ای ها چی میکدن ای کرزی … ای امرالله…؟» پرسیدم چرا؟
گفت …یک بچه خوده بسیار به مشکلات تا آلمان رسانده… و… « منظور شوهر محترم شان بود » کمکش می کد… ای بچه ده ریاست پاسپورت بوده قصای عجیب و غریبی کد…. مثلاً: هدایت داده می شده که از ظهر یک روز تا ناوقت شب یا فردا صبح روزی که اطلاع داده می شد …300 جلد پاسپورت چاپ شود… مهم نبود که رئیس ما می بود یا نمی بود، خبر میداشت یا نمیداشت، نفرای خاص از اداری امور راساً به دفتر چاپ پاسپورت میامدن… که پاسپورتا ره فرمایش بتن…
فقط پاسپورت چاپ کنید:
نکتهی عجیب در این روایت این است که روای گفته…« میامدن یا هدایت میدادن… وختی میگفتیم رئیس ما خبر نداره … میگفتن…شما چاپ کنین… نه جدولی. نه تذکری، نه تصدیقی، نه امری، نه نامی و نه عکسی…میگفتن… کلشه خود تان جور کنین… ما اینی سات کار داریم… » روای ادامه داده … چاپ یک پاسپورت او هم اپ رقمی که امر میکدن بسیار سخت…. ما. مجبور دست به کار می شدیم ده غیر صورت حبس و منفکی از وظیفه و شاید هم کشتن ما به دلیل افشا شدن را حتمی بود…
نام و عکس پاسپورت:
هیچ نامی از دوست بی خبر، رفیق بی خبر، و عضو فامیل بی خبر هرکدام ما نمانده بود که به نامش پاسپورت نه ساخته باشیم… عکس ها را از قات عکس های سابقه پیدا می کدیم … یا از هر طرف که جمع می کدیم خلاص می شد… باز مجبور ده گوگل میرفتیم .. عکس های مختلف زن و مرد و بچه های فیلم های هندی، پاکستانی و ترکی که به افغانا چهره میدادن پیدا میکدیم و خلاصه شست و نشان انگشت و هر کار میکردیم…
هدایت دهنده ها کی ها بودند؟
همهگی از تیم انتخاباتی غنی و صالح و اداری امور …بودن نمیفامیم که چی میکدن..، ای کار چند بار تکرار. شد که نه نام و نه عکس ده افغانستان ماند و نه ده گوگل. و ای کار زیادتر ده دوران انتخابات اشرف غنی و امرالله صالح میشد. اما هیچ نفامیدیم که اوقدر پاسپورته چی میکدن… به کی میدادن… و آدم ها چطو نام خوده میفامیدن یا دفترای کنترول سرحدی عکسای ای مردمه کت پاسپورتای شان تطبیق میکدن…ولا …عجیب کارای بود….
جواب من به پرسش کارمند در جریان این نوشته:
برادر همو رقم که سر شما پاسپورت جور میکدن همو رقم کُلِ وطن و دولت پیش شان بود …کارای خوده میکدن. وطنه چطو تسلیم پاکستان کدن؟ نگارنده.
پاسپورت های بسیار پر درآمد :
راوی گفته … « ما ره یک رقم پیسه میدادن که فکر می کدی ماشینای چاپ پیسه پیش شان اس… پیسای رسمی پاسپورتاره…علایده میدادن….ما اقه پیسه دار بودیم …که بیخی دل ماز پیسه سیاه شده بود .،،راستی کت پیسه بازی میکدیم…حیران مانده بودیم اوقه پیسه ره ده کجا جای به چای کنیم….
پیسه دار گدا:
راوی نقل کرده… که ….جان حالی فکر کو که وطن چی حال شد… مه کت اوقدر…پیسی … که جای نگاه کدن شه نمی فامیدم… حالی اینه ده اروپا پیسی یک نان خشکه ندارم که … بخورم …کلش سبیل ماند..و مام سرگردان …و گشنه و تشنه و بی پیسه.
پ.ن: چنان بود داستان غم انگیز حکومت نخبهی پشتون و نخبهی تاجیک مزدور که در خدمت قبیله بود. منتظر باشیم که بدتر از این ها چی می خوانیم و می شنویم…
این روایت را مهربانویی کرده است که نه خودش و نه شوهرش تا زمانی که من میشناسم شان و از جهل سال هم زیادتر شد یک کلمه دروغ نگفته…و مجبوریتی هم ندارد… مخصوصاً که برای من نام مشخصات آن پناهنده را هم داد.