ژیلا بنییعقوب
چند روز است که دوستانم ویدیوهایی را از پنجشیر برایم میفرستند و میپرسند، دیدی؟ دست و دلم نمیرفت که ویدیوها را باز کنم. تحملش را نداشتم که پنجشیری را ببینم که میگویند پای طالبان به آنجا بازشده. بالاخره هر جور شده ویدیوها را دیدم. درواقع فقط یکی را طاقت آوردم تا انتها ببینم.
آنها که پنجشیر واقعی را دیدهاند، میدانند این ویدیوهای تازه، تصویر حقیقی پنجشیر نیست. پنجشیر برای من جادههای زیبایی است که هر سویش انواع و اقسام مغازهها باز بودند، دستفروشهای خندانی که سیب پنجشیر میفروختند. دکانهایی که توت پنجشیر را به تو تعارف میکردند.
کودکانی که بازی میکردند، مردم مهربانی که تا میفهمیدند ایرانی هستی مهربانیشان دوچندان میشد. پنجشیر همانجایی است که به خانه پدری فهیم دشتی در کناررودی خروشان رفتم و فرزندانش در خانهی پدربزرگ شاد و سرحال بازی میکردند و پدرشان با لذت نگاهشان میکرد.
همانجا که سیاره دشتی با عشق زیاد درباره همسرش فهیم برایم میگفت، پنجشیر یعنی تپه سریچه و بازارکی که پر از زندگی است، همانجایی است که با فهیم جان و توحیدی صاحب به دیدن باغ پر از سیب مسعود رفتم، همانجایی که با احمدمسعود مصاحبه کردم، همانجایی که خانواده مهربان مسعود را دیدم.
من این پنجشیر را که ویدیوهای تازه نشان میدهند، نمیشناسم، شهری بدون سیب و توت، شهری مرده، مغازههای بسته، خیابانهایی که کسی در آن نیست. مردمی که در حال فرار به کابل هستند، نه! اینجا آن پنجشیری نیست که من میشناختم، انگار رود پنجشیر نیز دیگر مثل سابق خروشان نیست.
شاید پنجشیر واقعی ما همان درههایی باشد که هنوز به تصرف طالبان در نیامده و همچنان آزاد است، همان جایی که احمد مسعود و رزمندگان مقاومت دره به دره، کوه به کوه در آن مقاومت میکنند.