اشاره: با بازگشت دو بارۀ طالبان به قدرت، گفتمان قومیت جان دو باره یافته و داغ تر از هرزمان دیگر، محافل سیاسی و روشنفکری را فراگرفته است.
نویسندۀ این مقاله می گوید: آواز ناهنجار «مقاومت» در پنجشیر که اندیشه پردازان آن با دستپاچهگی به «اندیشیدن برای جغرافیای غیر افغانی» و «جدایی وتجزیه» فراخواندند، بازنگری استنادهای باورهای اولیه در پرسمان قومی را ناگزیر ساخته است.
افغانستان و همبود آگاه آن پس از چیرهشدن طالب بر اریکهی حکومتداری وارد باب تازهی همچندیهای سیاسی- تباری، حزبی-انگارگانی و آسیمهگی باور و اراده و سلیقه گردیده اند. آرایش نیروها، معادلهی ساختوپاختها و سراپای کلافهی مغازلهها، سازگاریها، بردباریها و چشمپوشیها دستخوش دگرگونی ژرف تا مرز نیستی و خودنابودسازی شده اند. رشتههای نازک و نفیس همسوییها و همسنگیهای قومی- تباری که بیآنهم شکننده و آسیبپذیر بوده اند، زخم ناسور برداشته و لوحهی همزیستی بیغش مردم با غبار ستبر دودلی و بیباوری مکدرتر گردیده است. گهنامهی این جغرافیا، از این پس با خامهی دیگر، بدون توجه و نظرداشت به آنچه دیروز در چادر ناچاریها، نزاکتها، حرمتها، معاملهها، امیتازدهیها و امتیازگیریها میان مکتبیهای تبارها مستور بود، رُک، شفاف و بیغش نگاشته میشود.
در پیوند تنگ با آنچه در ادامهی طالبانیشدن حاکمیت در مخیلهها شکل یافته، ناگزیری یک بازبینی نو و دستیابی به برآیندهای بایسته در برابر عنصر آگاه افغان قد بلند نموده است که نهباید از کنار آن با بیمیلی و سبکسری رد شد. همبود مکتبی کشور، با دریغ، دچار یک انقطاب وحشتناک هویتی-تباری گردیده و در فریب لحظهها وحادثهها در گنداب قوم- قبیلهگرایی گیرکرده و تا گلو فرورفته است. آواز ناهنجار «مقاومت» در پنجشیر که اندیشهپردازان آن با دستپاچهگی به «اندیشیدن برای جغرافیای غیر افغانی» و «جدایی وتجزیه» فراخواندند، بازنگری استنادهای باورهای اولیه در پرسمان قومی را ناگزیر ساخته است.
نخستین بیضهی ناجایز جدایی و تجزیه در ردای «مسألهی ملی» زمانی در سبد پیشآمدهای آغازین «دههی دموکراسی» به هدف جفتگیری جاگذاری شد که مسألهی سرنوشت خلقهای پشتون و بلوچ و معضل «مرز دیورند» در روزمرهگیهای دولت شاهی افغانستان بالا گرفت. سمتگیری «پشتونستانخواهی» در ردهی پیشتازان نورستهی «جمعیت دموکراتیک خلق» آغوش این ساختار شورویگرا را به لانهی امنِ رونق پندارهای فرقهگرایانه و میدان تبارز کینههای دیرینهی قومی مبدل میساخت. ناجوری سکتاریسم، فدارالیسم، جداییطلبی، تحزیهخواهی و گونههای ناجوریهای سمتی، زبانی و قومی در تنپوش ژولیدهی «ستم ملی» بیشترینه در بطن حزب دموکراتیک خلق افغانستان، به ویژه جناح پرچمی آن، پرورش یافته و به پختهگی رسانده شده بود.
غلبهی روان شهریت رویهنگر و کثرت شهرنشینهای کابلی در قدمههای کادری جناح پرچمیها و چیرهگی سلیقهی دربارمنشی و اشرافمآبی بالای برخی صدرنشینهای آن جناح سبب روآوردن نسل تازهدم خانوادهها و سلسلههایی مکتبخوانده، میرزاباشیها و تعویذنویسان درباری شهری که به ناجوری «مارکسیزم» و «مارکسباوری روسی» و اندیشهی بنانهادن سوسیالیسم در جامعهی سنتزده و چندپوستهی افغانستان آغشتهتر از بومیها گردیده بودند، در آتیه، پایگاه پنداری و رزمگاه کرداری برای پخش و تشهیر نسخههای جدایی و تجزیه و پشتونستیزی مکار و حیلهگر در میان پرچمیها میگردیده است. حاکمیت یک دههی پرچمیها ضامن تمام لرزشهای قومی پس از فروپاشی آن حاکمیت تا مرز جدایی و تجزیه بوده است.
جای شگفتی نیست زمانی که استنادهای عقیدتی «مقاومت پنجشیر» در اندیشگاه آخرین نسل «پرچمیها»، همانهاییکه حاکمیت حزب وطن را به هدف «مجازات پشتونها» نابود کردند و تا هنوز کینه و حقارت و حسادت پیشوای گمراه شان گلوگیر شان است، به پختهگی رسانده شده باشد و سرانجام در آوند جدایی و تجزیه برای دلگرمی چند ابن فلان «جهادی» و چند سکتاریست خشکاندیش ماورای هندوکش، ملی و مردمی و افغانستانشمول خوانده شده باشد.
تیرهای آلودهیی چون فدرالیسم، شمال و جنوب، تقسیم، جدایی و تجزیه که از کمان چند فرقهگرا و زیادهخواه تاجیکتبار طی نیمسدهی اخیر به هدف تخریب یگانهگی و همزیستی افغانها پرتاب شده، حالا، در آوند درزبرداشتهی «مقاومت پنجشیر» با «بدیل» تازه، بدیل «تمسک به فرهنگ، زبان و تمدن فارسی و بسیج همه فارسیزبانان بدون تعلقیت مذهبی آنها در زیر یک چتر بزرگ» به پایه اکمال رسیده است. «مقاومتیها» باور پیدا نموده اند که «پشتون تباران هیچگاه به مقاومت علیه طالبان نهمیپیوندند، بلکه کوشش میکنند آنها را در همه عرصهها حمایت و تقویت کنند!»
چنین بانگنامههای بیسروته چنانکه بیانگر کینه با افغانستان و یگانهگی آنست، خبررسان بیچونوچرای چیرهگی روحیهی آسیمهگی و دستپاچهگی چهرههای انگشتشماری نیز است که پیوند شان با این جغرافیا تهی از نژادهگی بومی بوده، پیشنیان شان همچون کاهنان و مسألهگویان مجددی و گیلانی که به هدف دَمکردن زردچوبه و تعویذنویسی وارد این خاک ساخته شده بودند، در رکاب امیران و سلاطین افغانی به منظور پیشبرد امور کتابت و میرزایی دربار پا به این سرزمین گذاشته و صاحب جاه و جلال شدند. اندیشه و نیت «مقاومت» از خامه و حنجرهی همین گلهبچههای سلالههای میرزاباشیهای دربار ردیف شده که گویا «بدیل از مسیر جدایی فرهنگی و زبانی و جغرافیای میگذرد. شعار جدایی باید آرام آرام، به موضوع مبارزه آینده مبدل شود.»
پرداختن به آنچه جوهر آرمانهای «مقاومت» را میساخته، هنوز پیش از وقت است، دهههای پنجگانهی سپریشده، به ویژه زمانِ پس از طالبانیشدن حاکمیت اما، ناگزیر میسازد تا در کوتاهمدت مرز گفتمان قومی را با آغازههای زیر خطکشی نمود:
یک،
سرزمین ما افغانستان نامیده شده و باشندهگان آن افغان خوانده شده اند. هر برچسپ دیگر چون خراسانی و افغانستانی و گویههای خودساخته و پرداخته از همین بافت و ریخت که به هدف ایجاد انگیزشهای تباری به بازار کنکاشها رها گردیده اند، گفتمان قومی را صدمه زده و بیاعتبار میسازد؛ گفتوگوی قومی با آنانی که خود را افغان نهمیدانند، برای سلامتی کشور زهر هلاهل است؛
دو،
افغانستان کشور واحد و غیر قابل تجزیه است. گفتمان قومی زیر چتر پندارهای واهی جدایی و تجزیهی کشور دور از انصاف بوده و میارزد تا در فهرست بدکنشیهای شهروندی، به مثابهی خیانت ملی ردیف گردد؛
سه،
افغانستان را میتوان انباشتگاه سلاحهای گونهگون و مهیب نامید که پنهان از دیدهبانی دولتها و به بهانهی ایمنسازی قومی در گوشهها و بیشههای کشور انبار شده است. گفتمان قومی، پیش از همه، بحث پیرامون پرسمان خلع سلاح همهگانی را از ریزبین حلاجی کنار نه زده، بلکه در اولویت کنکاشها قرار دهد؛
چهار،
در توالی دههای پنجگانهی جنگ و لرزشهای پیهم سیاسی و اجتماعی، افغانستان به جزایر چندگانهی قدرت تقسیم شده است. سرکوب این جزایر و توانبخشی بنپارهی مرکزیت در دولتداری گفتمان قومی را باید با آرایه و درونمایه تازه وارد ادبیات سیاسی کشور سازد؛
پنج،
شکستاندن شاخهای جنایتکاران جنگی، ناقضین حقوق انسان، قاتلین فرزندان مردم، غارتگران داراییهای همهگانی، غاصبین زمینهای دولتی و فردی، قاچاقبران مواد مخدر و آثار باستانی کشور، دزدان گنجینههای زیرزمینی و سائر زاغ و زغن جنگل «جهاد» و درخواست کشاندن شان به دادگاه عدالت انتقالی نهباید وارد گفتمان قومی گردد. هرگونه مشغولشدن به پرسمانهای قومی از دریچهی دفاع دزدان خودی به بنبست میانجامد؛
شش،
ضبط و بازگیری تمام داراییهای عامه از نزد فسادپیشهگان «جهادی» و برگشتاندن آنها به خزینهی دولت نهباید بالای آهنگ گفتمان قومی سایهی سیاه بیباوری بیفگند. رسواسازی کردار پهلوانپنبههای «جهادی» و برملاساختن پروندههای ننگین جنایات شان هیچ پیوندی با گفتمان قومی نهدارد.
بگذار تا در آغاز، به هدف شفافیت و رُکگویی، گفتمان قومی را با همین خطکشی دنبال کنیم و با دیدگاهها و موردهای ناب و ناگزیر آن را تکمیل نماییم!
انتالیا/ترکیه
۲۷ سپتامبر سال ۲۰۲۱