ازقرارمعلوم، هدف، سازش سیاسی با طالب است؛ نه استرداد آزادی وشرافت ملی افغانستان.
پیشاپیش، من تحفه یی را به قلم دگرجنرال آصف دلاور برای کاخ داران شورا ساز تقدیم می کنم:
وقتی همه سرانِ سیاسی گریختند فرمانده احمد شاه مسعود به تنهایی چون کاوه آهنگر پرچم مقاومت را در برابر استبداد بر افراشت!
خاطرهای که برایم ماندگار شد:
در خدمت آمر صاحب بودم و میبایست دو-سه روزی آنجا باشم تا تصامیم مهم در مورد تشکیلات بیست هزار نفری اردوی ملی اتخاذ گردد.
آمر صاحب مثل همیشه سرشار از انرژی و قوت بود، اما وضعیت سیاسی-نظامی کشور به شدت به نفع طالبان رقم خورده بود.
جمشید جان تلفنها را پاسخ میداد و لحظه به لحظه زنگ میآمد و همهی سربازان و فرماندهان نسبتاً سراسیمه و وحشتزده شده بودند.
پیش از من بسم الله خان با آمر صاحب تماس گرفته بود و از تسلیمی چند تن از فرماندهان محلی ولایات پروان، کاپیسا و بغلان به طالبان خبر داده بود.
تلفن اول از جبهه تخار و از آمر پیرمقل بود. آمر پیرمقل به آمر صاحب گفت که طالبان وارد فلان منطقه شده اند و فلان منطقه نیز در وضعیت بد قرار دارد و طالبان به شدت پیشروی دارند.
تلفن دوم از ریگستانی رئیس اوپراسیون بود. ریگستانی با صدای خشمآلود به آمر صاحب گفت که اکثریت رهبران جهادی با چرخبالهای دستداشته شان کشور را ترک کرده اند. یکی رفته است به ترکیه، دیگری رفته است به دُبی، آن یکی تاشکند است. دیگرش رفته به هندوستان و دیگری هم آماده میشود که برود به ایران. چیکنیم آمر صاحب؟
تلفن سوم از استاد ربانی شهید بود. استاد که از تاجیکستان تماس گرفته بود به آمر صاحب گفت که جامعهی جهانی به ما پشت کردهاست و از جبهه مقاومت حمایت نمیکند.
تلفن چهارم از برادر آمرصاحب-احمدولی مسعود سفیر خراسان در لندن بود. احمد ولی با نگرانییکه از صدایش هویدا بود به آمر صاحب گفت که ماندن شما در آنجا (افغانستان ) به خیر تان نیست. پاکستان در تلاش بازداشت کردن شماست. بیایید اینجا، من برای تان تابعیت انگلستان را میگیرم. جامعه جهانی از مقاومت حمایت نمیکند.
تلفن پنجم از یک فرمانده بزرگ جهادی ولایت سرپل بود که قصد داشت به طالبان تسلیم شود. فرمانده جهادی به آمر صاحب گفت که مقاومت فایده ندارد همه را به کشتن خواهی داد، بیا تسلیم شوید.
تلفن ششم را سفیر ایران به آمر صاحب نمود. سفیر ایران با تعجب از آمر صاحب پرسید که تاهنوز افغانستان را ترک نکرده است و واقعاً تا هنوز در داخل کشور است؟
آمر صاحب مسعود کاملاً تنها شده بود. رهبران جهادی و قومی از وطن بیرون شده بودند و به غیر از جمهوریهای تاجیکستان و هندوستان همهی دوستان خارجی ما نیز مقاومت را شکست خورده میپنداشتند و دست از حمایت و همکاری با آمر صاحب کشیده بودند.
آمر صاحب تازه تماسهای تلفنی را تمام کرده بود که من سر صحبت را باز کردم به عوض طرح و برنامه و تشکیلات اردوی ملی، از مشکلات روز یادآوری نمودم و از آمر صاحب پرسیدم که برنامهی آیندهاش چیست.
آمر صاحب با چهره مصمم به طرفم دید و چشم در چشم به من گفت:
«من هیچ جا نمیروم. اگر به اندازهی یک کف پا جای داشته باشیم بازهم در مقابل متجاوزین خارجی دست از مقاومت بر نمیدارم و تا آخرین رمق حیات مبارزه خواهم کرد»
هفتهی بعد به تالقان رفتم و تصادفاً صحبتهای آمر صاحب در تالقان به خاطرم آمد. من نیز به دوستان مطبوعاتی هدایت دادم تا پیام آمر صاحب را چاپ نموده و در دفاتر فرماندهان مقاومت نصب نمایند تا برای فرماندهان جنگ انگیزهی مثبت ایجاد گردد.
روحت شاد و راه ات پر پیرو باد !