دیوارِ اول: عدمِ صراحت و شفافیت (۱)
یک برگ کتاب
برای فهمِ هرچه بهتر، این دیوار را میباید تلی از گردوخاک یک ویرانهای تصور کرد که آنچه از کنش و هجا و کلمه از ورایی آن بهبیرونِ میجهد، هوای صاف و خالص را آلوده و صفایی افق آبی را مکدر میکند و روانِ معتدل و سالم را میازاد.
برعکس انسانِ گرفتار در این حصارِ فاسد و خفهکننده و ناپاکِ ذهنی، لمیده در زیر سایههای رنگپریده و پست و کمعرضِ رخوت و در هجومِ گرد و غبارِ چربزبانی و تعارف و نخوت، در سرفهها و خشِخشهای مداوم و نفسگیرش، هرچه به زبانش از واژه میلغزد، جز کلمههای قالبی و لزج و چرکِ گَردگرفته و جملههای ناقص و بریده، چیزی دیگری نیست.
نفسکشیدن در چنین محیط آلوده و خمارآلود طوری گیچکننده است که هستی را به دورِ هالهٔ از بخارِ توهم و غبارِ وهم و گمان محصور میکند. چنین است که در این فضای متوهمِ ذهنی، در غیبتِ روشنی و وضاحت پدیدهها و ارزشها باژگون و وارونه میشوند.
گستاخی و هتاکی و بیادبی به جسارت و صراحت توجیه میشود و تعارف و تزویر و تملق و چربزبانی به فرهیختگی و آدابِ پسندیدهٔ معاشرت و لابیگریهای مفتضحانهٔ متقابل در زندگی حقیقی و بیشتر در فضای مجازی برای بیان اظهارِ دوستیهای بیبنیاد آکنده از همان گردوخاکهای نفسگیر و و مشمئزکندهٔ ذهنی.
ما بهکرات به این خاصیتِ زنندهٔ ذهنِ مریض "افغانی" و دلایلش تأکید کردهایم.
جامعهای که خشونت در تمام بنیادها و نهادهای خانوادگی و اجتماعی و دیوانسالاری و آموزشی و سیاسیاش رابطهٔ ناعادلانهٔ توازنِ قدرت را تعیین میکند، شهروندان و سیاستمدارانِ خائن و طبقهٔحاکمش اعتمادبهخود و عزتِ نفس را برای همیشه از دست میدهند.
در چنین جامعهٔ استبدادزده خلأهای عاطفی از قبیل عطوفت و محبت و عشق چنان عمیق است که همه سعی میکنند به هرقیمتی موردِ توجه و مهربانی و شفقت و عنایت قرار بگیرند، ولو بهدستآوردن این کمبودهای عاطفی بهقیمتِ قربانیکردن صداقت و شرافت و حقیقت باشد.
قبل از پیدایشِ اینترنت و شبکههای اجتماعی، این شاخصهٔ زشتِ ذهنی "افغانی" در دایرههای محدودی روئیت میشد. ولی امروز شبکههای اجتماعی بهتر از هر کارشناسی در علوم روانشناسی و جامعهشناسی، فراتر از جامعهٔ بیمارِ افغانستان، این درشتیهای اجتماعی را در سطحِ جهان نیز به مقیاسهای متفاوتی برملا میکند.
ذهنِ مریضی که با لایک و از راه تملق و سرقتِ ادبی یا توسل به خشونت کمبودهای عاطفی و معنویاش را با توهم جبران کند، بیهیچ درنگی ضابطههای اجتماعی و ارزشهای مثبت را در برابر رابطهها و سنتهای زشت زیرپا میکند:
- به تملق و زاری و مجیزگویی پناه میبرد و از هر خطایی آشکاری با اغماض چشمپوشی میکند.
- در برابر خطاهایش، در مواجهه با هرگونه صراحتگویی و رُکگویی مثلِ خرمگسی عصبی وزوز میکند و با وراجی و هتاکی برای همه اصولِ دین میخواند.
داستایفسکی همانطوری که نیچه میگوید "آن تنها روانشناسی که باری، من از او چیزی آموختهام: آشنایی با او نیکبختی بزرگ زندگی من بود، بزرگتر از کشف استاندال نیز. این مرد ژرف، که آلمانی های بیمایه را چیزی به حساب نمیآورد: و هزار بار هم حق با او بود"۱ روحیهٔ محافظهکار و دمدمیمزاج و ابنالوقت و بزدلِ "افغانی" را با چاشنی از طنزِ تند و نیشدار که یکی از روشهای ادبی منحصربفردِ این نویسندهٔ بزرگ است، اینگونه ماهرانه بهتصویر میکشد: "بلی آقایان، دوستی دارم...! با شما هم دوست است. آخر میشناسیدش. راستش او با چهکسی دوست نیست؟ این آقا، هر وقتی که عزم میکند دست به عملی بزند، فوراً بهطرز روشنی بهشما توضیح میدهد، چگونه دقیقاً با تبعیت از قوانینِ عقل و حقیقت باید عمل کرد و فراتر از آن، با شور و هیجانِ داغ منافع واقعی و پیشپاافتادهٔ آدمها را برایتان ترسیم میکند و با تمسخر، کندفهمهای احمق را سرزنش میکند که نه منافع واقعیشان را درک میکنند و نه ارزش حقیقی فضیلت را. اما دقیقاً یک ربع ساعت بعد، بیهیچ دلیلِ غیرقبولِ بیرونی و نه به علتِ ناشناخته بسیار درونی، قویتر از هرگونه ملاحظاتی، دست به عمل غیرعاقلانهای میزند که آشکارا متضاد با همه چیزی است که پیش از این بهشما گفته است. خلاف عقل و منافع خودش و خلاصه خلاف همه چیز است.
از طرفی هم هشدارتان میدهم که این دوست، شخصیتی است جمعی که به سختی میتوان به عنوان یک فرد محکومش کرد."۲
آنچه، اما با ظرافتِ خارقالعادهای موشکافانه از طنزِ تلخ، داستایفسکی به این «دوستِ همهکس در همهحال» تأکید میکند، خصلتِ «جمعی» او است که از وجود یک «فرد» و از یک موقعیتِ جغرافیایی در قرن نوزدهمِ جامعهٔ روس فراتر رفته و با وضاحتِ بیشتر در این زمانهٔ بیهودگی در قرنِ بیستویکم واقعیتهای برهنه و دردآورِ ویژگی سرشتِ «جمعی» ذهنِ سرخورده و نیهیلیستِ "افغانی" را با گرایشهای التقاطی در درون و بیشتر در میانِ دیاسپورایش آشکار میکند.
این افغانستانیِ نمونه با همان خصلتِ زشتِ دمدمیمزاجش شخصیتِ بزدل و ابنالوقت ضدونقیضگویی است که با تمام نادانیهایش همزمان به مکتبهای سیاسی و فلسفی متضادِ ابراز علاقه میکند، بدون اینکه با الفبای یکی از آنها مأنوس شده باشد. در غیبتِ روشنی و صراحت، برای هر عارضهای نسخه تجویز میکند و هم به قولِ داستایوفسکی، شخصیتِ بینهایت «رُمانتیک» است و با کوه و دریا و تصویر و شعر و شراب مصاحب میشود.
برای این افغانستانیِ نمونه که از جمع نمایندگی میکند، هدف وسیله را توجیه میکند. چون بهغایت بزدل و بینهایت ازخودراضی و بسیار ظاهربین و از نظر ذکاوتِ ذهنی خیلی متوسط است، برای ترمیمکاری ظاهری حیثیت و شخصیتِ متزلزل و کاذبش، در حالیکه از صراحت و سادگی و شفافیت میهراسد، توسل به دروغ و اطوار و افاده برایش عصایدست متزلزلی میشود که هرآن در سطحِ هموار و لغزندهٔ دروغپردازی و سرقتهای کارِ فکری دیگران و ضدونقیضگوییهایش، بهزمینش میکوبد، ولی از برکتِ "دوستانِ" بیحسابِ مجازی، از جمعِ خودش، کسی بهرخش نمیکشد. لایکها و ابراز "دوستی" و لابیگری و مجیزگوییها ادامه مییابد...
مادامی که به این ناهنجاریها خرده گرفته شود، آب از آب تکان نمیخورد و این زندگی سگی با اینهمه بارهای کج با کمال تأسف راولِ عادیاش را بیخیال طی میکند.
ما بارها این افادهبازیهای وقیحانه را افشا کردیم. ولی در میانِ اینهمه "شاعر" و "محققان"ی که با زبانِ خودی و بیگانه مشکل دارند و "فیلسوف"های آماتور که با بدعتهایی ناشیانهٔشان در حقِ «راسکلنیکف» داستایوفسکی و «نیچه» و «دانیل دنت» و «کانت» و «هگل» و سرقتِ مقدمهٔ دانشمند و شاعرِ ارجمندِ ایرانی شفیعی کدکنی در گزیدهٔ کلیاتِ شمس تبریزی و سایتِ «زندگی» و سایتِ «گفتمان»... همه خودِشان را به کوچهٔ حسنِ چپ زدهاند، بدون اینکه یکی از این "دانشمندانِ" مادرزاد، توأم با صراحت به خطایشان اعتراف کرده باشند.
دامنزدن به نزاعها و چانهزنیهای سیاسی و سکوت در برابر تصفیههای قومی توسط نظام فاشیستی-اسلامی امارتِ طالبانی و تجسس در زندگی خصوصی دیگران در فضای عمومی مجازی نیز از همین نوع است.
از آنجا که اینترنت و شبکههای اجتماعی و ابزارهای جستجوگر گوگل و گوگل ترندز با دادههای بزرگ، امروز بهمثابهٔ بارومترِ دقیق دغدغههای درونی و کنشهای متفاوتِ روحیما را ارزیابی میکند، ذکر پاراگراف بالا میتواند به بسیار روشنی آینهٔ شفاف و تصویرِ واضحی از چهاردیواری ذهنِ تنبل و بیمارِ "افغانی" باشد که در بسترِ ناهموارش ارزشها وارونه و کن فیکون شدهاند.
در جامعهای که بازهم نظر به اشارهٔ دقیقِ داستایوفسکی «گستاخی» به «جسارت» و «صراحت» توجیه شود و «حیثیت» جای «شرافت» را گرفته باشد، فاتحهٔ حافظهٔجمعی و حافطهٔتاریخی خوانده شده است.
امیر عبدالرحمن خان و حفیظالله امین و سروری و نجیب و کرزی و اشرف غنی و گلبدین و شرکایی جهادی و شبهروشنفکران و تکنوکراتشان شخصیتهای با "حیثیتِ" سیاسی پنداشته میشدند که همه تهی از شرافتِ انسانی هستند.
صراحت در گفتار و صراحت بهعنوان فضیلتِ اخلاقی، ممثلِ جامعهای پویا و سالمی است که عدالتِ اجتماعی بهمثابهٔ زیربنایی استوارش، بهروی هر نظام استبدادی و رژیمِ فاشیستی سیلی میزند.
__________________________________
۱- فردریش نیچه - غروب بتها یا فلسفیدن با پتک -ترجمهٔ داریوش آشوری
نشر آگه - نسخه الکترونیک
2- FÉDOR DOSTOÏEVSKI - LES CARNETS DU SOUS-SOL - Traduction d’André Markowicz - Actes Sud - Version électronique