(تبصرهای بر گزارش وحیدعمر ازان هفتاد و دو ساعت)
نويسنده: يونس نگاه
گزارش وحیدعمر را چگونه یافتید؟
شاید کسانی که اعلامیه و دشنامنامه دوست دارند از خواندن گزارش دپلوماتیک وحید عمر دلسرد شده باشند. ولی من با این باور که گزارشگر هرچه ماهر باشد، نمیتواند در متن طولانی چون آن گزارش، نشانههایی از وضعیت واقعی را بازگو نکند، آن را خواندم و بسیار افشاکننده یافتم. پشت جمعبندی وحیدعمر نگشتم بلکه کوشیدم خودم از گزارش او جمعبندی کنم. در آن بسیار نکات محکمتر از اعلامیه و دشنامنامه یافتم. چندتایی را با شما شریک میکنم:
1. حکومت سهنفره تبلیغ نبوده است
در هلیکوپترهایی که اشرفغنی را انتقال دادند، به گفتهی وحیدعمر نهنفر غیرنظامی بودهاند و تنها سه یا چهارنفر ازین نهتن میدانستهاند که کجا میروند. ازین سخن وحیدعمر بر میآید که نفر چهارم، رولا غنی، نیز در حلقهی اصلی نبوده و احتمالاً مسیر حرکت به او نیز اطلاع داده نشده است. چون در مطلعبودن فرد چهارم شک دارد. در گزارش وحیدعمر فاش میشود که آن سهتن اکثریت را بیخبر نگاه میداشتند و جمع بزرگی در اطراف آنان فریبخوردگان بودند و تصور میکردند که بهوزارت دفاع میروند. شما اینجا وزارت دفاع را قیام ملی و دفاع از سرزمین بخوانید. هزاران سرباز، صدها فرمانده، دهها متنفذ و هزاران مامور و میلیونها فرد عادی تا لحظات آخر تصور میکردند که جنگ سرنوشتساز در راه است. جمع بزرگی از مردم تصور میکردند، اشرفغنی حاکم است و صلاحیتهای بسیار دارد. مردم فکر میکردند کسی که آنهمه فریاد میکشید، قومندانان و زورمندان بسیاری را خلع صلاحیت کرده بود، رقیباناش را با زور و تکنیک از میدان بیرون میکرد، شاید او دمودستگاهی داشته باشد، شاید بخشی از نیروهای امنیتی به او وفادار باشند و تعدادی از نزدیکاناش حرف او را بشنوند. اما آنان تنها سه نفر بودند. مردم میگفتند سه نفر بودند، وحیدعمر هم تایید کرده است که آنان سه نفر بودند.
2. جوانان
جوانگرایی شعار اشرفغنی بود. منتقدان او از نخست این را شعار میدانستند و میگفتند غنی جوانان را صلاحیت نمیدهد، بلکه میکوشد از آنان بلیگوی بسازد. تصویری که از جوانان در گزارش وحیدعمر داده شده نیز این برداشت را تقویت میکند. در گزارش آن سه روز، دوروبر غنی پر از جوانانِ پراستعداد اما بیصلاحیت است. وحیدعمر یکی ازین افراد حاشیهنشین است. وحیدعمر آگاهانه در گزارشاش وضعیت حاشیوی خود را بارها بهتصویر میکشد و اینکه چگونه همیشه از قافله میمانده و از پشتِ دیگران سرک میکشیده که چه خبر است؟ چه کار کنیم؟ شما کجا میروید؟ وحیدعمر نمونهی جوانانِ صبور است که در راهِ پیمودنِ پلههای قدرت حاضرند تحقیر، بیمضمونی، حاشیهنشینی و بیکارگی را تحمل کنند. او و امثالاش در حلقهی ارگ رشد کردهاند و راه دیگری بلد نیستند. یاد ندارند که راهِ خود را جدا کنند و میان مردم بروند. یاد ندارند که از کشتیِ درحال غرقشدنِ یک حکومت پوسیده و غیرمردمی دور شوند و کنار مردم بیایستند. دو روز پیش از سقوط نیز ارگ شاهد یک نشست جوانان بوده است. وحیدعمر هردوطرف را سرد نشان میدهد. جوانان مثل سابق شعار نمیدهند و اشرفغنی نیز از جوانان ناامید شده و آنان را متهم میکند که از اعتمادش سوء استفاده کردهاند. اما از اعتماد او جز چند نفر محدود که دور او را حلقه کرده بودند، کسان دیگری نیز سوء استفاده کرده بودند؟ دران گزارش، جز فضلی و محب کس دیگر مورد اعتماد غنی دیده نمیشود.
3. دروغ
وحیدعمر غنی را آدم دروغگو بهتصویر میکشد. مهارت او را در پنهانکردن امیالاش فاش میسازد. او مینویسد که غنی باآنکه "میداند روزهای آخر فصل ناتمام خودش نزدیک است" اما با مردم راست نمیگوید و "از ایستادگی خود در مقابل طالبان تا آخرین قطره خون اطمینان میدهد....تلاش میکند آوازهها در مورد سقوط احتمالی نظام را رد کند." از محتوای گزارش عمر حتی میتوان نتیجه گرفت که غنی و محب با شبکهی حقانی به توافق رسیده بودند. وحیدعمر مینویسد که محب با رهبری شبکهی حقانی صحبت کرده بود و او پس از پختهکردن شنیدگیها آنچه را محب و حقانی باهم گفتهاند، نیز فاش خواهد ساخت. حال وقتی بدانیم که محب و حقانی در تماس بودهاند، کل برنامهریزیهای سخنرانی، رفتن به بالاحصار و چکر دادن وزیر دفاع باید برای تسهیل انتقال قدرت به حقانیها بوده باشد. بسمالله زیر نظر بوده است. او را تا آخرین لحظه از اوضاع بیخبر نگهداشته و مانع تحرکاش شدهاند.
4. تکیهگاه
تکیهگاه اصلی دولت افغانستان امریکا، کانادا و انگلیس بوده است نه مردم. در گزارش وحیدعمر بارها از فروریختن تکیهگاه خارجی دولت یاد میشود. مثلاً جایی مینویسد: "همه پریشاناند. همه میدانند که سقوط نظام ناگزیر است. چند روز پیش امریکاییها، کاناداییها و انگلیسها اعلام کردهاند که تعداد زیادی را از افغانستان بیرون میکنند. تمام قراین نشان میدهند که چیزی غیرمترقبه واقعشدنی است." درین گزارش هیچ رابطهای بین مردم و دولت دیده نمیشود. از گسست این رابطه هم سخنی نیست. ارگ پیهم، آشکار و پنهان با سفارتها و بزرگان خارجی صحبت میکند و در روزهای آخر بارها اربابان و متنفذانی چون کرزی، عبدالله و دیگران آنجا رفتوآمد دارند. درین روزهای سرنوشتساز صحبت با مردم بیهودهترین کار پنداشته میشود. هیچکسی امید به سربازان، جوانان، دمکراسیخواهان، تاجران، زنان و دیگر اقشار جامعه ندارد و چندبار اشرفغنی قصد میکند چیزی به مردم بگوید ولی بعد یا سخناش نشر نمیشود یا بهجای بیان واقعیت دروغ مصلحتی نشر میگردد. آخرین سخنان مهم چنان پنهانی میان غنی و وزیران دفاع و خارجهی امریکا ردوبدل میشود که امرالله، بسمالله، رییس دفتر و کسانی چون وحیدعمر از آن هیچ بویی نمیبرند. وحیدعمر میگوید بخشی از سخنانی که میان غنی و امریکا گفته میشود از آرشیف ارگ– بخوانید حافظهی تاریخی دولت- نیز پنهان میماند.
با آنکه ارگ با مردم سخن نمیگوید، ولی چشموگوش ساکنان ارگ بسیار به آوازهها است. دوباره اهمیت حضور مردم در سیاست در ناخودآگاه ارگیها زنده میشود. در میان آنان، کسانی هستند که از ناچاری گوشبهزنگ آوازهها میمانند. در حلقهی نزدیکان رییس جمهور همه دور هم میچرخند و بطور حلقهای از همدیگر سراغ وضعیت را میگیرند. وحیدعمر مینویسد: "شبهای بیدارخوابی است. کسی نمیتواند بخوابد. آوازههای عجیبی در شهر شنیده میشود." آوازهها خواب را از چشم ارگیها گرفته است. احتمالاً در آن جمع کسانی بودهاند که افسوس میخوردهاند که ایکاش میان مردم و دولت فاصله نمیبود و ایکاش مردم به حکومت اعتماد میداشتند! خلای جای مردم در قدرت، با رفتن سربازان خارجی و پشتکردن دپلوماتها بیش از هرزمان احساس شده بود.
مردم پناهگاه کسانی نیستند که رایشان را حساب نمیکردند، خونشان را قدر نمیکردند و حتی جسدهایشان را از میدان جمع نمیکردند. وحید عمر میگوید آن شب همهی مسئولان گوشِ امید به صدای هلیکوپترها مانده بودند و ازین که بایدن اعلام کرده بود برای حفظ امنیت میدانِ هوایی سههزار عسکر تازه نفس به کابل میفرستد... و ازین که خارجیها اعلام کرده بودند که دوستان و همکاران خود را بیرون میکشند، " بسیاری در دولت و بیرون از دولت به اصطلاح «همکاران افغان نیروهای بینالمللی» دل بستهاند و فکر میکنند شامل فهرست خواهند بود".
5. اسارت
بخشی از گزارش قصهی اسارت و فلجشدگی دولتِ بیملت است. اسماعیلخان رهبر جهادیانِ هرات، والی هرات، معین ارشد امنیتی وزارت داخله و رییس امنیت آن ولایت به اسارت طالبان درآمدهاند. هیچ تحرکی نیست. شهرها به نوبت سقوط میکنند و کابلِ تا دندان مسلح، پر از نیروی جنگی، میلیونها انسانِ وطندوست اما بیرهبر و بیحکومت نوبت اسارت خود را انتظار میکشد.
حکومتیهای بیمردم گیج شدهاند. هیچ اتکایی ندارند. به فردا امید خود را باختهاند. ازینرو همه پشت یک برنامهی ساختگی میگردند تا بیبرنامه نباشند. رییس جمهور در آستانهی سقوط کابل میخواهد با بیجاشدگان دیدار کند. بعد یکی میگوید بیا جلسهی امنیتی برگزار کن. مجلس امنیتی هم آنقدر بیهوده بهنظر میرسد که حتی برگزارکنندگان به آن باور ندارند و از خیلیها دعوت نمیکنند. خیلیها دیگر در دسترس نیستند. وحیدعمر هم دعوت نمیشود ولی او خودش تپیده نامش را در لیست اضافه میکند. در واقع کار اصلی همه تدارک برای فرار است. اما تا آخرین لحظهها باهم دروغ میگویند و تلاش میورزند نقشِ آدمهای مسئول را بازی کنند. حکومت دستنشانده و بیمردم بیشترین کارش نقشبازی کردن بود.
6. تفرقه
نیروی دفاعی کشور رهبری واحد ندارد. وحید عمر میگوید شورای امنیت، وزارت دفاع و دفتر معاون اول باهم برسر رهبری نیروهای امنیتی رقابت داشتند و هرکدام جلسهی جداگانه برگزار میکرد. کار بهجایی کشیده بود که رییس مجبور میشود سه رقیب را در دفتر خود جمع کند. غنی باچال خودش چپه شده بود. او نهادها را ویران کرد و افراد را جای نهادها شاند تا بر اوضاع حاکم شود، ولی آن افراد هرکدام دردسری برای او شدند و حلقههای مافیایی خودشان را شکل دادند. نیروهای امنیتی پارچه پارچه شده بود.
رهبرانِ امنیتی بههمدیگر دروغ میگفتند و بینشان اعتماد و همکاری نبود. وزیر داخله گفته بود که وضعیت کابل قابل نگرانی نیست. رییس امنیت ملی گفته بود او {وزیر داخله} "دروغ میگوید".
7. یخنکشکها برسر چوکی
ارگ تا روز آخر، زمانی که کابل در محاصره بود محل درگیری برسر چوکی بود. عبدالله و امرالله با اکراه در یک مجلس اشتراک کردهاند و ازین که چوکی عبدالله به غنی نزدیکتر از امرالله باشد یا برعکس گذشتهاند. در گذشته وقتی عبدالله میآمده، بخاطر مشکل چوکی امرالله غیرحاضر میشده است. آن روز اما به گفتهی وحیدعمر مجلس سرد بوده و تشریفات نیز رنگ نداشته است.
اشرفغنی اعلان میکند که تا آخرین قطرهی خون ایستادگی خواهد کرد و تنها معاون اولاش لبیک میگوید. امرالله که حتی برای نزدیکان غنی و کسانی چون وحیدعمر به مداح غنی معروف شده است، در آخرین لحظات نیز زبان به مدح غنی میگشاید و غنی نیز که مدح را میپسندد به معاون مداحاش سخنان شیرین و آفرین پس میدهد. امرالله نقطهی ضعف غنی را یافته بوده است و بهجای کار، قصیدهسرایی میکرده است.
معاون اول و وزیر دفاع هنگام غرقشدن کشتی نیز بهیکدیگر نیش میزدهاند. بسم الله میگوید طالبان در جاهایی که تسلط دارند، با مردم برخورد بد نکردهاند. امرالله میگوید این ذهنیت مغلوبه و سفیدنمایی طالبان است. بسمالله پس شوت میکند، امرالله دفاع کرده دست به حملهی دیگر میزند و عاقبت برای جلوگیری از پرکنک بسمالله و امرالله "رییس جمهور –بخوانید ریفری- مداخله میکند".
8. امرالله پسماندهی اطلاعات را مینوشیده است
در گزارش وحید عمر فاش میشود که امرالله آنگونه که مدعی بود و تلاش میکرد جلوه دهد در حلقهی اصلی تصمیمگیری ارگ قرار نداشته است. او در اوج بحران دست به کارهایی میزند که حاکی از بیخبری او از جریان واقعی پشتِ پرده است. او با مدحهایش توانسته بود زبان غنی را بخرد ولی به دلاش راه نیافته بود. حلقهی سهنفر چیزهایی را میداند که براساس آن تصمیم میگیرند از جلسهی امنیتی چیزی به رسانهها ندهند، اما امرالله ازان چیزها مطلع نیست و یکساعت بعد قسمتی از جزئیات مجلس را در صفحات تویتر و فیسبوک خود نشر میکند. روز بعد امرالله متوجه میشود که دیگر زمان تشریفات و جانجان گفتن بهسر رسیده است. سیاست عریان و بیپرده شده است. در میدان عریان سیاست، او جایی در حلقهی خاص ندارد. او دفترش را تخلیه میکند و به پنجشیر پناه میبرد. با رییساش خداحافظی نمیکند.
9. پرتافتاده ترینها
در سیاست افغانستان پرت ترینها و بیربط ترینها سیاستمداران منسوب به هزاره و شیعه بودند. دو روز پیش از سقوط، زمانی که همه در تبوتاباند و کارهای روزمرهی خود را تعطیل کردهاند، علمای شیعه بهدیدنِ اشرفغنی میآیند تا از او بخواهند که در روز عاشورا به امنیت عزاداران توجه کند. در همان روز قاسم وفاییزاده که وزیر هزاره است، جوانان را جمع کرده تا در ارگ روز جوانان را تجلیل کنند و برای غنی تندیس بدهند. در روز آخر، دانش برای رفتن تا میدان هوایی دست بهدامانِ غنی میشود که هلیکوپتر بدهد. غنی میگوید بدهید، قومندان میگوید نیست. معاون رییس جمهور باشد و اینقدر بیچاره که تا میدان هوایی خود را برده نتواند! سیستمِ تبعیضآمیز مقصر است، ولی تقصیر اصلی بهدوش کسانیست که نمایندگی مردم هزاره را غصب کردهاند. آدمهای ناشایستهای که تیم ندارند، در معاونیت ریاست جمهوری هم مثل آدم معاشخور و مامور کار میکنند و آنقدر بیچارهاند که هنگام بحران جز خود هیچ تکیهگاهی پیدا نمیتوانند. امرالله چند سروگردن از سرور بلندتر است. او بدون اطلاع غنی و بدون خداحافظی خود را به پنجشیر میرساند ولی دانش در ساعات آخر اجازهی رفتن میخواهد و میگوید یکنفر او را تا میدان هوایی برساند! ظرفیت را میبینید؟ چشم بد دور!