روایت سقوط (۲)
کاوه جبران
یادداشت بلندبالا و نفسگیر وحیدعمر از دستیاران نزدیک آن متقلب فراری، اطلاعات تازهیی به دست نمیدهد. اما از دو جهت بسیار مهم و جذاب است: نخست شیوۀ پرداخت، دقت و نثری که در این روایت به کار برده شده و دوم تلاش بسیار ماهرانۀ ایشان برای تغییر جو حاکم علیه اصحاب جمهوریت قومی و کذایی. بیگمان که نکتۀ نخست نیز در خدمت هدف دومی است اما در عین حال افشاگر بسیار چیزهاست که به نظر میرسد با مهارت و دقت بسیار سعی شده، پنهان نگهداشته شود.
بشخصه از سواد فارسی و سطح دانایی آقای عمر چیزی نمیدانم. آنچه را هم که به صورت پراگنده از صحبتها، مصاحبهها و یادداشتهای او در سالهای پسین یافتهام، دانش، سواد و فارسیدانی عمیقی را نشان نمیدهد ولی این یادداشت برعکس، تسلط او بر زبان فارسی و استفاده از دقایق و ظرافتهای این زبان را در اعمار یک روایت بیان میکند. البته به همین سبب تردید دارم که ویراستار یا ویراستارانی، طی یک بازبینی چندمرحلهیی در آن نقش نداشته باشند.
به هر حال، روایت شامل ۱ مقدمه، ۲۱ اپیزود و ۱ نتیجهگیری است. راوی در مقدمه بنا بر پیشفرضی برائت اتهام میجوید و مثل هر روایتگر دیگری، داستان را رویدادهای واقعییی که او ناظر آن بوده، عنوان میکند. به همین دلیل هیچ مسؤولیتی بیش از آن نمیپذیرد. روایت از ساعت ۳ بعد از ظهر پنجشنبه ۱۲ آگست آغاز و تا ساعت ۲:۳۰ روز یکشنبه ۱۵ آگست، زمانی که راوی در رکاب رییس خود کشور را ترک میکند، ادامه یافته است. قصۀ سقوط در یک روایت خطی، طی ۲۱ برش زمانی که ساعتوار تقسیم شدهاند، بافته شده است. هر بخش از این اپیزودها با بخش بعدی و در نهایت با نتیجهگیری داستان، پیوند محکمی دارند.
دو نکتۀ مهم که در بافت روایت قابل توجه است و به نظر میرسد به نیت خدمترسانی به نتیجۀ قصه انتخاب شده، یکی زمان و دیگری زاویۀ دید است. زمان در این روایت زمان حال است. در قصهنویسی، انتخاب زمان حال به دلیلی پرکاربرد و شایع است که راستینمایی داستان را بیشتر میکند، مخاطب را مستقیماً به صحنۀ حوادث پرتاب میکند و او را عمیقاً با حوادث درگیر میسازد، چون عملاً خود را در زمان وقوع رویدادها مییابد. زاویۀ دید نیز شخص اول متکلم است که گزارش میکند. این ترفند نیز در داستاننویسی تسهیلکنندۀ برقراری رابطۀ عاطفی راوی و مخاطب است. چشم و متعاقباً افکار، پندار و کردار راوی با چشم، افکار، پندار و کردار مخاطب جابهجا میشوند. مخاطب حتی عواطف، احساسات، نیت و پندار راوی را خودی میسازد. زمان حال و زاویۀ دید شخص اول رویهم، منطق روایت را صرفاً به کمک تسلسل منطقی حوادث تأمین نمیکند، بلکه از همدلی و همذاتپنداری نیز بهره میجوید. به همین سبب این دو انتخاب در بافت روایت بسیار آگاهانه به نظر میرسد. افزون بر آن، روایت نثر شسته و رفتهیی دارد. به دور از اطناب ممل و ایجاز مخل. از واژههای مبهم و قلنبهسلنبه عاری است.
بنابر همین دلایل تردید دارم که نثر، شیوۀ روایتپردازی و زبان و لحن این قصه به تنهایی مال وحید عمر باشد.
اما نکتۀ دوم که هدف اصلی این روایت است، به رغم هشیاری و دقت بسیار در شیوۀ عرضۀ آن، عریان است. عریانی این روایت نفسگیر در بخش آخر، در یادداشت پایانی معلوم میشود. به نظرم برای تحلیل آن، بهتر است که نخست این بخش را مرروی کنیم و دوباره برگردیم به اصل گزارش.
در یادداشت پایانی، هدف و برداشت وحید عمر از فروپاشی چنین خلاصه میشود:
• قضاوت حاکم از فرار اشرف غنی نادرست است؛
• حتی اگر غنی در افغانستان میماند، کاری کرده نمیتوانست؛
• من با گروه اصلی به اصطلاح حاکم تفاوت دیدگاه داشتم و مورد بیاعتمادیشان قرار گرفته بودم؛
• فروپاشی محصول روندی تدریجی بود و یکشبه اتفاق نیفتاده؛
• و در فروپاشی مقصر همه اند و استدلال اینکه قدرت را یک گروه انحصار کرده بودند، نوعی فرار از مسؤولیت است.
اکنون به راحتی مشاهده میشود که این اهداف و برداشتها چهگونه با مهارت و تردستی کامل در سراسر روایت پیچیده شده و روایت به نیت برآوردهشدن چه اهدافی، به کژتابی و سانسور گرفتار آمده است.
اما پیش از آن بیفزایم که درست یک روز قبل از نشر این گزارش، گزارش طنزی از موسا ظفر در همین مایهها منتشر شد که مقایسۀ هر دو، همین اکنون مرا به خنده میاندازد. آن گزارش دقیقاً مثل داستان وحید عمر اما به شکل اغراقآمیزی داستان فرار غنی را بافته بود. تفاوت این دو صرفاً در انتخاب ژانر این دو نویسنده است. یکی طنز (ادبیات)، دیگری خاطره (تاریخ). هر دو مختار بودند تا در هنگام بافتن روایت، انتخابهایی کنند، سانسورهایی انجام دهند، و در کیفیات صناعات ادبی و سخن دستکاری کنند. این اشارۀ بیجا برای آن بود تا در برابر ژانرهای سخن هشیاری لازم را داشته باشیم که چهگونه سخن در خدمت گفتمانها قرار میگیرند که یکی به ادبیات و دیگری به تاریخ تبدیل میشوند. حالآنکه کیفیت هر دو در حدی زیاد با هم مشابه است.
به هر حال، راوی در سراسر روایت اشرفغنی را فردی نشان میدهد که تقریباً منفعل است. اطرافیانش اند که او را وادار به عمل میکنند. اطرافیان هم پیشاپیش از سوی راوی دستهبندی شدهاند. اطرافیان خودی، نیمهخودی و غیرخودی. طوری که گروه فضلی، محب، رحیمی اطرافیان خودی؛ معاونان، وزیر خارجه، رییس امنیت، وزیر دفاع، وزیر داخله و شخص راوی نیمهخودی، عبدالله، کرزی و سایر رهبران جهادی و سیاسی اطرافیان در طول روایت غیرخودی تلقی میشوند. جالب این است که انفعال رییس جمهور در اثر فعالیت اطرافیان نیمهخودی و غیرخودی معلوم میشود. جایی که اشرف غنی برای نشر پیام جنگ به راوی مشورۀ رییس امنیت ملی را لازمی میداند. آنجا که وزیر دفاع به راوی میگوید، دفاع دشوار است. در جایی که رییس امنیت ملی در نشست امنیتی به راوی مینویسد که گزارش وزیر داخله از برقراری امنیت میدان وردگ دروغ است، همچنین آنجا که رهبران جهادی پیام استعفای غنی را در نشست رهبران ابلاغ میکنند و همینطور صالح از موافقت استعفای او ناراحت شده و به پنجشیر میرود. حتی آدمی مثل دانش که خود تندیس کامل انفعال است، بیخ گوش رییس جمهور میخواند تا به او چرخبالی بدهند که به میدان هوایی برود.
تمام این گزینشهای معنادار و جاگذاری آن به مثابۀ رویدادهای اصلی در طول چهار روز صرفاً برای روسفید کردن اشرفغنی است. حتی مبدای روایت از روز پنجشنبه نیز به همین دلیل، عمدی انتخاب شده تا تمامی واقعات مورد نظر راوی را بتواند پوشش بدهد. در حالی که تقریباً در هیچ جای روایت، سخن از گفتوگوی آن متقلب فراری با حواریون اصلیاش محب و فضلی دیده نمیشود. تنها در یک جای ظاهراً وقتی راوی سر میز صبحانه میرسد که گفتوگوی غنی با حواریونش تمام شده است و راوی هیچ اطلاعاتی از آن ندارد. با اینکه راوی در چند جای اذعان میکند او در هر مجلسی که میخواسته، میتوانسته آزادانه رفت و آمد کند اما در هیچ یک از مجالس غنی با حواریون اصلی حضور پیدا نکرده است. بنابراین، راوی یا از حضورش در مجالس دیگر دروغ میگوید یا هم حضورش در مجالس اصلی را سانسور کرده است.
او حتی برای اینکه خودش را برائت دهد در جایی از بیاعتمادی دفتر فضلی، دفتر صالح و دفتر محب نسبت به خود میگوید که مورد تردید آنها بوده اما در عین حال به سادهگی و با فرستادن یک پیام کتبی به محب، در محرمترین و آخرین مجلس امنیتی میتواند اجازۀ ورود پیدا کند. روایت پر از اینگونه تناقضات است که ظن سانسور و دستکاری عمیق و آگاهانهیی را تقویت میکند.
او دربارۀ چهرههای بدنامی چون محب و فضلی و رحیمی در سراسر گزارش سکوت کرده است. کوچکترین توضیحی از نقش آنها در ساعات آخر سقوط نمیدهد اما حرکات بسماللهخان، داکتر عبدالله، رییس امنیت ملی و... تمام آنهایی که نیمهخودی و غیرخودی اند را با جزئیات بسیاری توصیف میکند.
او در نتیجهگیری، فروپاشی را روند تدریجی میپندارد که سخن به جایی است اما نمیگوید که چه کسانی در این فروپاشی تدریجی نقش اصلی داشتند، آیا نقش یک فعال مدنی یا روزنامهنگار یا یک فعال حقوق زن در افغانستان پنج سال گذشته، با نقش محب و فضلی و غنی و حتی همین شخص راوی برابر بوده است؟
او مینویسد که در سقوط نظام همه نقش داشتهایم اما نمیگوید که آیا تفاوت ما و امثال ما که از آغاز ایجاد حکومت تقلبی و سپس جمهوریت قومی آقای غنی، علنی و مغضوبانه علیه خیانت این گروه ایستادیم، با نقش ایشان که عمری سوگلی دربارهای کرزی و غنی بود، برابر است؟
چنین استدلال و نگاهی راه به جایی نمیبرد. تقسیم مسؤولیت فروپاشی الزاماً جایی صورت بگیرد که صلاحیتی نیز وجود داشته است. مسؤولخواندن همۀ مردم به نیت روسفیدی و کتمان جنایات و خیانتکاریهای آن لجن تاریخ و گروهش، منصفانه نیست.