جستجوی این وبلاگ
۱۴۰۰ بهمن ۱۱, دوشنبه
۱۴۰۰ بهمن ۱۰, یکشنبه
تبصرهیی بر خبر:
دختران ما و خواهران ما و اعضای بدنِ ما یکی از نعماتِ بزرگی برای حیاتِ انسان است. نه برای فروش
فروشِ کُلیه، حاصلِ اسلامِ آخوندِ نامسلمان در ایران و نتیجهی بیدادِ حاکمیتِ احمدزایی با نکتایی و طالِب غلزایی درافغانستان!
نوشتهی محمدعثمان نجیب
اعضای بدنِ انسان یکی از نعماتِ بزرگی برای حیاتِ انسان است که خدای بزرگ به هر زندهمان از جمله انسانها بخشیده است. از لحاظ شرعی و حقوقی و عرفی تمام صلاحیت و اختیارِ اعضای بدن مربوط همان کالبدی است که روح در او زنده است و یا هم از بدن خارج شده. قرآنِکریم بیش از سی مراتبه به اعضای بدنِ انسان اشاراتی داشته است که ثابت میسازد عضوِ بدنِ انسان ارزشِ بلندی نزدِ اللهِ متعٰال دارد.
سوره های مختلف و آیههای مختلف بانام گرفتنِ بخشهایی از بدن حسِ آگهی میدهد تا انسان ارزشِ آن نعماتِ را بداند. بیشترین یادکردهای مرتبط به اعضای بدن در سورهها و آیتهای مبارکهی ( نوح، کهف، طهٰ، علق، انعام، مائده، بلد، یس، اسرا، محمد، نساء، غافر، نحل، یوسف، بقره، قیامت، اعراف، واقعه، قیامت، طارق، قصص، مؤمنون، حاقه ) و دیگران اختصاص دارند. هرچند در موردِ کلیهها که بحثِ مورد دیدگاهِ ماست آیتِ صریحی نیست یا من متوجه ترجمهی قرآن نه شده ام، اما در مورد اهدای اعضای بدن به صورت قطع چیزی در قرآن تذکر داده نه شده که اَمرِ خداوندی است. این عدم پرادختِ نصِ صریح قرآن برای اهدای عضوِ بدنِ انسانهای صحتمند و انسانهای دارای بیماریهای منتهی به مرگ نشانهی آن است که خداوند هر عضوِ بدنِ هر انسان را از بدوِ خلقت تا لحظهی فرقت مربوطِ دارندهی آن ساخته است یعنی بخشی از مایملک و حقالعبدی هر بنده است. از آنجایی که انسان صاحب اختیار هم آفریده شده طبیعی هم است میتواند تصرفاتِ مالکانهی شخصی و شرعی و قانونی به بدن و اعضای بدنِ خود داشته باشد. البته پاداشِ انجام نیکیها توسطِ این اعضای بدن یا به صورتِ کُل همهی بدن و جزای انجامِ بدیها هم به دارندهی آن داده میشود. از آنجایی که ما مسلمانان پسا احکامِ قرآن و حدیث به اجتهادِ مجتهدینِ اسلامی عقیده داریم و زندهگی روزمره و اجتماعی را متناسب به نیازها و صدورِ فتاوی مفتیانِ اسلامی تنظیم میکنیم، پرداختنِ به نوعی اهدای اعصای بدن در حیات و پس از حیات هم تبعیت دارد بر حکم علمای دین و اجتهادِ دینی و قوانینِ اجتماعی موضوعه در کشور یا محلِ زیست دایمی و مؤقتِ ماست.
جهانِ خلقت و دنیای غرب و اسلام همه قوانینی دارند که اهدای اعضای بدن را سهگونه مجاز میدانند:
اول- در حیاتِ انسان و به خواستِ انسان که تشخیص دهد با اعطای یک عضوی از بدناش برای کسِ دیگری خودش به خطر حیاتی دچار نه میشود. مانند اعطای یک کلیه یا یک چشمای پیوند یک گوش، یک انگشت، یک پنجه یا خون.
دو- پس از حیاتِ انسان و متناسب به وصیتی که او کرده است. در این نوع اهدا هیچ محدودیتی نیست مگر آن که مراجع صحی به دلایلِ صحی یا محدودیتهای صحی و مراجع قانونی به دلایلِ محتوا و اندازهی صلاحیتی که نظر به وصیتنامه دارند عمل کنند.
سه- پسا فوتِ انسان و در صورتِ نه داشتنِ وصیتنامه، به تشخیص و اجازه و موافقتِ بازماندههای درجه اول و قانونی متوفی یا شهید شدهها مثل پدر، مادر، دختر، پسر، همسر، خواهر و برادر و یا هم در صورت نهبودِ هیچ کدام کفیل، سرپرست و یا نزدیکترین کسی به او و در صورتِ عدمِ موجودیتِ مراجع رسمی و نهادهای قانونی.
رژیم آخوندی ایران منبعِ بدکنشِ فروش اعضای بدن که بدون اجازه اعضای بدنِ مهاجرانِ افغانستانی را بیرون میکند.
شرایطِ سختِ اقتصادی و معیشتی و چپاولِ داراییهای ملتِ بزرگِ ایران توسط آخوندهای دزد از خمینی تا خامنهیی، نهبودِ اشتغال و عاید و مواظبتهای معیشتی برای مردم سبب شد تا حدِاقل بیست سال پیش نشانههایی از فروشِ کلیهها بروز کردند. سر و صداهایی ایجاد شدند که مایهی تأسفِ مردمِ ما و بروزِ نوعی همدردی عاطفی نسبت به برادران و خواهرانِ اسیرِ ایرانی ما در دستِ خمینی خبیث تا خامنهیی خبیثتر از خمینی میشد و نفرتِ مردمِ ما را نسبت به اداهای دروغین و اعلام اسلامِ آخوندی علیه رژیمِ ایران برانگیخته بود. شاید اهدای اعضای بدن در حالاتِ ضروری غیر اقتصادی بخشی از قوانینِ صحی کشورها از جمله ایران هم بوده باشد که بیشتر جنبهی انسان دوستی و عاطفهگرایی داشتند. اما نارسایی اقتصادی هرگز دلیل قانونی فروشِ اعضای بدنِ در هیچجا نهبوده است. فروش کلیهها بهدلیلِ فقرِ اقتصادی در ایران سر آغازِ ماجراهای جانکاهی بود که بعدها دامنههای گستردهی به خود گرفت و از تجارتهای پر سودِ مافیایی شد.
فروشِ کُلیه و دختران در افغانستان:
در کشورِ ما تا دورانِ حاکمیتِ سیاهِ احمدزاییها و کوچیهای همتبارِ غنی نشانههای بسیار عام از فروشِ کلیهها وجود نهداشته و قوانین صریحی هم اجازهی پرداختن به چنان کار را نهداده اند مگر تصمیمهای عاطفی، خانهوادهگی و رابطههای خونی و غیرِخونی.
همهی بدبختیها از زمانِ غنی احمدزی و کوچیهای احمدزایی بیشتر دامنگیرِ ملتِ ما شد و ناتوانی اقتصادی خانهوادهها عاملی برای فروشِ کلیهها و اعضای بدنِ انسانهای سرزمینِ ما شده و آسیبهای زیاد روحی را به آنان وارد کرد. و حالا با آمدنِ طالبهای غلزاییها و حقانیتها و پشتونهای پنجاب و پشاور و قبایلِ. جنوب این رویه به خاطرِ زنده ماندنِ انسانهای وطنِ ما تقریباً عام شده است. دختر فروشی و کلیه فروشی دو دستآوردِ گندیدهی پشتونِ مزدور، اقتدارگرا و تمامیت خواه در افغانستان هم است.
اولین نشانههای فروشِ کلیهها به عنوان یک رسمِ ناپسند از ایران به هراتِ افغانستان در زمانِ غنی این دزدِ فراری و بیوجدان و ذلیل و رذیل و جاسوس وسعت پیدا کرد که برادرانِ کوچی و حقانی طالبِ او آن را با تنگتر ساختنِ حلقهی ناتوانی اقتصادی و فقر و بیداد و ظلمت و بیکاری عام ساختند. سوگمندانه حالا قطارهای طویلی از کلیهفروشانِ اقتصادی پدید آمده اند.
خطرِ حیاتی به مردم و تجارتِ پٰرسودِ قاچاق و فروشِ کُلیه!
سروصدا های قیمتِ کلیهها و قاچاقِ آن به خارج از افغانستان توجه باندهای تبهکار در داخلِ افغانستان را به خود جلب کرد و منجر به ربودنِ انسانها شد. بیشترین قربانیانِ این تجارتِ خونین و آدمخوار هم جوانان و نوجوانان بودند. برخی پزشکان، خدمههای صحی به خصوص در برخی شفاخانههای شخصی افغانستان دامگاههای صیادانِ انسانیت بودند که حتا در دوران کرونا هم بسیاری جوانان را به نامِ کرونا شهید ساختند و اعضای بدنِ شان را پارچه پارچه کرده به فروش رسانیدند. و این تجارت هنوز هم ادامه دارد که هیچ کسی از عاملینِ آن چیزی نهپرسید.
پس لازم است به فکر باشیم تا بتوانیم وطن و حیاتِ وطندار با مقاومت دوباره به دست بیاوریم و شاید انتظارِ ما از طالب چیزی نیست. خدایا بالای ملتِ ما رحم کن. آمین
حنیف اتمر بازهم سه میلیون دالر را به دست آورده نه توانست
منبع موثق!
چندی پیش گزارشنامه افغانستان اطلاع داده بود که پلیس میدان هوایی استانبول مبلغ سه میلیون دالر را از بکس حنیف اتمر ضبط کرده بود. قرار معلومات حنیف اتمر وزیر خارجه سابق به کشور ترکیه سفر داشت و می خواست که با پای در میانی بعضی بزرگان همان مقدار پول که از سقوط کابل با خود آورده بود و در میدان هوایی استانبول از ایشان گرفته بود پس به دست آورد. برای به دست آوردن سه میلیون دالر به بعضی ھا الی ۲۰ فیصد پیشنھاد رشوہ نیز کرده ولی باز ھم موافق نشد تا پول را حصول کند.
قراري معلومات دو روز در انقره ماند و با تماس های مکرر نتوانست که با مقامات کشور ترکیه ملاقات نماید بعدا به استانبول رفته و نا امید به عمان برگشت.
۱۴۰۰ بهمن ۹, شنبه
امرالله صالح از مسکو روانه دهلی جدید شده است.
امرالله صالح از مسکو روانه دهلی جدید شده است. این که صالح برای نخستین بار در تلاش قطع روابط افغانستان با کشورها و نهاده های غربی است، خبر از تغییر آب و هوای وضعیت می دهد. واقعیت این است که در نقطه محاصره ایران و روسیه، معاشقه ورزیدن از دور با امریکای پشت کرده به افغانستان، اگر خیانت نباشد؛ دست کم اشتباه سیاسی جبران نشدنی خواهد بود.
۱۴۰۰ بهمن ۸, جمعه
تشدید حرکت تجزیه طلبان
پشتونِ سیاسی و اقتدارگرا چپ و راست نه دارد.
فقط مقاومت و فقط تجزیه کارساز رهایی است و بس.
تجزیه شویم اگر سیودو کشور هم شویم.
جنگ سرزمینی افسانهٔ سرمنگسک است
از برگه کاوه جبران
در این پنج ماهی که امارت تروریستی افغانستان، به صورت سیستماتیک و گسترده دست به جنایات ضدبشری زدهاست، شماری از وطنداران تحصیلکردهٔ افغان|پشتون حتی برای یکبار هم که شده، دربارهٔ این مصیبت عظیم سخنی بر زبان نراندهاند و واژهیی ننوشتهاند. اما همین وطنداران، از موقعی که واکنشها به اظهارات عوامانه و سخیفانهٔ یکی از نوادهگان عبدالرحمانخان اوج گرفته، او را منجی وحدت ملی قلمداد میکنند و هزار بار از خدای ندیده سپاسگزار اند که هنوز حامیان افغانستان واحد، زیر این آسمان کبود نفس میکشند.
این حجم از ملیگرایی بیرحم و ستمکار، دست کم برای آنانی که تاریخ افغانستان را میدانند، ناآشنا نیست. ملیگرایی افغانی|پشتونی در همان حد قسیالقلب است که حاضر است همهٔ مردم غیرافغان زندهزنده از سوی مجریان امارت تروریستی سوزانده شوند اما از ناافغانبودن و فدرالیسم حرفی نزنند، چه برسد به تجزیه.
اما آنچه قابل فهم نمیتواند باشد این است که چهگونه ملیگرایان افغان|پشتون نمیتوانند درک کنند که واقعیت روی میدان از احساسات و فخر افغانیت و خونجوشی پیروی نمیکند. راه حل منطقی و عادلانه میخواهد، و لو که جغرافیا کنونی دست اصیلترین فرزندان افغان باشد.
جنگ سرزمینی افسانهٔ سرمنگسک است. پایانی ندارد. حتی اگر بیرحمی طالب به توان ده برسد و دههها زمان بردارد، هیچ غیرافغانی دست از داعیهاش بر نخواهد داشت. منابع ثروت و قدرت کشور باید عادلانه توزیع شود حتی به قیمت تجزیه. شهروندان کشور فارغ از هر گونه فرق، خود را در نظامهای برابر تاریخی، فرهنگی، حقوقی و آزادیهای مدنی و شهروندی پیدا کنند، در غیر آن، مثل خربوزه قاشش میکنند. چه بخواهید، چه نخواهید. با سروصدا و هیاهو جلو تقسیم و تجزیه گرفته نمیشود. منطق و خرد میطلبد. همدلی و نیت نیک میخواهد. توهم افغانستان واحد و دفاع غیرمنطقی از آن، خود داعیهٔ تجزیه را محق میسازد، روندش را تسریع میکند. بیرحمی به کنار اما این کوتهفکری اول از همه گلیم آن عشق ابدی و پنجهزارساله را برای همیشه برخواهد چید.
۱۴۰۰ بهمن ۷, پنجشنبه
به دستور استخبارات طالبان، روسپی خانه ها دو باره فعال شده اند
اطلاع مؤثق گزارشنامه افغانستان ازکابل
استخبارات شبکه حقانی مراکز فحشا را زیر کنترول گرفته است.
بعد از شدت گیری خیزش زنان برای نان آزادی و کار، زنان تن فروش را از تمامی مناطق کابل مکتوب داده و دو باره جمع کرده اند.
به زنان ابلاغ شده که ما به کار تان کار نداریم به ما کار کنید.
شخصی به اسم مشعل امر حوزه سوم امنیتی غرب کابل مربوط شبکه حقانی نخستین مرکز تربیه، نگهداری و آموزش زنان را برعهده گرفته است.
حدود یک صد دختر آسیب پذیر را به همین منظور در یک حویلی کلان گرد آورده، ودر یک محوطه وسیع دیگر آنان را تحت آموزش گرفته و سپس دسته دسته به وظایف خاص درهر نقطه کابل و دیگرولایات روان می کنند.
شکل و تاکتیک های جمع آوری اطلاعات ونفوذ در بین حلقات زنان مبارز به آنان درس داده می شود.
گزارش شهری دیگری که واصل شده نشان می دهد که استخبارات طالبان با دستور و موافقت سراج الدین حقانی، فاحشه خانه ها را که در دوره اشرف غنی در گوشه و کنار آزاد کرده اند.
هیچ کسی درکار شان دخالت کرده نمی تواند.
مسوول این مراکز مستقیم با حوزه امنیتی وصل اند.
جالب این که برای زنان این مراکز از سوی شبکه حقانی معاش تعیین شده است.
نفوذ در بین تجمعات زنان
کشف شبکه های مقاومت ملی
کشف مراکز بانوان مبارز و فعالان مدنی
ارتباط با خبرگزاری ها
یک اداره و صد خاطره! بخشِ 204
آقایان کاظمی و هارونِ یوسفی
اگر مقاومت و رزمندهگی خواهرانِ مبارزِ ما نه باشد، شماها ارزش کاهی هم نه دارید.
نوشتهی محمدعثمان نجیب
هارونِ یوسفی، رحیم مومند، امان اشکریز بیشتر دلقکانِ نمایشها بودند تا مدیرانِ واقعی و صاحب مطالعهی علمی.
برخلافِ ادعای مالکیتی که آقای هیواددوست بر حریم رادیوتلویزیونملی افغانستان دارند و مانند اسلافِ شان همه چیز را مُلکیت خود میدانند و دیگران را مهمان، من از ختم دههی و شروع دههی شصت در بخشها و مقطعهای خاص و وظایف خاص با رادیوتلویزیونملی سر وُ کار داشتهام. این مصروفیتها سبب شدند تا همه همکارانِ عزیزِ خود را بشناسم و میانهی نکویی با هم داشته باشیم.
در میانِ سه نفری که گفتم با آقای رحیم موُمند همکار و بعد هم سطح او معاونِ نشراتِنظامی و تربیتِ میهنپرستانه بودم. با آقای اشکریز آمر و مادون بودم که ایشان آمرِ من بودند و با آقای هارون یوسفی که بعدها رئیس نشراتِ تلویزیون شدند، تنها رابطهی همکاری عمومی داشتم که بعدها کمی بیشتر آشنا شدیم و البته توسطِ آقای اشکریز.
هارون یوسفی این روزها با انجامِ خبطِ بسیار بزرگی که انجام داد در سرخط طوفانِ خشمِ مردم قرار دارد با وجودی که خبر شدم از گفته اش عذرخواهی کرده، اما تیری که از کمان جَسته، هرگز بر نه میگردد.
میگفتند هارونِ یوسفی طناز است و طنز مینویسد و از این قبیل گپها. راستش من از آقای یوسفی چیز ی به نام طنز نخوانده ام که نقدی بر آن داشته باشم و در دورانِ کاری ریاستِ شان یک جملهی کوتاهِ طنزگونه مربوط وی بود که روزی در یک جلسهی صبحانهی نشراتی پیرامونِ نشر فلمهای آخرِ هفته گفته بود. هارون در آن جلسه به محترم اسد سیفی که مدیریت عمومی سینمایی را رهبری و نمایندهگی میکردند گفته (… فلمِ خوبش نشر کنی … که خوش مردم بیایه… اگه نی… مردم پدر گفته دَو میزنه و رییس خو به جای پدر اس… و سیفی صاحبِ شوخ هم میگویند راست میگی… مردم باز میگن… به پدرتان…) غیر از این من چیزی از آقای هارون نه شنیدم و نه خواندم.
همکارانِ گرامی ما میدانند که رادیوتلویزیونملی کشور آن زمان محورِ چشمداشت همه مقامات و مردم بوده و ارتباطِ گستردهی مردمی داشت و در برخی حالات هم این رابطههایکاری سبب ایجاد مراودات با مقامات رهبری حزبی و دولتی هم میشد. آقای یوسفی هم با موقعیت وظیفهوی تناسب ارتباطات شان با مقامات را سنجیده و فکر کرده بودند که کسی بالای سر شان نیست و مردِ میدان اند و بس.
رابطهی آقای اسحاق توخی و هارون یوسفی کمی گرم و اقای یوسفی بر آن غره شده بود و
اواخر دههی شصت بود و بحثِ استفادههای سوء توسطِ شخصی به نامِ فرهادِ دریا از اعتبار آقای نجمالدین کاویانی و بانو پلوشه و اثر گذاری منفی آن بالای سایر هنرمندانِ عزیزِ کشور سر زبانها. آن امتیازات برای یک شخصِ بیهویت و بیشخصیتی مانند فرهاد دریا تبعیضِ آشکاری در واگذاری امکانات برای هنرمندان بود که من قبل بر این هم در دههی شصت و هم در روایاتِ زندهگی ام در مورد با تفصیل نوشتهام. انجنیر صاحب ظاهرِ توریال آن کوهِ بلندِ آدمیت یگانه مانع و مخالفِ چنان تبعیضها بودند.
هارون به هر ترتیبی که بوده نوعی حمایتِ آقای اسحاق توخی را به خود جلب کرده بود.
محترم احمدبشیر رویگر استادِ گرامی ما و وزیرِ دانشمندِ اطلاعات و فرهنگ برای من روایت کردند که توخی از نامِ شادروان دکتر نجیب و خودش برای هارون اطمینان داده تا باخاطرِ جمع هر غلطی را انجام داده میتواند و رییس جمهور با خودش در دفاع او قرار دارند. هارون که ظرفیتِ شخصیتی در حدِ خودش داشت فکر میکند که در کشور واقعاً سه نفر است یعنی رییس جمهور نجیبالله، اسحاق توخی و خودش. برداشتِ غلطی که سبب شد در کمتر از یک ساعت سرنوشتِ آقای یوسفی را بد رقم، رقم زد و تا امروز نوستالژی آن را به دل دارد و درمانی نه مییابد. یک برنامهیی برخلافِ اصولِ نشراتی تحت مدیریتِ اقای هارون به جانبداری غلط و آگاهانه از فرهاددریا توسط ریاست نشرات تلویزیون آماده میشود که محتوای درستی نه داشته. جنابِ وزیر صاحب به کدام نوعی از موضوع آگاهی حاصل کرده و به هارون هدایتِ تلفنی میدهند تا از نشرِ آن برنامه خودداری کند. آقای هارون در مورد مخالفت میکند و جریان بحث خود با رویگر صاحب را به همه بازگو کرده و به نشانهی غرورِ بیغروب که حمایت رییس دولت و رییسِ دفتر شان آن هم فرعونی مانند توخی را با خود دارد به وزیر صاحب جوابِ رد میدهد. من آنشب تا ناوقت در دفتر بودم. از ماجرا آگاه شده بودم، اما ربطی به ما نه داشت و صلاحیتِ ما هم نبود. وقتی به منزل رسیدم دیدم برنامه نشر شد.
فردا که همه به وظیفه رفتیم، همهمه و گپ و گفتهایی نُقل مجلسهای صبحانه و پیتوی و دفتری بود از برکناری آقای یوسفی. همه تعجب کردیم که هارون چطور با داشتنِ حمایت رییس شبهنگام از وظیفه بر کنار شد تا خوابِ راحت کند؟ کسی چیزی نه میفهمید و اما همه آن را تصمیم وزیر صاحب میدانستند. من که آن زمان معاونِ اقای اشکریز بودم، موضوع را با ایشان طرح کرده و بینِ هم ابرازِ تأسف کردیم. پیشنهاد کردم تا شب به منزل آقای یوسفی برویم و پرسانی از او بکنیم. مَن برای امان رانندهی خود هدایت دادم تا یک شقه از گوشتِ گوسفند و مواد مورد ضرورت را تهیه کرده به منزل آقای یوسفی ببرد و بگوید که شب ما دو نفر ( من و اشکریز ) به احترام آقای یوسفی به دیدنِ شان میرویم. عصرِ ناوقت همان روز تصمیم گرفتیم وقتتر برویم و با آقای یوسفی دیدار دوستانه داشته باشیم. طرح رفتن را هم من ریخته بودم و پندارم آن بود که به پاسِ همکاری و هممسلکی و دوستی خالصانه نیاز است تا دمی را با ایشان بگذرانیم. استقبالِ تقریباً خوبی از ما کردند و با ینگه یکجا بودند. ما هم مراتبِ تأثرِ خود را از برکناری شان ابراز کردیم. سعی کردم زیاد واردِ ماجرا نه شوم تا اسبابِ اصطکاک فراهم نهگردد. آقای اشکریز سخن میگفتند و من میشنیدم و یوسفی سخن میگفتند و من میشنیدم. دیدم نوبت به ینگه رسید و ایشان سخنانِ پرت و پلایی را بر سفرهی ما پرتاب کردند تا غذای مان را زهرآگین سازند و طوری بکُشدِمان. هر چهار نفر میدانستیم که کی چهگونه است. من دانستم که یَنگه دَر را میکوبند تا دیوار بشنود. منم از دیوارهایی بودم که کمجان و زود شنو. دانستم که روی سخنانِ رکیکِ شان به من و یکی از آن سخنان این بود:
(… حالی هر بیسواد و هرکس وزیر شده و معین شده…) من دانستم و باخود گفتم هدف توستی و فکرِ خبرچین را بر تو کرده اند که شاید سخنانِ شان را به محترم وزیر انتقال دهم. به احترامِ خواهرِ ما گذشتم. چند دقیقه بعد آقای یوسفی رو به طرفِ من کرده گفتند:
(… اینه خویشای تان ما ره برطرف کد… و چند گپِ معنادارِ دیگری که گویا من به جنابِ وزیر چیزی گزارش داده ام…) من فوری دانستم که این گفتهها برنامهی از پیش برابر شده و دستِ غرضی در آن دراز بوده و گمانم آن شد که آقای اشکریز قبل از حرکت تلفنی با آقای یوسفی تماس گرفته است. هدفِ آقای یوسفی از خویشای ما همان وزیر صاحبِ اطلاعات و فرهنگ بود. دیدم اگر خاموش باشم تهمتی بر من بسته اند مثل گذشتهی آقای اشکریز. وسطِ سخنِ هارون پریده و گفتم که ما برای دیدنِ تو آمده ایم که برکناری نیمهشبی تو ما را نگران ساخت. من با وزیرصاحب هیچگونه رابطهی خویشاوندی ندارم کمااینکه از دورانِ افغان موزیک و بعد از طریق یک مادر خوانده ام باهم آشنا شدیم و رابطههای مان فامیلی و مستحکم شدند. و گفتم این شایعهی خویشاوندی ما را آقای اشکریز پخش کرده، چون رویگر صاحب در روزِ اولِ معرفی من مکتوب تقررم را برای شان داده بود و داستانِدرازی دارد… دیگر ادامهی بودن آنجا برای من ممکن نهبود و به آقای اشکریز گفتم من میروم. سخنانِ من در موردِ آقای اشکریز پیشینهیی هم داشت که در همینجا میخوانید. ایشان هم دیدند اوضاع نا به سامان است، تصمیم به برگشت سوی دفتر را گرفتند و یکجا دفتر آمدیم. هنوز وقتتر بود، از تلفنِ دفترِ تحریراتِ آقای اشکریز به دفتر مقام وزارت زنگ زدم، مهربانو نسرین جان تلفن را برداشتند. وقتِ ملاقات با وزیر صاحب را خواستم. وزیر صاحب برای من فرصتهای بسیار اندکِ ملاقات میدادند و گاهی هم هیچ نه میدادند. اگر وقت میدادند باز صحبتهای ما زیاد دوامدار میبودند و گاهی هم کوتاه و کاری. نسرین جان گفتند باید هدایت بگیرند… کمی منتظر ماندم و برگشته در تلفن گفتند وزیرصاحب قبول نکردند و باید یک وقتِ دیگری بروم. دیدم چاره نیست و من هم بسیار عصبانی بودم، ناگزیر به تلفنِ مستقیمِ وزیر صاحب زنگ زده و خواهانِ هدایتِ پذیرفتنِ خود شدم که خوشبختانه قبول کردند و من هم به مقامِ وزارت خدمتِ شان رفتم.
اینکه به وزیر صاحب چه گفتم و چه شنیدم؟ ربطی به هیچ نوعی خصومت با هیچ کسی ندارد چون درک من از زندهگی مثل اکثریتِ انسانهای وطن آن بود و است تا همیشه دوزندهها باشیم نه بریدهگرها. مگر آنکه جبری ما را به اجرای کاری بکشاند و مصلحت یا منافع در آن متصور باشد و آخرین گزینه برای زندهگی شود. جنابِ وزیر صاحب هم انتظار و تصوری از شکایتِ من نه داشتند. چون نه خودِشان آرزوی شکوه شنیدن داشتند و نه به کسی مجال میدادند.
من مستقیم به موضوعِ یوسفی اشاره و ماجرای گذشته در خانهی او را به استثنای گفتههای ینگه برای وزیرِ محترم توضیح داده و سببِ پریشانی خود را هم اظهار کردم. چون اصلاً شخصیتِ من برای شکوه ساخته نهشده و نه هم برای انتقامگرفتن.
وزیر صاحب که هنوز هم اعصابِ شان نا آرام بود ماجرا را طوری روایت کردند که من از زبانِ یوسفی نه شنیده بودم.
وزیر صاحب گفتند که برای یوسفی هدایت داده بودند تا برنامهی معینی را نشر نهکند که مشکل ساز است. و در ضمن گفتند که یوسفی ره توخی ( اسحاق ) وعدهی حمایت از طرف خود و رییس جمهور داده و او هم راستی فکر کرده بود. به روایت وزیر صاحب وقتی یوسفی هدایت را میشنود به جای تمکین در اجرای حُکم مقاومت کرده و میگوید مه نشرش میکنم و مره تبدیل هم کده نمیتانی. جناب وزیر صاحب باچنان بیادبی یوسفی آشفته شده تلفن را قطع میکنند. یوسفی فکر کرده که وزیر از توخی و رییسجمهور هراسیده و پشتِ کارِ خود رفته و همان شب تا نشر برنامه در اتاقِ نشر میپاید و برنامه را نشر کرده، فاتحانه و با همان ژستِ دلقکگون سوی خانه میرود.
آنسو و در مقامِ وزارت کسی سکانِ رهبری وزارت را داشت که هم وزیر بود و هم عیار و هم از کاکههای روزگارانِ خودش در کابل بودندکه با سَرِ خود را با سنگ میجنگاند تا از حق و حیثیت خود یا کس دیگری دفاع کند. وزیر صاحب در ادامهی روایت گفتند که همان لحظه پیشنهادِ انفکاک و اخراجِ یوسفی را نوشته و به دفتر کشتمندصاحب صدراعظم رفته، استعفای خودِشان یا منظوری پیشنهاد برکناری یوسفی را به آقای صدراعظم مطرح کرده اند. طبیعی است که حتا اگر شخصِ شادروان دکتر نجیب هم میبودند با هرنوع حمایتی که از یوسفی میداشتند، به خاطر یک شبش پوستین را نه میسوزاندند و پیشنهاد برکناری را منظور میکردند. آقای صدراعظم پیشنهاد را منظور کرده بودند و همان زمان به اطلاعِ آقای یوسفی رسانیده شده بوده. من که شخصاً برای معلوم شدنِ حقیقت مانند هرکسی دیگر در دفاعِ حیثیتی خودم مقاوم بودم و هستم، ماجرا را دنبال کردم تا بدانم که آیا حمایتِ شخصِ آقای رییس جمهور هم شاملِ حالِ یوسفی بوده یاخیر؟ چون یوسفی بدمستی زیادی کرده بود. سرانجامِ گفتار و رفتارِ و تجسس برایم ثابت شد که حمایتِ تصادفی گفتاری و نه جدی از سوی آقای توخی در حاشیهی کدام برنامه برای یوسفی داده شده بود که معمول است. این خبر را یک دوستِ نزدیکِ من از ردههای اولِ حفاظتی و اداری شادروان دکترنجیب و بیشتر از توخی با ایشان میبود به من گفت. من هم موضوع را به آقای اشکریز گفتم تا آگاه باشند. بعد فکر کردم که گمانِ من در موردِ تلفن کردنِ آقای اشکریز قبل از رفتنِ ما به منزل هارون غلط نبوده.
حدود سی سال بعد با هارون یوسفی در یک برنامهی دیدارِ آشنا دیدم که میزبان آن فروغی صاحب بودند. عمر گذشت و نظام بر هم خورد و مجاهدین جانشین حکومت شدند و هر کسی هر سویی رفت. نقطهی تقاطع برای وصلِ بیشتر دوستان و همکارانِ پراکنده شده در جهان به خصوص اروپای یک دست بود که باداشتنِ ویزای یکی از کشورهای شینگن هر کشوری که عضو آن پیمان بود دارندهی ویزا را میپذیرفت.
من که در پی اجباری به آلمان پناهنده شده بودم، سعی کردم تا دوستان یا همکاران و یا رفقای خودم را بیابم. جنابِ اسماعیل فروغی دوستِ دانشمندِ من یکی از دوستانی بودند که محبتِ زیادی کرده به دیدنِ من آمدند و من را هم خودِ شان و هم یک دوستِ شان مهمان کرده و بسیار زحمت کشیدند که فراموش نه می شود. همینگونه محترم عثمان عظیمی همنام و رفیقِ عزیز من با خواهرم همسر شان، رشیدی صاحبِ گرامی و پژمان صاحبِ عزیز و دوستان دیگر هریک بر حقیر منت نهادند که نشانهی بزرگی شان است و من ممنونِ شان.
فروغی صاحب در عینِ زمان مصروفِ تهیهی برنامهی دیدارِ آشنا بودند که به مساعدتِ مالی محترم احمدشاه از گویندهگانِ سابق و صمیمی رادیوتلویزیون برگزار میشد. به لطفِ دعوتِ آقای فروغی زمینه مساعد شد تا پسا نزدیک به سی سال احساس خوشی دیدار با همکاران و آشنایانِ گرامی خود را نمایم. قبل از رفتن به محفل چند تن از همکارانِ عزیزِ ما که یا در افغانستان بودند و یا در اروپا و آمریکا اما آمده نتوانسته بودند برایم گفتند که عکسها و ویدیوهای کوتاه از جریانِ مراسم و همکاران خدمتِ شان بفرستم تا دقِدلِ شان برآید.
من با جنابِ رویگر صاحب:
خدمتِ وزیر صاحب اطلاع دادم که ما هم رفتنی هستیم و قرارِ ما آن بود تا رشیدی صاحب، پژمان صاحب و عظیمی صاحب نزدِ من بیایند و از اینجا با هم میرویم. وزیرصاحب هم گفتند که مستقیم میآیند. من آن زمان در آلمان نابلد بودم و تا حال نه میدانم محلِ تدویرِ برنامه کدام شهر بود. اما چون همراهانِ گرامیام بلد بودند تکتها را تهیه کردند و من هم در رکابِ شان رفتم.
با وزیر صاحب و همه دوستان آنجا ملاقات کردیم و من به دعوتِ رویگر صاحب همراه شان در اتاقِ خود شان یکجا شدم. هتلی که مدنظر گرفته بودند نزدیکتر به محل بود اما نه چندان و باید با موتر میرفتیم. محترم احمدشاهجان رئیس مدبر و باشخصیت اسبقِ ریاستِ اسناد و ارتباطِ مقامِ وزارت محبت کرده با موتر شان در دو سه نوبت ما را به محلِ برگزاری برنامه انتقال دادند.
من که شبی قبل از رفتن سوی برنامه در خدمت وزیر صاحب بودم، از ایشان پرسیدم که شما یوسفی را پس از برکناری اش تا حال دیده اید؟ فرمودند نه. پرسیدم اگر یوسفی آنجا باشد و کدام حرکتی کند چی کنیم؟ وزیر صاحب خندیده گفتند تو اینجام به جنگ آمدی. گفتم نه، اما احتیاط و پیش اندیشی شرط است. وزیر صاحب فرمودند که یوسفی چیزی عمل نه میکنه و ما هم به آمادهگی می رویم.
به محفل رفتیم و شمارِ زیادی از دوستان و همکارانِ خود را پسا سالها دیدیم. اکثریت کامل با محبتهای فراوان از ما پذیرایی کردند و ما هم برای شان احترام تقدیم کردیم. دوستانِ زیادی را دیدیم و جنابِ وزیر صاحب با یوسفی رو به رو شد. من فکر کردم که آدمِ کمزور ده میانِ همه من هستم و بعد با خود گفتم که زورت به یوسفی میرسه اگر کدام عملی کنه. دیدم یوسفی بر عکسِ انتظار و تصور با وزیر صاحب بسیار برخورد نکو کرده و احترام زیادی کرد. با من سلام علیکی کرد. ینگه هم در پهلویش بود، چون یکبار من را در منزلِ شان با کنایهها پذیرایی کرده بودند زود شناختمِ شان، ایشان اما مرا به جای نیاوردند و مانند دیگران با من هم رویهی خوبی کردند. تصور من آن بود که آغازِ دوبارهی دوستی هاست و از حملهی احتمالی آقای یوسفی هم در امان شدیم. کسانی نزدِ ما آمدند و ما نزدِ کسانی رفتیم. برای من واقعاً یک مسرت بود. به همان لحاظ بیشتر از همه پریدن و تپیدن داشتم، چون دوستانِ زیادی منتظر مخابرهی خبر از همکارانِ ما بودند. کسی میگفت عکسی از فلان همکار بفرست و کسی میگفت فلان را پیدا کن و کسی هم چندین نفر را نشانی میداد تا پیدا کنم و من چنان کردم. گاهی یک سو و زمانی هم طرفِ دیگر تالار میجهیدم. فکر میکردم که همکاران چی خواهند گفت که من چرا نارام هستم. در جریان گزارش دهی یکی از دوستانِ من گفت حتمی یک عکسی با یوسفی بگیرم و برایش بفرستم. او میدانست که من میانهی چندانی با یوسفی ندارم، به خصوص پسا برکناری او که نه در صلاحیتِ من بود و نه کارِ من. ناگزیر یوسفی را از گوشهیی پیدا کرده، عقب چوکی اش رفته و رویش را بوسیده اجازهی گرفتنِ یکعکس مشترک را داد و من در گروه فرستادم.
در جمعِ همکاران من با آقای هیواد دوست خاطرات عجیبی از کارکردهای آقای اشکریز با من و خودش داشتم. هرقدر چهار طرف را دیدم، سراغی از هیواددوست نیافتم. پرسیدم گفتند همین نزدیکیهاست میآید. وقتی با ایشان حدود دونیم دهه بعد دیدم انتظار داشتم که آقای به عنوانِ میزبان و رفیق دیرینهی من با چی گرمجوشی احوال پرسی کند. من با جنابِ وزیر صاحب، محترم عبدالله شادان، محترم میرزامحمد نوری و چند نفر دیگر از دوستان با هم نشسته بودیم. هیواد دوست آمد و با من چنان سلامعلیکی سرد کرد که گویی من سالها مهمان او بوده باشم و چای صبح را هم با او نوشیده و طرفِ محفل حرکت کرده باشم. بعدها خبر شدم که هیواددوست در خطِ سیاسی و زبانی اسماعیل یون قرار گرفته و غیر از پشتونِ قبیلهگرا کسی را خوش نه دارد و هیواددوستِ دههی شصت نیست.
باوجود کمیها و کاستیهای معینی که در مدیریتِ محفل و گردانندهگیها وجودداشت و جناب فروغی عزیز کمتر مجال مییافتند تا همه را تنظیم کنند و آقای فریدِ شایان هم گپ و گفتهایی داشتند و هرکسی هر سخنی گفتند و نوبت به آقای یوسفی رسید. من تا آن زمان طنزی یا نوشتهیی یا مقالهیی از آقای یوسفی نه خوانده بودم. در جریان معرفی مهمانان هر کسی یک کسی را معرفی میکرد و آقای اسدِبدیع دوستِ خوبِ من هم از گروهِ گردانندهگان بودند. سهیلاجان اصغری زمامِ امورِ گویندهگی را به دست گرفته و محبت کرده نامی از حقیر هم بردند که آنجا حضور داشتم. در مخیلهی من میگنجید که حامل پیامی از سوی کابل و کابلیها، وطن و وطندارها و همکارانِ ما از رادیوتلویزیون باشم. فصلِ انحنایی و انحرافی برنامه چنان مجالی را به ما نه داد و جنابِ رویگر صاحب صحبت کردند. همه همکاران با محبتِ زیاد از ایشان استقبال نمودند. وقتی نوبت به آقای هارون خان رسید و ایشان با همان ژست و اداها و نخرهها بالای ستیژ رفتند. به خواندنِ به اصطلاح طنزِ شان پرداختند. یکی دو جمله خواندند و بعد کلمات رکیک و خلافِ ادبِ انسانی و فرهنگی و خلاف عرفِ وطنی را پی هم خواند. خواندن چتییات را یوسفی میکرد و شرمنده من میشدم. با خود گفتم کسی این آقا را چیزی نه میگوید، این آدم چقدر بیتربیت است که مقابل همه بانوان همکار ما و مهمانان چنان عریان و برهنه فاش را در قالب گویا طنز به خوردِ مجلس میدهد و کسی چیزی نه میگوید. حیا هم که خوب چیز است اما یوسفی نداشت و من این رُخ چهرهی او را آنجا شناختم. به یکی از همکاران که نزدیکِ من بود گفتم آزادی که این نیست. ای آدم هیچ حیا نداره. ایشان گفتند که همیشه و در همه جا چنین سبکسرانه برخورد میکند. من آنجا تصمیم گرفتم تا دیگر هرگز به محفلی و احتفالی نروم که نامی از هارون باشد.
راستش از اول نگرانِ برخورد احتمالی بازاری یوسفی با جنابِ رویگر صاحب بودم که بحمدالله چنان نه کرد. در یک مقطع زمانی من و وزیر صاحب با هارون و ینگه و سهیلاجان حسرت نظیمی و داکتر صاحب فرید همسر شان به یک اتاقک کوچک رفتیم. بحث ها شروع شدند و ما در دو گروه صحبت میکردیم. چون من عسکر هستم گوشهایم همیشه فعال اند. من با محترمه سهیلا جان و شوهرِ محترم شان که به یک نوعی خویشاوندی دور هم داریم صحبت میکردیم. من با وجودِ موجودیت یک تار باریک خویشی، داکتر صاحب فرید را نهمی شناختم. در یکی از روز دروغهای ماه آوریل در دههی شصت بود که سهیلا در تلفن دفترِ من زنگ زده و وارخطا به گفت عاجل چهارصدبستر برسان خوده که فرید زخمی شده. منی بیخبر از روزگار و مردِ دهاتی عاجل خودم را به چهارصدبستر رساندم. همه کس را که میشناختم زحمت دادم و منزل به منزل بخش های مربوط را دیدم، نه فریدی دیدم و نه سهیلایی یافتم و هنوزم نه میدانستم که روز دروغ هم وجود دارد و ما افغانستانیها که در تقلید هم شاهکار داریم. از دفترِ سرطبابت به دفتر خود زنگ زدم، یوسف سرباز گوشی برداشت گفتم برود سهیلا را پیدا کند که دفتر است یا شفاخانه؟ یوسف گفت اینه صایب همیجه شیشتن… گوشی را به سهیلاجان داد. گفتم نیافتم تان. پاسخ داد بیا روزِ دروغ اس شوخی کدم. مام پَسِ کلی خوده خاریده دوباره دفتر آمدم. همین قصه را با مهربانو سهیلا بازگویی میکردم او هم به داکتر میگفت که آنتنِ گوشهایم سیگنال دادند و آوازی از وزیر صاحب به گوشم رسید. به یوسفی در موردِ من توضیح میدادند که گویا من خوب آدم هستم و مشکل در وجودِ کسی دگری یعنی اشکریز بوده. برای من بسیار زننده بود که یوسفی چهگونه در موردِ من غمازی میکند؟ دقیق شنیدم که هارون ینگه را اشاره کرده و میگوید… ایشه میگه خوب آدم اس… چنان غیبتِ یوسفی هنوز ادامه داشت. اعصابِ من قبلاً هم به خاطر گفتار بازاری و کوچهیی یوسفی در مجلس و سکوتِ بیلزومِ همه در مقابل او خراب بود. تصمیم گرفتم که یادِ جوانی کرده و این آقا را خوب یک فراشی کنم تا که دگر هرگز چنان بدی را نه کند و نه دانسته هم علیه کسی چیزی نگوید. دوباره فکر کردم که سالها بعد همکاران را دیدی و حالا هم کدام عکسالعملی نشان بدهی، مجلس برهم میخورد و جنابِ وزیر صاحب هم آزرده میشوند. موضوع را مثل جام زهر نوش کرده فقط مجلس را ترک کردم تا دیگر از ادارهی خود خارج نه شوم. وقتی وزیر صاحب ناوقتِ شب آمدند معذرت خواستم که بی اجازهی شان و بدونِ خداحافظی از همکاران ترکِ مجلس کردم. چنان بود کار آقای یوسفی.
کاظمی و یوسفی با خواهرانِ مبارز وطن جفاکردند :
وقتی نوشتهی رکیک یوسفی را نسبتِ اهانت به دختران و خواهرانِ مبارز خود دیدم و سخنان کاظمی را در مورد شنیدم هر دو از کاسههایگندیدهی سرهای بیمغز شان سخن میگفتند. کسی که حرمت، حریت، حریمِ خصوصی و هدف دورنمایی کسی را نه بیند و او را توهین کند درست مثل این است که:خودِ شان خواهر و مادر یا دختری نهدارند تربیت را دیدید که نداشتند.پس در فکرِ اینان نباشید که اینان دلقکانِ درباریبیسواد و بی شخصیتی بیش نیستند.
و اما رحیمِ مومند :
یکی از هفتصد چهره داری که یوسفی بالای دستِ او آب میریخت…
ادامه دارد…
پهنای پنهانِ بازیهای جهانی با گیمِ طالبانی چیست؟
دو سخن و یک تصمیمِ عجیبِ جهانی علیهِ ملتِ افغانستان
نوشتهی محمدعثمان نحیب
کشور ما آوردگاه مقابله و معرکهگاه بزکشیها برای کسانی است که هیچ معلوم نیست خواستِ آنان چیست و ریشههای سیاستهای خارجی کشورهای شان از کجا سرچشمه آب میخورند؟ جهان حالا به جای دو قطبی بودن چندین قطبی شده است و در تعریف عمومی سیاسی این قطبها بیشتر به دو قطب، یکی قطب درحالِگسترش و پرورش تروریسم درجهان و به حمایتِ جهان و دیگری برعکس و با دروغهای سیاسی و فریبندهی مبارزهی جهان علیه تروریسم است.
کدام منطق عقلانی قبول میکند که گروهِ فعال تروریستی و شامل هفتادگونه ردیفهای سیاه، تحریمها، اعطای جایزههای میلیونی برای سر رهبران آن و از زیر ریسمانِ دار کشیدن شان را بالای یک ملتِ مظلوم حاکم سازند و یک شبه دولتِ سیاسی تروریستی عرض وجود کند. تروریسمی که بوشِ پسر به خاطر آن با تونیبلیر و اروپا کشور ما را نابود ساخت، عراق را به آتش کشید، لیبیا را به دورهیحجر برگرداند و سوریه را از بیخ و بن ویران کرد. تلفاتِ جانی را که کنار میگذاریم. چون انسانِ جهانِ سوم در سیاستهای آمپریالیستی ارزشِ برابر هیچ هم نهدارد. مگر اینکه آن انسان انگلیس باشد، آمریکایی باشد، اروپایی باشد یا از یک کشور مقتدر دیگر باشد.
در کمتر از یک هفته دو جناحِ گاه دوست و گاه دشمنِ ترکیه و آمریکا در قبال افغانستان موضعگیریهای کاملاً آشکاری داشتند که هم مداخلهی صریح در امورکشوری ماستند و هم حمایتِ واضح از تروریسم حاکم در افغانستان که هر لحظهی زندهگی را برای ملتِ ما جهنم ساخته است. اظهاراتِ سفیر ترکیه خلاف منافع علیای ملت افغانستان در حمایت از تروریسم طالبانی، اظهاراتِ بایدن برای چندمینبار از دیدگاه او نسبت به اینکه افغانستان هرگز متحد نه میشود و راهاندازی کنفرانسی در ناروی به اشتراک طالبانی که حکم بینالمللی برای دستگیری شان است، معنای موجودیت گپهایی زیر زمینی است. حتا سکوتِ مرگبار سیاسیونِ آمریکا و اروپا و ناروی و عدم استفادهی آنان از قوانینِ درخواست شهروندان برای بازداشتِ جنایتکارانِ جنگی نشانههای نومیدی است که باید نسبت به آنها اندیشه داشت. نه تنها اندیشه داشت که علیه آنها به پا خیزیم. اینکار جزء با مقاومتِ مسلحانهی جبههی مقاومت، مبارزات سیاسی و تبلیغاتی و کارزارهای تظاهراتی در سراسرِ جهان. دیگر جهانی نیست که به فکرِ من تو باشد هموطن.
اردوغانِ مسلمان علیهِ ملتِ مسلمان ما به کجا روان است؟
اردوغان چندی قبل به توهم توسعهی هژمونی قدرت و گویا مقابله با آمریکا چه کارهایی که نهکرد.
اردوغان فکر کرد که اقدام نظامی ترکیه در خاک سوریه با داشتن تلفات و خسارات به مردم عام، هرچند غم انگیز و تراژید، ولی سیلی محکمی است به روی سیاسیون و نظامیان امریکا و کاخ سفید که برای بقای خود و آقایی در جهان، جهان را ویران کرده است. اما آن اقدام بود و سر آغازِ شکست و ریخت و فروپاشی و تقریباً منزوی ساختنِ اقتصادی و سیاسی و مفکوره های ایجادِ پانترکیسمِ اردوغان در جهان.
در هر کشوری که هر مقتدری تصمیم به بیدادگری نظامی میگیرد و فاجعه میآفریند یا برای مردمِ ناتوان خود است و یا هم برای قربانی گرفتن مردمانِ بیدفاع و ناچارِ ممالک دیگر. فاجعهی انسانی ویرانی های ناشی از این گونه عملیاتها فقط مردم بی دفاع را نشانه میگیرد، که هیچ نیرویی در فکر نجات آنها نیست. درد بیدرمانی را که ملت مظلوم افغانستان هر لحظه احساس و تحمل می کنند.
کجاست هیاهوی کاذب مدافعان و مداحان به اصطلاح خودشان حقوق بشر؟ سال هاست که تجارت های بزرگی زیر نام حقوق بشر، علیه بشر جریان دارد.
ملت غیورِ کُرد، فقط هماره در تنورِگرم قدرتهای جهانی، چوب سوخت بوده اند. مقاومت شان را هر قدرتی درهم میشکند.
اسدِ بدبخت، با قساوت هم خودش ملت اش را به خصوص با اختلاف مذهبی به شهادت می رساند و به آخندهای رافضی ایران خدمت مذهبی میکند و هم به شادمانی ناظر شهادت و آواره شدن آنها در پی عملیات انقره علیه آن هاست و میباشد و جهان بهخصوص شورای نامنهاد امنیت ملل متحد هم در پی بی تصمیمیاش برای خاموش ساختن این نسلکُشی سر افگنده ماند.
اردوغان باید درک کند که نه میشود برای بقای خود، مستمندان و برادرانِ مسلمان و بیدفاع خود را به رگبار بست. اگر اقتدار تعرض بر ملتها ماندگار می بود، ناپلیون، هیتلر، ماوو، استالین، امپراطوری عثمانی که عادلتر از تو بود، و عظمت جهانگشایی یونانِ باستان و فراعنهی مصر و چنگیز و دیگران از روم تا روسیهی تزاری به افول نه میرفتند و آمریکای امروز، در چارسویی جهان شکست و سر خورده نه میشد.
قامت یک ملت را نه میشود با توان نظامی برای ابد شکست، در نتیجهی مقاومتهای کُردها مثل هر دو مقاومت افغانستان است که سرنوشت صدها هزار کُرد تعیین میشود و با فرسایش اقتصادی و ساختاری ترکیه خواهد انجامید.
احیای امپراطوری دورهی عثمانیهای ترکیه، دیگر خیالی بیش نیست.
کسی شما را از دفاع تمامیت ارضی و حاکمیت ملی تان مانع شده نه میتواند. ولی به خاطر داشته باشید، محبوبیتی را که ترکیه در سال های پسین در جهان اسلام کسب کرده است، با اشتباهات تاریخی تعرض به دیگران از دست نهدهید. و زمان هم برای تاختن اسپ مراد تان همراه نیست.
اگر به حقیقت، جلوهی زور را به آمریکا مینمایانید، راست به جنگ آمریکا بروید، همه پیروزی و همکاری مللی که از امریکا خسته شده اند با شما خواهد بود.
فقط مسعودِ پسر رهبرِ مقاومتِ دوم است و بس.
محمدعثمان نجیب
قابل توجه آقای عطامحمد نور!
اگر آنچه از قولِ شما در موردِ هدایت رهبری احمدِ مسعود نشر شده راست باشد، این بار ما از گفتارِ تان تأسف نه داریم و شما باید حدِ اقل برای حفظِ جایگاهِ حقوقی تان به حیثِ یک انسان توجه کنید. تمامِ جایگاههای حقیقی، نمادین، واقعی و اقتداری اجتماعی و سیاسی تان را با بازیهای های هفت پهلو از دست دادید. کنون شما تنها یک انسانی از ابنای بشر هستید که تحمل شده اید و حقِ حیاتِ تان به خدای رحمان و رحیم ارتباط دارد. دیگر تلاش نه کنید مغضوب و مغلوبِ خشمِ مالکِ تذلومنتشاء شوید. طالبانِ جنوبی و خیبری و پشاوری دیشب خواهرانِ ما را خانههای شان ربودند و نوامیس ما را به خطر انداختند. شماها فکر نه میکنید که عاملِ این بدبختیها بوده اید؟ نه شهامتِ دفاع دارید و قامتِ رسای ملت دوستی و وطن دوستی. پس یا خاموش باشید یا جامِ زهری نوش کنید. ملت امشب را به خاطرِ ربودنِ خواهر و فرزندِ شان توسط دزدانِ قبیله نه خوابیدند. شما چی کردید؟
منی که نه در مقاومت بودم و نه در جهاد بودم برای دفاع وطن احمدِ مسعود را تنها الگو و نمادِ دفاع از وطن برای نسلِ جوان و رزمندهی کشور میدانم و همهی ما همین گونه. امروز همان جوانها تحتِ رهبری احمدِمسعود در کوهپایه های سرد و سنگین و سهمگین با امکاناتِ اندک میرزمند و فداکاری میکنند و شهید میشوند. اما شما ها از گرمابههای چپاولهای تان لذت میبرید و جفنگ میگویید.
آقای نور، میدانید که دردِ جانکاهِ غیرت چیست؟ اگر امروز مقاومتِ شکل گرفتهی موجودِ جوانان وطن نه بود چی بر سَرِ نوامیس ما میآمد؟ مهم بود که با خِرَد برخورد کرده و در کنارِ مسعودِ پسر میایستادید تا پخشِ لاطائلات.
بهتر آن است که یا خاموش باشید یا جامِ زهری نوش کنید. ببینید از جفای شما ها بر سر نوامیسِ ما چی آمد؟
۱۴۰۰ بهمن ۶, چهارشنبه
اعلامیۀ دولت زنان افغانستان در تبعید
نامۀ سرگشاده به دولت ناروی
جهانیان به ویژہ مراکز و نهادهایی که در رابطه به حقوق بشر کار کرده اند، «طالبان» را از آغاز فعالیت های شان تا اشغال دوبارهٔ افغانستان، تروریست و ناقضان حقوق بشر شناخته اند. طالبان در دوران حکومت اول شان وحشیانه ترین قوانین را برای استقرار قدرت شان بر مردم تطبیق کردند و سپس در دوره های حکومتهای کرزی و اشرفغنی خود مسؤولیت خونبار ترین حوادث را پذیرفتند و همواره تأکید بر ادامهٔ جنایت های خود با سؤ استفاده از نام اسلام داشته اند.
دولت های مختلف جهان در شعار «مبارزه با تروریزم» کنار امریکا و حامیان سیاسی اش ایستادند و نه تنها خدماتی به مردم افغانستان نمودند که قربانی هایی هم از سربازان و پاسداران بشریت و انسانیت در افغانستان از خود گذاشتند ولی چه دردآور و دشوار است وقتی می بینیم کشوری را قدرت هایی پشت دروازه های بسته به دست همان تروریزم می سپارند، نه تنها صدای مردمی که سرنوشت شان معامله میشود، در دادگاهی شنیده نمیشود، بلکه همان کشورهای عضو تیم مبارزه با تروریزم در افغانستان هم خاموشانه ماجرا را تماشا می کنند و هیچ دولتی نمی پرسد که چرا با سرنوشت این مردم چنین بازی ننگین صورت میگیرد.
اشرفغنی رییس جمهور منتخب مردم افغانستان نبود و با تقلب و خیانت بر کرسی قدرت تکیه زده بود. برنامهٔ تسلیمی افغانستان به طالبان تروریست از جانب زلمی خلیلزاد نمایندهٔ خاص امریکا در افغانستان، در قطر با طالبان نهایی شد و سناریوی نابودی قوای نظامی افغانستان از دیری جریان داشت و در آخرین ماه ها شاهد تسریع عمل تسلیمی دولت به طالبان در زمینه بودیم که صدها ویدیو و حادثهٔ مستند از آن وجود دارد. کارنامه های بازمانده گان نظام مافیایی اشرفغنی که فاسد ترین دولت تاریخ افغانستان و حتی جهان میتواند باشد، امروز دیگر برای مردم افغانستان و هر آن که از رویدادهای کشور آگاه میباشد، مانند آفتاب روشن میباشد و شماری از اعضای آن پارلمان فاسد به شمول زنان به هیچ گونه نمیتوانند نماینده گی از مردم دردمند افغانستان نمایند. اکثر اعضای پارلمان و حکومتهای دوران کرزی و غنی را مردم افغانستان دکانداران سیاسی و مقصران اصلی حوادث ناگوار و بدبختی های مردم این کشور میدانند که با زر و زور همه زحمات مردم و جامعهٔ جهانی را به باد فنا سپردند. امروز بقایای همان حکومت مافیایی به گونهٔ غیر مستقیم برای طالبان لابی گری می نمایند و حتی پای شان به این نشست ناوری هم رسیده است که جای نهایت تأسف میباشد.
فجایع جاری در افغانستان، نسل کشی و کشتار مردمان غیر پشتون به خصوص در شمال و مناطق هزاره نشین، نقض حقوق زنان در تمام عرصه های اجتماعی و سیاسی، پیگیری و کشتار نخبه ها به ویژہ ژونالیست ها، فعالان حقوقی و مدنی، بانوان معترض، شخصیت های خوشنام مردمی، نظامیان سابق و هر آن که در صفوف مبارزه با تروریزم در افغانستان و پیشرفت کشور مثمر بوده اند، در سر خط کارنامه های چند ماههٔ این گروه تروریستی قرار دارد، حتی گزارش شده است که معتادان نیز زیر شکنجهٔ این گروه از گرسنگی گربه و مرده های خود را خورده اند. طالبان شبانه ها به خانه ها می ریزند و دختران جوان و مردان خانواده ها را با خود میبرند و صدها حادثهٔ گزارش شده و ویدیوهای مستند از این جنایات وجود دارد. اکثریت مردم زیر خط فقر و گرسنگی قرار دارند و هیچ برنامه و سیستم انکشافی و اقتصادی برای شان وجود ندارد. افغانستان به خط اول تروریزم جهان مبدل شده است.
ما از دولت ناروی منحیث یک کشور بیطرف و عضو پیمانهای حقوقی جهان میپرسیم که روی کدام اصل و هدف با حفظ کدام معیار های حقوق بشر حاضر به مذاکره با تروریستان طالب شده اند؟
چه برنامه و شرایطی برای این مذاکرات وجود داشت که میزبانی آن را دولت ناروی به عهده گرفت؟
تشخیص برگزارکننده های این مذاکرات از نماینده های مردم افغانستان روی کدام معیار ها بوده است؟
تعریف حقوقی امنیت، شهروند، دولت، نظام بر مبنای پایه های مردمی و عدالت در قرن ۲۱ در جهان چیست و طالبان و امارت اسلامی شان با کدام این پدیده ها سازگاری دارند؟
رعایت حقوق انسان به ویژہ زن در حکومت طالبان با مقایسه به قانون جهان و کشور های معتدل اسلامی در کدام سطح و معیار قرار دارد؟
حضور نظامی پاکستان در افغانستان و دست اندازی های شخص صدر اعظم پاکستان و سازمان ای.اس.ای در گماشتن نظامیان و حتی رؤسای دولتی چگونه میتواند برای مردم افغانستان قابل تحمل باشد؟
طالبان برخلاف ادعای شان و «عفو عمومی»، در تمام ولایات دنبال اعضای سابق دولت، نظامیان و فعالان مدنی افتاده اند و تمام تعهدات ظاهری خویش را نقض می کنند.
چرا دولت ناروی به جای دعوت طالبان، نماینده های کشورهای ذیدخل در قضیهٔ افغانستان را برای ارایهٔ دلایل و کشانیدن افغانستان در این پرتگاه، فرا نخواند تا قوانین و شرایط تطبیق شده بر این مردم بی پناه مورد بررسی و مسؤولان آن مورد بازپرس قرار میگرفتند؟
چه تضمینی وجود دارد که طالبان بعد از این نشست، در صورت تعهد به آن پابند بمانند؟
تفاوتی در عملکرد القاعده، داعش و طالب وجود ندارد. طالبان در گذشته و حال به کودک، پیر، جوان، مرد،زن، معلم، پرستار، و هیچ کارمندی ترحم نداشته اند. ما اعضای «دولت زنان افغانستان در تبعید» از حکومت ناروی میخواهیم که دولت طالبان را به رسمیت نشناسند و در ضمن خواهان پیگیرد قانونی این نماینده های طالبان به خاطر پذیرش صدها جنایت در گذشته و ارتکاب جنایات جاری در افغانستان هستیم و درخواست میکنیم تا این گروه طالبان را، تا ارایهء پاسخ فجایع شان به مردم افغانستان به ویژہ خانواده های قربانیان، در بند و زندان بکشانند و به یک دادگاه مسؤول تسلیم نمایند، تا کشور ناروی نماد دادخواهی و بشر دوستی برای مردم افغانستان و جهانیانِ شاهد این فجایع شناخته شود و دیگر جنایتکارانی که در دید مردم هویت تروریزم اسلامی و فاشیزم قومی دارند، برای مذاکره روی به کشوری نیاورند و بگذارید مردم افغانستان تطبیق عدالت و حقوق بشر را، حد اقل با گذشت بیشتر از چهار دهه جنگ، در محاکمهٔ طالبان تروریست از طریق دولت انساندوست کشور ناروی تجربه نمایند. در ضمن تمنا میشود با توجه به خطر گرسنگی و فقر در افغانستان، دولت ناروی کمک های خویش را به گونهٔ مستقیم و با برنامهٔ دقیق انجا م دهد تا به دست مردم برسد نه این که طالبان تروریست از آن سود ببرند.
با باور به دادگستری و حقوق بشر،
هیئت اجرائی،
دولت زنان افغانستان در تبعید
سخنرانی ای که وجدان جهانیان را تکان داد
فروغی
« آقا ! بیست سال پیش، ما از ناگزیری که خود درآن مقصر نبودیم، به دنیا اعتماد کردیم . خود را به جای یک پدرازافغانستان قراربدهید. با وضعیتی که پدیده آوردهاید، می توانید به دختر تان توصیه کنید که به دنیا اعتماد کند ؟ »
این فقط بخشی از پرخاش دادخواهانه ی " هدا خموش " است که لرزه براندام تام ویست نماینده ی خاص امریکا و جهانیان سیل بین و بی پروا نسبت به فاجعه ی جاری در افغانستان ، انداخته و کاخ لرزان تروریزم و جهل طالبان را بیشتربه لرزه درآورده است .
می خواستم دومین فریاد عدالتخواهی این بانوی شجاع و خردمند را به گونه ی فشرده خدمت شما نقل نمایم ؛ اما حیفم آمد . چون هربخش اش مهم وبیانگرحقایق تلخی است که هم اکنون مردم و بخصوص زنان زجر دیده ی ما با آن روبرو استند.
بازهم به امید اینکه یک زن شجاع ، صادق و خردمند رهبری نهضت و رستاخیزملی علیه تروریستان قرون وسطایی را بعهده بگیرد ، تمام متن سخنرانی هدا خموش را که بدون شک فریاد دادخواهانه ی یک ملت در بند است ، اینجا بشما تقدیم می نمایم :
دومین سخنرانی هدا خموش در اجلاس اسلو
به نام آزادی و برابری !
به احترام و یاد تمام دختران و زنان افغانستان که اسارت را نمیپذیرند.
آقایان، خانمها، درود برشما
از روز جمعه ۲۱ جنوری که برای انعکاس صدا و مطالبات زنان و مردان آزاده از کابل به اسلو دعوت شدم، میلیونها زن و مرد افغانستان در داخل و خارج کشور به من انرژی دادند و انتظاردارند تا خواستههای مشروع وبرحق شان را مطرح کنم.
تاکید میکنم که من برای مذاکره نیامدهام بلکه برای طرح خواستها و مطالبات مردم به خصوص زنان اینجا هستم
من دیروزاز شرایط سرکوب، ترورواختناق حاکم برافغانستان پسا ۱۵ اگست گفتم. از سرنوشت همه زنان معترض به نیکی آگاه هستید. نیازی به تکرار آن نمی بینیم.
دیروزآقای متقی به نمایندگیازطالبان گفت که با همکاران خویش تماس گرفته تا سرنوشت دختران دستگیرشده در کابل و بلخ را پیگیری و روشن کند. آقای متقی به من گفت: بیایید کابل تا با هم وبا معترضین حرف بزنیم.
ما زنان دراین حرفها تناقض میبینیم و آن را تلاشی به منظورانحراف ذهنیت عامه میدانیم. این جا دربرابرجامعه جهانی برای به دست آوردن پولهای بلوکه شده و کسب مشروعیت و اعتماد یک چیزمطرح میشود اما درعمل، درخیابانها، خانهها و در شهرهای افغانستان، طالبان سرکوب، ترور و وحشت به راه انداخته اند.آنان دراین ۵ ماه و ۹ روز، با زنانی که بارها با تظاهرات مسالمت آمیز درکابل وبلخ وهرات و دیگر شهرها به خیابانها برآمدند، سخنی از صحبت و مذاکره نگفتند.
برعکس زنان را سرکوب، ترور، و انسان زدایی کردند.
تا دیروز ازمردم افغانستان درعملیاتهای نظامی شما و طالبان به عنوان سپر استفاده میشد و حالا از زنان معترض، از فقرو فاجعهٔ موجود به عنوان اهرم فشار استفاده میشود. ما در برابر هرگونه اسارت جنسیتی و سرکوب اقوام تحت ستم تلاش و مبارزه میکنیم.
ما به هیچ صورتی طالبان را به عنوان حکومت ولو بالفعل نمیشناسیم. تجربهٔ پنج ماه گذشته نشان داد که طالبان نه به عنوان دولت بالفعل، بل به عنوان یک مجموعه ملیشههای خود سر وجنگ سالارعمل می کنند. دست گیری زنان و مردان بدون روند و مجوز قانونی، داخل شدن به حریم خصوصی ما درنیمه شب و زندانی کردن ما در خانههای شخصی و انکارازاین همه جنایت ازویژگیهای جنگ سالاران و ملیشههای غیرمسئوول است. سخنگویان شان آشکارا از حق دربند کشیدن، زندانی کردن ومجازات مخالفان خود سخن می گویند . پیش ازهرمساله ی دیگرطالبان یک پرسش آغازین را پاسخ دهند و آن این است که چی کسی به طالبان حق حکمرانی بر ما را داده اند؟
عدهای هستند که پافشاری میکنند، گویا طالبان نمایندگان مردم افغانستان استند. و یا این که مردم افغانستان سنتی هستند. و یا این که مردم افغانستان اهلیت دموکراسی، حقوق زن، حقوق بشر وآزادی بیان را ندارند.
نه، خانمها و آقایان !
هیچ مردمی در این بیست سال آخر به اندازهٔ ما در راه دموکراسی، آزادی بیان، حقوق زن، حقوق بشر، آموزش و دانایی قربانی نداده است. ما به قیمت زندگی خود، به قیمت قطع اعضای بدن خود توسط ملیشههای همینهایی که شما امروز میزبانشان استید، در انتخابات شرکت کردیم.
فهرست روزنامه نگاران و روشنفکران قربانی شده در دنیا را ببینید. وطن من در اول این فهرست است. اینها قربانیهای ما در راه آزادی بیان اند زیرا شما اختیار ما را در دست این گروه سپردید که از دو سال به این سو اعتماد شما را به دور انگشتان خود میچرخاند. اینها به کدام حرفشان، قول شان وفا کرده اند که امروز انتظار دارید تا با اینها مذاکره شود و اینها تعهداتی بسپارند؟
متاسفانه جامعه جهانی ما را درناگزیری انتخاب طالبان قرارداده است. چرا ما باید مجبور باشیم که طالبان را بپذیریم؟ ما مجبور نیستیم که میان تسلیم شدن به طالبان و یا آغاز دوبارهٔ همه چیزازصفر، یکی را انتخاب کنیم. ما یک جامعه بدوی نیستیم که هیچ اصول و معیارهای ارزشی و اخلاقی خود گردانی و دولتداری را نداشته باشیم. ما یک جامعه مبتنی بر قانون اساسی بودیم. طالبان به چی حقی آن قانون اساسی را به صورت قهرآمیز و یک جانبه ملغا کردند؟ طالبان چرا شالودههای حقوقی دولت پسا ۲۰۰۱ را نابود کردند؟ چی کسی به آنها چنین حقی را داد تا همه دولت و جامعه افغانستان را مصادره کنند؟
دوام این وضعیت شاید برای جامعه جهانی قابل قبول باشد. آنها میتوانند بگویند که این وضع بهترازهیچ است و یا ما بدیلی برای طالبان نداریم. اما برای ما به هیچ وجه قابل پذیرش نیست. ما نمیخواهیم که با تدوام این وضعیت طالبان همه روزه از ما قربانی بگیرند و انسانها را به بردههای افکاروقدرت خودش مبدل کنند .
خانم ها و آقایان،
من ازاین گروه چیزی نمیخواهم. چون اینها به این که قابل اعتماد نیستند، شهرت دارند. اینها اعتقاد دارند هرناروایی که به خاطر هدف گویا نیک شان میکنند، گناه ندارد چون خود را سربازان دین و خدا میدانند.
من به جامعه جهانی مراجعه میکنم. خواست همنسلانم را با شما در میان میگذارم. شما امکان برگزاری چنین مجالس را دارید. منابع دارید .قدرت دارید .می توانیدازین گروه تضمین بگیرید که :
1. 1. تمامی زندانیان سیاسی منجمله معترضان مدنی در تمام شهرهای افغانستان به شمول بلخ، هرات و کابل فورا رها شوند؛
2. شورای با صلاحیت و مستقل از سوی سازمان ملل، متشکل از خانواده آسیبدیدگان و قربانیان، نمایندگان مردم، نهادهای مستقل بینالمللی حقوق بشر جهت نظارت و بررسی رفتارو سیاستهای طالبان تشکیل شود؛
3.هر نوع خشونت ازسوی تفنگداران طالب علیه زنان و هرنوع تعقیب، دستگیری و زندانی ساختن افراد ملکی که تظاهرات مسالمت آمیز دارند، متوقف شود؛
4.مطالبه زنان "نان، کار، آزادی" باید تامین شود. آزادی، حقوق برابر از جمله کار و آموزش برای همه بدون قید و شرط تضمین گردد.
از نمایندگان جهان میخواهم که وقتی در مورد افغانستان با گروه طالبان مذاکره میکنید، لطفا کودکان و دختران خود را به یاد داشته باشید. کودکان و دختران افغانستان فقط در شرایط متفاوت که نتیجه رقابت جهانی و منطقهای بوده، به چنین اسارتی در آمده اند. کودکان و دختران افغانستان تفاوتی از نظر حقوق انسانی با کودکان شما ندارند. لطفا آیندهٔ آنها را معامله نکنید.
در دراز مدت، امنیت و مصونیت تنها در پرتو حکومت قانون ممکن است. ما خواهان اعادهٔ قدرت به مردم هستیم. در گام نخست فصل دوم قانون اساسی باید اعاده گردد و جامعه جهانی از تطبیق آن نظارت کند. درگام بعدی مذاکرات همه جانبه، شفاف و جامع برای ایجاد سازمان دولت و نظام سیاسی جدید مطابق مقتضیات و نیازهای عصر امروزما آغاز گردد.
بله، من بعد از نشست اسلو به کابل باز میگردم. من خطربرگشت به افغانستان را بهتر ازهرکسی در اینجا می شناسم. اما من و میلیونها زن جوان و پیر افغانستان مصمم هستیم از مقاومت و مبارزه ما برای "نان، کار و آزادی" دست نکشیم.
خانمها و آقایان،
من سخنانم را با پرسشی از نمایندهٔ وزارت خارجهٔ امریکا، آقای تام ویست به پایان میرسانم.
آقا، بیست سال پیش، ما از ناگزیری که خود در آن مقصر نبودیم، به دنیا اعتماد کردیم. خود را به جای یک پدر از افغانستان قرار بدهید. با وضعیتی که پدیده آوردهاید، می توانید به دختر تان توصیه کنید به دنیا اعتماد کند؟
هدا خموش
۲۴ جنوری ۲۰۲۲
اسلو - ناروی
افغانستان را باید یک زن رهبری کند
نوشته ی : فروغی
پس ازسخنرانی پرشوروپرخاش شجاعانه وهوشمندانه ی " هدا خموش " عضوهیأت شرکت کننده درجلسه ی اوسلو، من آن باورم را دوباره تکرارمی نمایم که اینبارافغانستان تنها با رهبری یک زن خردمند و شجاع ،می تواند ازگنداب این بحران هولناک بیرون کشیده شود . نه توسط یک مرد – آنهم یک ملای ناپدیدی چون ملاهیبت الله آخوند.
اگرمردان افغانستان می خواهند وجرأت این رادارند تا کفاره ی تمام گناهان انباشته شده ی تاریخی شان را که همواره حکومت های غیرمردمی رابی چون و چرا اطاعت کرده اند ، بپردازند ، اینبار باید ازیک زن دلیر، صادق وخردمند حمایت کرده ، او را به رهبری کشوربرگزینند .- زنی که تک تک مردم اش را دوست داشته ، وابسته به قوم و قبیله ای نباشد . – زنی که دل اش برای درمان دردهای استخوان سوز تمام مردم اش یکسان بتپد و صادقانه برای درمان تمام دردها ، آبادی وترقی کشورتلاش نماید.
من باوردارم که نظام قرون وسطایی امارت طالبان نمیتواند دوام بیاورد . پس چه بهترکه نظام پسا طالبان را یک زن خردمند ، نترس وصادق رهبری کند. واین به همت و حمایت همه ی ما وابسته است .
هدا خموش که برخلاف زنان پروژه ای دوران حامدکرزی و محمداشرف غنی ، صاف و ساده ،شجاع ،هوشیار وخردمنداست ؛ دراولین برآمد رسمی اش دراوسلو، خطاب به آقای امیرخان متقی رییس هیات رسمی طالبان می گوید :
" آقای متقی شما باید همین حالا به کابل زنگ بزنید. تا دختران و زنانِ دربند آزادشوند ، درغیرآن من صحبت نخواهم کرد. " و متقی زنگ می زند .
خانم خموش درسخنرانی پرشورخود،رژیم طالبان را رژیم ترور و دهشت خوانده ، خواستاررهایی فوری زنان دربند ، حقوق برابر برای زنان و برای تمام اقوام شد.
او تأکید کرد که برای اعاده ی نظم و تداوم ثبات سیاسی ، افغانستان نیازمند یک نظام مشروع برمبنای رضایت تمام شهروندان وحل سیاسی مسإله ی افغانستان از راه مردمی و دموکراتیک است .
او جامعه ی جهانی ، سازمان ملل و قدرتهای بزرگ و منطقه را هم به شدت انتقاد کرده ، مسوول اینهمه فجایع دانست و سکوت مرگبارهمه را در برابر مظالمی که بر زنان افغانستان از جانب طالباان روا داشته می شود ، شرم آور توصیف کرد .
برماست تا هداخموش دخترشجاع وهوشمند وطن یا هدا های دیگری همانند او را تنها نگذاشته ، آنانرا سکانداران کشتی درگل فرو رفته ی خویش انتخاب نماییم تا این رستاخیزملی را آنان خردمندانه و دلسوزانه هدایت کنند.
این کشتی درگل فرورفته تنها با رهبری یک زن می تواند به ساحل مراد برسد – با رهبری یک زن شجاع و خردمند.
یاد همه باشد . ازمن گفتن بود....
۱۴۰۰ بهمن ۵, سهشنبه
۱۴۰۰ بهمن ۴, دوشنبه
لعنت خدا بر وجدان و خرد که شما دارید
کشوری که دیروز درخواست آزادی مشروط شهروندش (اندرز بریوک) را که محکوم به حمله مرگبار تروریستی سال ۲۰۱۱ و کشته شدن ۷۷ بیگناه بود را رد می کند؛ ولی امروز سفره سخاوتش را به تروریستانی که بیشتر از یک صدهزار همشهری مرا کشته اند، و بیشتر از ۳۵ ملیون را گروگان گرفته اند پهن می سازد.
پس شکی نداریم که جایزه صلح نوبل بعدی تانرا به پای تروریستان چون حقانی و خایین چون خلیل زاده بریزید.
فراموش نباید کرد که این کشور (ناروی)، همانا
زادگاه بومی وایکن های است که که از اواخر قرن هشتم تا قرن یازدهم در کل اروپا طالب گونه دهشت افگنی کردند.
سعدی خالدی درکابل ترور شد
سعدی خالدی از مبارزان کردستان ایران که بیشتر از سه دهه علیه رژیم حاکم در ایران مبارزه کرد و آرزوی او کشور مستقل کردستان بود، دیروز در شهرکابل ترور شد.
این مبارز کُرد سه سال قبل نیز توسط نجیب ناصری وکیل در ولسی جرگه مورد سوء قصد قرار گرفت که اسناد های آن نیز در ادارات کشفی حکومت موجود است ولی کسی نتوانست نجیب ناصری را بازداشت کند.
این بار رژیم ایران با دادن پول از طریق نجیب ناصری ریس شورای قوم ناصری به قاری ادریس ناصری معاون ولایت کابل سعدی خالدی را ترور نمود.
این در حالیست که قبل از خالدی ابراهیم صفی زاده از مبارزین مشهور استان خراسان را نیز در هرات ترور کردند که هیچ کسی به جرم قتل او بازداشت نشد.
با روی کار آمدن رژیم طالبانی جان مبارزان ایرانی و پاکستانی مقیم در افغانستان شدیداً به خطر افتاده است.
طالبان، افغانستان راچند پارچه می کنند
نوشته
ی : اسماعیل فروغی
ماشین جنگی طالبان هرگز نمی تواند با زوروسرکوبِ مداوم ، مردمان شمال رامطیع
وفرمانبردارخود سازد.
طالبان باعملکردهای آگاهانه یا نا آگاهانه وباکاربرد
سیاست زوروسرتمبه گی شان ، به دستورپاکستانی ها هرروزفقط تخم نفرت ونفاق میان
اقوام مختلف افغانستان کاشته و درنهایت امر نقشه ی چند پارچه شدن افغانستان را، به
تحقق نزدیکتر می سازند.- نقشه ای که به گمان اغلب ،انکلیس وامریکا ازسالهاست آنرادرسرمیپرورانند
و روسیه ، چین، کشورهای آسیای میانه و حالا ترکیه و ایران هم بی علاقه به تطبیق وتحقق
آن نیستند.
همه می بینیم که طالبان ازموضع سنگک شده ی شان
یک گام عقب نمی روند . وهمزمان با آن پاکستان با فرستادن هزاران جنگجوی اسلامی وخانواده
های شان ازولایات جنوبی افغانستان وخیبرپشتونخواه پاکستان زیرنامهای مختلف بسوی
شمال افغانستان ، می خواهد ترکیب قومی را درشمال افغانستان تغیربدهد.
درین میان امریکاییان مطابق نقشه ی قبلی انگلیسی-
امریکایی- پاکستانی- سعودی شان می خواهند به یاری سربازان نیابتی شان،شمال
افغانستان را به یک وسیله ی فشارعلیه روسیه،چین وآسیای میانه مبدل سازند که حقیقت
آن به همه آشکاراست .
اما
این که طالبان و پاکستانی ها شمال را بلعیده بتوانند؛ واینکه آیا روسیه وچین که آرزوندارند
شمال افغانستان به تخته ی خیزانتقال تروریزم اسلامی به آسیای میانه، روسیه و
چین مبدل شود ، تحقق این نقشه ی شیطانی و شوم امریکایی را اجازه خواهند داد ، صد
درسد شک وتردید وجود دارد.
روسیه
و چین که حالا طرفداری ترکیه ، ایران ، هندوستان وکلیه کشورهای آسیای میانه راهم
باخود دارند ، بیش ازین طالبان را پارتنران مطمئن برای خود نپنداشته ، شیفته ی
تعامل جدی با آنان نیستند. این کشورها اگرچه علناً برای متلاشی کردن طالبان ازدرون
تلاش نمی نمایند، اما کم ازکم بمنظورجلوگیری ازنفوذ اسلامگرایی افراطی در کشورهای
شان، بیش ازین به طالبان فرصت نمی دهند تا
درشمال افغانستان به فعالیت های گسترده ی نظامی- امنیتی زیرنامهای مختلف ، دست بزنند. این کشورها همه با سیاست زورگویانه ،
تک قومی و سرکوبگرانه ی طالبان درشمال مخالفت جدی داشته ، حتا مایل اند شمال افغانستان
همچون منطقه ی حایل میان پاکستان وآسیای میانه باشد تا اینکه به
منبع خطرومنبع انتقال تروریزم به کشورهای شان مبدل گردد.
متکی به این حقایق ، پاکستان که بمنظور کسب
نفع و فایده ی بیشتر بلعیدن شمال و تطبیق نقشه ی انتقال جنگ بسوی شمال افغانستان وآسیای مرکزی را بعهده
گرفته است ، به دو دلیل با شکست و رسوایی روبرو خواهد شد : یکی اینکه
اقتصاد ورشکسته و فروپاشیده ی پاکستان هرگز توان تمویل هزینه های سنگین مادی وانسانی
این جنگ را نخواهد داشت . و دوم اینکه روسیه ، چین ، ایران ، ترکیه ، هندوستان
وکشورهای آسیای میانه ، دوست دارند شمال افغانستان رامنحیث یک منطقه ی حایل ببینند
تا یک منبع و مرکز وحشت وجنگ که فقط تروریزم و بنیادگرایی اسلامی از آن صادر گردد.
وقایع دگرگون کننده ی ماههای اخیرچون : ایجاد حکومت
تک قومی وتک جنسیتی طالبان ، کوچ دادن های اجباری مردم ازمناطق مرکزی وشمال
افغانستان وتطبیق سیاست سرکوبگرانه بمنظورتغیردادن ترکیب قومی دراکثرولایات شمالی
ومرکزی؛ همه وهمه ناظران اوضاع افغانستان رابه این باوررسانده است که : متأسفانه
دیگر دشواراست دراینده ازیک افغانستان قوی ، متحد ویکپارچه سخن بگوییم. چون مطابق
نقشه ی دشمنانه ی پاکستان ، افغانستان بسیار ضعیف ترازپیش وحتا چندپارچه خواهدشد و
طالبان به این پروسه ی تجزیه و تقسیم ، سرعت بیشتر خواهد بخشید .
برای جلوگیری ازتضعیف و چندپارچه شدن
افغانستان ، قبل ازهمه باید یک دولت غیرمتمرکزمورد قبول تمام گروههای قومی ــ
دورازاندیشه های تبارگرایانه و دین باورانه ی طالبی ـ جهادی ـ مقاومتی بوجود آید .
درغیراین ، آرزوی دشمنانه ی پاکستان و اراده ی جهانی و منطقوی، سرنوشتی شبیه به
سرنوشت کوریا ، سودان ، یوگوسلاویا وغیره را برای ما رقم خواهند زد .
۱۴۰۰ بهمن ۳, یکشنبه
درک پاکستانی ها از مناسبات راهبردی اقتصادی با چین
عکس: اتوبان 880 کیلومتری پاکستان به چین که چینی ها آن را ساخته اند
امریکا و اروپا بعنوان دنباله روی امریکا، کارزار تبلیغاتی علیه چین را با علم کردن اردوگاههای مسلمان ایلغور و کارزار علیه روسیه با خطر حمله روسیه به اوکراین پیش می برند. درپشت این کارزار خود مشغول گسترش استقرار ناتو در اطراف روسیه و در ارتباط با چین هم تیز کردن شمشیر داعش در دو جمهوری آسیائی روسیه و هم مرز با آن هستند. روز گذشته، پاکستان که وسیع ترین مناسبات اقتصادی را در ادامه جاده ابریشم با چین پیش می برد و ارتباط خود را با امریکا کاهش داده، اعلام کرد:
تبلیغات منفی ایالات متحده علیه چین در رابطه با استان "شین جیانگ" (مسلمانان ایلغور) بی اساس است. امریکا ناامیدانه در حال تشکیل اتحادهای نظامی برای تضعیف چین از یک سو، و از سوی دیگر افزایش ادعاهای بی اساس علیه پکن است. وقتی آمریکا به دنبال راه انداختن یک جنگ سرد جدید با نظامی سازی سیاست و اقتصاد جهانی است، چین یک روش کاملا متفاوت را در قبال نزدیکی به دنیا در پیش گرفته است. چین به دنبال رفاه اقتصادی مشترک، گشایش با جهان از طریق مسیرهای تجاری و ایجاد زیرساخت در کشورهای آفریقایی است. در رابطه با پاکستان و دیگر کشورها نیز همین سیاست را پیش می برد.
پاکستان این دیدگاه و نظر خود را در "اندیشکده پاکستان - چین" و از زبان وزیر حقوق بشر پاکستان اعلام کرد.
سلاح های ارسالی امریکا در اوکراین تخلیه می شود!
امریکا درحالی که بر طبل حمله حمله روسیه به اوکراین می کوبد، خود مشغول مستقر سازی غیرمستقیم ناتو در اوکراین است. محموله های سلاح های پیشرفته امریکا به کیف منتقل شده و مستقر می شود. آلمان چندان با این نوع اقدامات امریکا و ناتو موافق نیست، زیرا خواهان حفظ مناسبات با روسیه است. به همین دلیل روز گذشته در آلمان اعلام شد که این کشور حاضر نیست تسلیحات در اختیار دولت اوکراین قرار بدهد.
امریکا در یک اقدام تبلیغاتی دیگر و با هدف ایجاد وحشت حمله روسیه به اوکراین، قصد دارد هفته آینده بخشی از کارکنان سفارت خود در اوکراین را خارج کرده و به امریکا منتقل کند. این درحالی است که وزیرخارجه روسیه رسما اعلام داشته که روسیه هیچ قصدی برای حمله به اوکراین ندارد اما اجازه تجاوز به جمهوری خلق دونتسک در شرق اوکراین را نمی دهد.
۱۴۰۰ بهمن ۲, شنبه
میراث های امیر امان الله خان !
معاهده ۸ اگست ۱۹۱۹ {۱۶ اسد ۱۲۹۸}:
ماده پنجم - دولت افغانستان سرحد بین هندوستان و افغانستان را که امیر مرحوم قبول نموده بودند، قبول می نمایند...
معاهده ۲۲ نومبر ۱۹۲۱:
ماده اول - دولتین علیتین برطانیه و افغانستان بالمقابل تمامی حقوق استقلال داخلی و خارجی یکدیگر خود شان را تصدیق نموده، محترم می شمارند.
ماده دوم - دولتین علیتین عاقدین بالمقابل سرحد هندوستان و افغانستان را بطوریکه دولت علیه افغانستان بموجب ماده پنجم عهد نامه بتاریخ ۸ ماه اگست ۱۹۱۹ ع مطابق ۱۱ ذیقعده ۱۳۳۷ ق در راولپندی انعقاد یافته است، قبول کرده بود، قبول می نمایند...
نظامنامه ناقلین، ۱۹۲۳:
کسانیکه با عیالداری خود از رعایای حکومتی تعلقه کابل و حکومتی های اعلای سمت مشرقی و جنوبی خواهش زمینداری و رفتن قطغن را داشته باشند، برای ترفیه حال اوشان معافیات ذیل داده می شود:
الف - برای هر فرد ذکور و اناثیه خانه واری که هفت ساله و یا بالا باشد، فی نفر هشت جریب زمین آبی از اراضی که برای ناقلین مخصوص و معین می شود در علاقه و نواحی حکومت قطغن داده می شود...
فرمان امان الله پس از فرار به قندهار، ۱۹۲۹:
وجدان، شرافت و افغانیت ما قبول نمی کند که به مثل بچه سقاو یک شخصی را که تمام عمر آن بقتل و نھب و غارت جان و مال مسلمانان گذشته باشد و ھم دارای نسب افغانی نباشد و حال بجای اولی الامر بنشیند، قبول کنیم... و یقین دارم که شرافت و افغانیت شما مردم نیز قبولدار این مسئله نخواھد شد که یک شخص بی نسب و بی حیثیت بر تخت سلطنت تکیه زده...
نکته ی مشابه بین مجاهدین و طالبان:
غفور سعیدی
یک زمانی مجاهدین بویژه گلبدینی ها در مناطق تحت کنترول شان بویژه در کمپ های چون شمشتو و ناصر باغ پشاور، بخاطر نداشتن ریش، کلاه (ولو چرکین و بوی ناک)، پیراهن وتنبان و نداشتن چادری و نقاب، زن و مرد را تهدید و لت و کوب می کردند و این مسایل را اعمال کفری دانسته و یکی از اسباب جهاد علیه رژیم وقت می گفتند. ولی بعد از فروپاشی رژیم خلق و پرچم و رسیدن به قدرت، بیشتری ازین جنابان شروع کردند به چپه تراشیدن ریش، پوشیدن پتلون، دور انداختن کلاه، و روی لچی زنان. خلاصه همه چیز حلال شد و خیر و خلاص.
حال طالبان هم، ۲۰ سال تمام به جنگ ، ترور و وحشت ادامه دادند نه تنها که خواهان خروج خارجی ها از افغانستان بودند بلکه داشتن رابطه با اینها راکفر می دانستند، سفارت خانه های آنها را لانه های شرک و شیطانی می گفتند و هر کسی که با اینها تماس می داشت واجب القنل می دانستند و بخاطر بیرون کردن آنها از افغانستان روزانه اولاد های مردم را زیر نام اینکه بی پاسپورت و ویزه به جنت خواهند رفت به جهنم فرستادند. ولی حالا که به قدرت رسیدند، شب و روز به محضر خدای شان، دعا و تضرع می کنند که الهی کافران، مشرکان، مردتان را دوباره به ملک ما هدایت کن که بدون آنها ما هیچ چیزی نیستیم.
نتیجه فریب کاری، کجروی و انحراف مجاهدین را دیدیم که ذلت مطلق بود، حال دور طالب است، دیر یا زود خواهیم دید که طالبان نیز به سرنوشت مجاهدین دچار خواهند شد.
اگرفدرالی نشویم؛ تجزیه صد درصد است
ذکی مبارز
برادران پشتو-ن همواره میگویند که نظام فدرالی ما را به سمت و سوی تجزیه سوق میدهد.
با توجه به ساختار فرهنگی و جغرافیایی این کشور و با توجه به گذشته های تاریک و تمرکز قدرت در دست یک گروه و یک قوم خاص امروز بستر تجزیه این کشور بیشتر از هر زمان دیگر مساعدتر شده است.
دیدگاه من اینست که اگر ما فدرالی نشویم صددرصد تجزیه خواهیم شد. یگانه گزینه یی که امروز ما را از تجزیه نجات میدهد رفتن بسوی یک نظام غیرمتمرکز و فدرالی است.
اگر واقعا میخواهید در یک کشور مانند برادر با هم زیست نماییم و کشور را از تجزیه نجات بدهیم بیایید دست بدست هم بدهیم و یک کار اساسی و بنیادی برای این کشور انجام بدهیم تا باشد منافع علیای کشور تامین شود و نسل نسل این سرزمین برای ابد از این گودال بدبختی رهایی پیدا نماید؛ در غیر آن، این کشور دیر یا زود به دو کشوری افغانستان جنوبی و … شمالی تجزیه خواهد شد.
ثروت اول از همه یک حالت ذهنی است
قابل تامل است "ثروتمند بودن یعنی توانایی خلق ثروت"
ایلان ماسک توضیح می دهد که چرا دخترش نمی تواند با یک مرد فقیر ازدواج کند.
چند سال پیش کنفرانسی در ایالات متحده در مورد سرمایه گذاری و امور مالی برگزار شد. یکی از سخنرانان، ایلان ماسک بود و در جلسه پرسش و پاسخ، سوالی از او پرسیده شد که همه را به خنده انداخت.
اگر او، ثروتمندترین مرد جهان، می توانست بپذیرد که دخترش با یک مرد فقیر یا متواضع ازدواج کند.
پاسخ او می تواند چیزی را در همه تغییر دهد.
ایلان ماسک - اول از همه، این را درک کنید
ثروت به معنای داشتن حساب بانکی چاق نیست. ثروت در درجه اول توانایی خلق ثروت است.
مثال: کسی که در لاتاری یا قمار برنده می شود. حتی اگر 100 میلیون برنده شود، یک مرد ثروتمند نیست: او یک مرد فقیر با پول زیاد است. به همین دلیل است که 90 درصد میلیونرهای لاتاری بعد از 5 سال دوباره فقیر می شوند.
شما افراد ثروتمندی هم دارید که پول ندارند.
مثال: اکثر کارآفرینان.
آنها در حال حاضر در مسیر ثروت هستند، حتی اگر پولی نداشته باشند، زیرا در حال توسعه هوش مالی خود هستند و آن ثروت است.
فقیر و غنی چه تفاوتی با هم دارند؟
به بیان ساده: ثروتمند ممکن است بمیرد تا ثروتمند شود، در حالی که فقیر ممکن است بکشد تا ثروتمند شود.
اگر جوانی را دیدید که تصمیم دارد تمرین کند، چیزهای جدید بیاموزد، سعی می کند دائماً خود را بهبود بخشد، بدانید که او مرد ثروتمندی است.
اگر جوانی را دیدید که فکر میکند مشکل از دولت است و فکر میکند ثروتمندان همه دزد هستند و مدام انتقاد میکند، بدانید که او یک مرد فقیر است.
ثروتمندان متقاعد شده اند که فقط به اطلاعات و آموزش نیاز دارند تا پرواز کنند، فقرا فکر می کنند که دیگران باید به آنها پول بدهند تا بلند شوند.
در خاتمه، وقتی می گویم دخترم با مرد فقیر ازدواج نمی کند، من در مورد پول صحبت نمی کنم. من در مورد توانایی ایجاد ثروت در آن مرد صحبت می کنم.
ببخشید که این را گفتم، اما بیشتر جنایتکاران مردم فقیر هستند. وقتی جلوی پول میروند، عقلشان را از دست میدهند، به همین دلیل دزدی میکنند، دزدی میکنند و غیره... برای آنها این یک لطف است، زیرا نمیدانند چگونه میتوانند به تنهایی درآمد کسب کنند.
یک روز نگهبان یک بانک کیسه ای پر از پول پیدا کرد، کیف را گرفت و رفت تا آن را به مدیر بانک بدهد.
مردم به این مرد احمق می گفتند، اما در واقع این مرد فقط یک مرد ثروتمند بود که پول نداشت.
یک سال بعد، بانک به او پیشنهاد شغلی به عنوان پذیرش داد، 3 سال بعد او مدیر مشتری شد و 10 سال بعد مدیریت منطقه ای این بانک را بر عهده گرفت، او صدها کارمند را مدیریت می کند و پاداش سالانه او بیش از مبلغی است که می توانست داشته باشد. دزدیده شده.
ثروت اول از همه یک حالت ذهنی است.
*پس... شما ثروتمند هستید یا فقیر؟
روایتی از خسرو مانی
زمستان سال ۲۰۰۸ در یکی از برنامههای سفارت امریکا در کابل درس میخواندم، با جمعی از دانشجویان حقوق. در صنف ما مرد میانسال ریشوی پکولپوش بدبوی کریهی هم بود که میگفت اهل ننگرهار است و در دورهی اول حکمرانی جهال عضو ادارهی مخوف امر به معروف و به ویژه نهی از منکر بوده است.
این آقا دربارهی تمامی دختران حاضر در برنامه نظری داشت و با اطمینان کامل میگفت فلانی و فلانی و فلانی به این و این و این دلیل در همخوابگی با مردان همتا ندارند، ویژگیهای بدن هر یک را برمیشمرد، از خردی و بزرگی اندامهای زنانهی آنان با شور و شعفی بیبدیل یاد میکرد و بعد، هنگامی که ناگهان شغل شریف قدیمیاش را به یاد میآورد، میگفت در یکی از سالهای پایانی سدهی بیست زن و مرد جوانی را در حال معاشقه در پستوی بزازیای در جلالآباد گیر کرده است. او و جمعی از یاران انسانخوارش. هر دو را کشانکشان میبرند به محل فرماندهی. مرد را میاندازند به دخمهای و زن را میگذارند دم دست. و بعد تجاوزهای گروهی شبانه (به اینجا که میرسید لاحولکنان میگفت او در این قضیه دخالتی نداشته است، همکاران نهچندان مسلمانش دمار از روزگار آن زن برآورده بودند).
نیز قصه میکرد که جوانی را در جلالآباد تا حد مرگ تازیانه زده است. چرا؟ چون آن ابله موسیقی میشنیده و باور داشته که بدون موسیقی نمیتواند زندگی کند. بدیلی که همصنف جانی من و دوستانش به آن جوان پیشنهاد میکنند این است که قرآن بشنود. ولی فقط طرح پیشنهاد کافی نیست: همزمان با اینکه تن او را با تازیانه خیشاوه میکنند، در تیپی قدیمی نوار تلاوت قاری باسط را میگذارند و او به میگویند بشنو، این است موسیقی واقعی. خلاصه، در یکی از نخستین جلسههای گروهی مسئول پروژه که یک خانم امریکایی بود از این مسلمان محترم پرسید نظرش دربارهی اشتراک زنان در چنین برنامههایی چیست. جواب ساده بود و رک و بیباکانه: اگر خواهر من بخواهد در چنین برنامهای شرکت کند سرش را میبرم.
هفت سال بعد در یکی از پروژههای حقوقی سفارت امریکا کار میکردم، در کمپی در حوالی قصبه در کابل. جمعی بودیم بیدین و بیباور به خدا و رسول کریمش. وقتی ماه مبارک شکنجه فرا میرسید، ما که اهل دود بودیم و روزه نمیگرفتیم، از ناگزیری به بنکرها یا همان مکانهای خاص حالات اضطراری پناه میبردیم و سگرتی را که کشیدن آن پنج دقیقه وقت میگرفت در بیست ثانیه تمام میکردیم. و بعد نفسسوخته ولی شادمان به دفتر برمیگشتیم. درست در همان دفتر، در اتاق کناری، یک ریشوی بدبوی پیراهنوتنبانپوش دیگر هم بود که تمام روز تلاوت قرآن گوش میکرد و به بچههای کمپ دربارهی وظیفهی مقدس جهاد علیه بیگانگان اندرز میداد. چندین و چند تن از جمع ما در آزمون شرمآور پلیگراف ناکام ماندند و از دفتر اخراج شدند. چرا؟ چون آن ماشین مسخره نشان داده بود که گویا فلان دوست من اندیشههای افراطی طالبپسند داشته است. همانی که افراطیترین اندیشهاش این بود که میگفت به جای کشتن حیوانات گیاه بخورید. همو اخراج شد ولی آن ریشوی طالب تا آخرین نفس به کار و تبلیغش علیه کفار ادامه داد.
امروز به این ماجراها فکر کردم و گفتم اینجا بگذارمش. یک یادآوری. تأملی نیز دربارهی گذشته و چرایی رسیدن به امروز.
نشست ناروی بخشی از تلاش های قباحت زدایی از طالبان:
کشور شاهی ناروی از سال ۲۰۰۷م به اینطرف با گروه طالبان رابطه مستقیم دارد که ابتدا سفارت ناروی در اسلام آباد این رابطه را ایجاد کرد، بعداً سفارت ناروی در کابل زیر پوشش پروژه صلح چند بار نماینده های طالبان را به اسلو پایتخت ناروی دعوت نمود.
در حال حاضر چند تن از نماینده های طالبان و جامعه مدنی به اسلو رسیدند و قرار است که از روز دوشنبه نشست های رسمی شان شروع شود.
امیر خان متقی وزیر خود خوانده گروه طالبان
محبوبه سراج از قوم پشتون
جمیله افغانی از قوم پشتون
شینکی کروخیل از قوم پشتون
جعفر مهدوی از قوم هزاره
سید اسحاق گیلانی از قوم پشتون
انس حقانی از قوم پشتون
هدا خموش از قوم تاجیک
لطف الله نجفی زاده از قوم هزاره
به اسلو پایتخت ناروی رسیدند.
یک تعداد از فعالان مدنی افغانستانی مقیم در ناروی نیز امروز یک گردهمآیی اعتراضی داشتند ولی قرار است که بروز دوشنبه این گردهمآیی گسترده تر به رهبری داکتر میرویس غیاثی، امین سناتور زاده ، احمد یاسر و سیما نوری برگزار شود.
هم چنان گفته میشود که در این نشست در مورد ترغیب یک تعداد از مخالفان سیاسی طالبان برای مشارکت در حکومت نیز صحبت هایی میشود.
احزاب و جریان های موثر سیاسی ضد طالبان این نشست را تحریم کردند و به نماینده ناروی گفتند تا مادامیکه کشور ما از اشغال نجات پیدا نکند به هیچوجه اینگونه نشست ها نتیجه نمیدهد.
شرم داشته باشید از بابت توهین به بانوان مبارز کابل
گلنور بهمن
با کلمات شرم و شرف و انصاف و وجدان و مروت ذرهای آشنایی دارید؟ اگر دارید پس چرا حرکتهای مدنی و مبارزات خیابانی زنان کابل و هرات و بلخ را، حرکتهای بیارزش به منطور کیسسازی قلمداد میکنید؟ خودتان چهگونه به آمریکا و اروپا راه یافتید؟ ملکهی بریتانیا و رئیس جمهور آمریکا و فرانسه و آلمان در فرودگاهها منتظر تشریفآوری شما بودند؟ اکثر شما به بهانهی شرکت در مجالس سیاسی و رسانهی و فرهنگی به اروپا و آمریکا رفتید و خلاف تمام اصول فرهنگی و رسانهای و سیاسی و خلاقی به وطن برنگشتند و پس از شش هفت سال آشفتهحالی و فرقت توانستید به خانوادههای خویش یکجا شوید.
اکثرِ شما ذلتهایی را برای رسیدن به اروپا و آمریکا تقبل کردید که هیچ انتحاری برای رسیدن به جنت تحمل نخواهد کرد. واقعن خجالت نمیکشید زنانی را که از جان خویش میگذرند تا آزادی و عدالت و انصاف نابود نشود، متهم به کیسسازی میکنید؟ گیریم بعضی ازین زنان میخواهند برای خویش کیس بسازند، آیا کیسسازی برای بیرون رفتن از یک قتلگاه مخوف گناه است؟ کمی خجالت بکشید. بچههای شما در غرب با نیکر در بازار چکر میزنند و گوشت خوک را جای نان و واین را جای آب میخورند اما خودتان برای تالبان راه صاف میکنید و رفتارهای این جماعت آدمخوار را توجیه میکنید.
میدانم که دلهای کوچکی دارید و میپندارید که اگر زنان و مردان بیشتری به غرب پناهنده شوند جای شما تنگ میشود. بیهوده نترسید دنیا مانند کون مرغ و چشم و دل شما تنگ نیست.
تجزیه جرعهی زهرِ کُشنده است اما اجباری.
همه راه ها برای بیعت از مسعودِ پسر باز است.
کابل، پنجشیر و اندرابها، فاریاب و سَرِ پل حماسه آفریدند.
نوشتهی محمدعثمان نجیب
بازگشت خلیلزاد؛ پشت آبِ رفته، بیل برداشتن!
خبر بازگشت خلیلزاد به اتاق مذاکره در دوحه به چه معناست؟
این خبر رسماً از سوی امریکا تایید نه شده.
تام وست قبلاً جای خلیلزاد را گرفته است.
نکات مهم از قلم مولوی حسنک رحمه الله
مقتدی های عزیز ، السلام علیکم و رحمه الله وبرکاته اجمعین .
درین روز ها شعارهای چون پیروان مسعود ، رهروان مسعود ،شاگردان مکتب مسعود و... گپ های ازین دست در رسانه های اجتماعی زیاد بازتاب داده می شود قبل از اینکه حرف مورد نظرم رابگویم یاد آوری می کنم مسعود دربعد نظامی گری دارای نبوغ دربعدجامعه شناسی سیاسی دارای هوش بی نظیر و درسایر ابعاد شخصیتی آدم کم مانند بود او میگفت می خواهد درآینده ی افغانستان بحیث معلم ایفای وظیفه کند اما به نظر این درویش او دربعد تربیتی دارای کمترین مهارت وتوانایی بود . نمی دانم اگر او حیات می داشت ومعلمی می کرد شاگردانش چگونه می بودند؟ کسی که طی سی سال مبارزه قادر نشد به تعداد انگشتانش آدم باتقوا وبا فضیلت تربیت کند آیا قادر می شد که یک معلم خوب و نمونه باشد ؟ و...؟
مقدمه ی بالا را بخاطر یادکردم که رهروان مکتب مسعود قبل از خواندنِ کامل متن ، با ادبیات نجیب بروت بدرقه ام نکنند .
امروز تاریخ شفاهی برای نویسنده گان تاریخ وبرای علاقه مندان باسواد جوامعی که تاریخ مکتوب شان غبار آلود، ناشفاف و گزینشی وفرمایشی است یکی از ژانرهای محبوب به حساب می آید درکشور ما خواندن خاطرات اشخاص و افراد با توجه به آنچه که ذکر کردم، بیشتر از خوانش تاریخ مکتوب علاقمند دارد .
دیروز پنجشنبه از هوا و فضای کابل دلگیر شدیم وباچند رفیقِ نا آرام برآمدیم که سالنگ برویم . سالنگ رفتیم ، پاچه پلو خوردیم وتا نا وقت روز آکسیجن خالص گرفتیم در برگشت بالاثرتصمیم راننده ی موتر که یک مهندس "پخپل سر" است از مسیر اصلی منحرف گشتیم وبه منطقه ی سید خیل وده ها قریه ی دیگر در اطراف جبل السراج وچاریکار بلدیت حاصل کردیم . قصه کوتاه ، درهمین مسیرِ گل آلود به قریه ی رسیدیم که می گفتند محل بود و باش وزادگاه سیدحسین خان وزیر حرب دوره ی امیر حبیب الله کلکانی است یکی از همراهان سفر از قول سید نورآغا یکی از نواده گان سیدحسین نقل کرد که پس از پیروزی مجاهدین روزی آمر صاحب مسعود به این قریه می آید و ساعت ها برسر پلوان زمین های مردم قدم می زند وفکر می کند بعد ازچند ساعت چند نفر از اطرافیانش را می خواهد و هدایت می دهد که اولاده ونواده گان سیدحسین خان را که در زمان نادرخان به ولایت بغلان تبعید شده بودند ودرآنجا زندگی می کنند دوباره به قریه شان برگردانید چندی بعد یک بخش ازخانواده ی سیدحسین خان به زادگاه شان منتقل می گردند درخانه های مخروبه ی جابجا می شوند و آمر صاحب به چند نفر که در راس آن یونس قانونی قرار داشته است وظیفه می دهد که برای نواده گان سیدحسین یک مقدار زمین خریداری کنید که اینجا بتوانند زندگی آرام وآبرومند کنند و خودش به بازمانده گان سیدحسین می گوید اگر روز گاری شمارا تبعید کردند گمان می کردند که بر نمی گردید اما من برای اعاده ی ننگ تاریخی وروایت های تلخ تکرار تاریخ برای نسل بعداز خود شمارا دوباره برگرداندم ؛ اینجا درکنار مردم تان باسربلند زندگی کنید . سید نورآغا نقل می کند به تاسی از هدایت آمر صاحب محمد یونس قانونی یک یا دو نمره "حویلی جا" برای مان خریداری کرد وبعدها آگاهی حاصل کردیم که قیمت حدود ۱۲ جریب زمین را از آمر صاحب به نام خانواده ی ما ستانده است .
همراه ورفیق سفر مان ضمن این حکایت از داشتن اسناد و تصاویر تاریخی زیاد نزد سید نورآغا نیز حکایت های داشت ازجمله اینکه میگفت سید منصور یکی دیگر از نواده گان سیدحسین که بعدها دربغلان ازقوماندان های مشهور حزب اسلامی گلبدین شده بود قرآن مهر شده ی نادرخان را به حکمتیار داده است اما راوی معتقد بود که قرآن نزد سیدنورآغا است اومنتظر فرصت است ومی خواهد قرآن عظیم الشان رابه عنوان یک سند تاریخی دربدل پول بفروشد ازهمین خاطر حکمتیار را آدرس می دهد .
واما چرا این حکایت را نقل کردم ؟ :
#۱مسعود دیگر تکرار نمی شود ، مکتب او هیچ شاگردی ندارد وهمچنان بایستی سطح توقعات مان را از یاران او متناسب به شخصیت خوداینها بسازیم .
#۲هرکس گمان کند که با تبعید ، کشتن ،آواره کردن، زورگفتن ونفی کردن دیگران می تواند حاکمیت یک دست بسازد آرزوی محال است . اینجا سرزمین تکرار شدن های پایان نیافتنی است وگرنه چه کسی گمان می کرد که مسعود در اوج نا امنی و هزاران دغدغه ی دیگر به فکر یک خانواده ی فراموش شده بیفتد و تالب با همان دیدگاه واهداف بیست و پنج سال قبل اش بدون کوچکترین درس ازتاریخ دوباره برگردد . از تکرار تاریخ درس بگیرید ای عبرت ناگیرنده گان !
والسلام
۱۴۰۰ دی ۳۰, پنجشنبه
مُتقی دکاندارِ ارزان فروش بود و دسلافِ دوم را ایران کرد!
افغانستانی را آشغال میگویند اما سرمایههایش را میدزدند.
نوشتهی محمدعثمان نجیب
هوشیار شوید ملتِ با خوابِ گرانِ بیتفاوتیهای ارزشی.
سخنی با آقای نصیرِ فیاض:
نوشتهی محمدعثمان نجیب
نقد یکی از ارکانِ مهم و در عینِ حال مبرمِجهانِهستی آدمهاست. پیشینهی نقد در میانِ آدمها را به یونانِ باستان نسبت میدهند و البته پیشا و پسا ظهورِ اسلام، ادیانِ ابراهیمی هم منظری از نقد را با خود داشتند که نقد دینی یا هم (جرح و تعدیل) مینامیدندش. محققان نقدهای دینی را کاملترین و بهترین نوعی نقد میدانند که نگرشِ درونی و بیرونی عمیقتری دارد.
پژوهشگرانِ نقدهای غیر اسلامی نقد را به چندین دسته تقسیم میکنند. که مباحثِ فراوانی دارند.
با این نوعی پیشنوشت آقای نصیر فیاض را مخاطب قرار داده مانند گذشته برای شان توصیهی دوستانه دارم تا پیش از هر پرداختی اعتبارِ قلم را نسبت به اشتهار شخصیتی اولویت دهند. این روزها یادداشتگونههایی را از قلم ایشان اندربابِ معرفی مارشال دوستم میخوانیم. نوشتهها که سعی نهشده تا از جانبداری و عقده دور باشند به هیچ نوعی اصول نوشتاری و تشخیص نوعی نگاه و هدفِ برابر نیستند. برای بحث اندرباب شناختِ ناکاملِ آقای نصیر از مارشال دوستم ایشان را به مطالعاتِ گستردهی دوستم شناسی دعوت کرده و به عنوانِ نمونه خدمتِ شان مینگارم تا بدانند دوستم گلمجم ( گلیمجمع ) نه بلکه یکی از اسطورههای مبارزه علیه بیداد و استبداد قومی و تکتباری و شکستِ طلسمِ اقتدارگراییهاست که قبیلهسالاران با استفاده از حمایتِ نیروهای خارجی طی سه صدسال بر ملتِ ما روا داشته اند.
قبول میکنیم که مارشال دوستم در مقابله با بحرانِ ستمِملی و ستمشاهی و استبدادِ پشتونیسمِ اقتدارگرا طی دو دهه و اندی پسین کاستیها و محافظهکاریها داشته است اما دوستم هرگز خاین نیست و به جنایت نگاهِمثبت نهدارد. البته رسیدهگی به جنایاتِ جنایتکاران و افرادِ شاملِ تشکیلات دولتی، نظامی و کشوری مطابقِ قانون در تمامِ جهان معمول است و دوستم هم از انجامِ اعمالِ برخی زیردستانِ خود حمایت نهکرده و نه میکند.
آقای فیاض میدانند یا باید بدانند که روندِ رسیدهگی به عدالتِانتقالی شاملِ همه نیروهای قبیلهگرا ها هم میشود نه فرمایشی. از جمعهخانِ همدرد تا حکمتیار، از مسلمیار تا اخترِ لُچَک و از رئیس خدایداد تا جنرال پکتیاوال و از غنی تا کرزی و از فضلیها تا اصولیها و از نادریها تا زاخیلوالها تا لالۍها و محبها و از استانکزیها تا ملاطالبها همه و همه باید جوابده جنایاتِ شان باشند.
من انتظار دارم که آقای نصیرِ فیاض توضیح بدهند نوشتهی شان در یکچنین مقطعِ زمانی روی کدام ملحوظاتی بوده و در کدام نوعی پرداختِ ادبی، سیاسی، تاریخی نوشته اند؟ برای اصلاحِ مقدماتی غلطیهای شان این معلومات را بازرسانی میکنم که کسی سالِپار در غلطفهمی دیگری به مارشال دوستم گِلَمجم خطاب کرده بودند و من آن را مستند رد کردم، بخوانید
:
۱۳۹۹ اردیبهشت ۳۱, چهارشنبه
امان الله گلم جمع کس دیگری بود؛ نه مارشال دوستم
خبرنگار محترمی از دیدارش با مارشال دوستم در کندهار سخن گفته و مأمون صاحب هم آن را نشر کرده است.
در دیدار شان گمانی نهدارم.. اما متأسفانه برخی گفتار شان تراوش ذهنِ خودِ شان و هم شاید کمی معلومات شان است. کسی که گلمجم لقب گرفت دوستم نهبود.او امانالله نام داشت و حرفهی مقدس معلمی داشتند وقتی روزی از وظیفه به خانه بر میگردد و متأسفانه با اجسادِ اعضای خانهوادهاش
رو برو میشود که در کدام روشی به شهادت رسیده بودند. بعد از مراسم عزاداری پتوی خود را تکانده و میگوید گلیم من جمع شد. و از آن جا به نام امان الله گلم جم معروف میشود..
این داستان غم انگیز روایت خود امان الله خان برای من است که سال های پیشین بوده دو دیگر این که مارشال دوستم هرگز به فکر توهمات نه بوده که گروگانگیری کند و چنین افکاری جز استراتژی جنگی او نه بوده و نیست. اما پیروزی در میدان نبرد از اصلیترین خط فعالیت های او است.و این که در مقابل یک انسان چنین و چنان کند و تعداد زیادی را مجازات نماید هم عاری از حقیقت است. البته نه
می توان لغزش های افرادش را در جنگها نا دیده انگاشت من بیش از سه دهه او را تمام و کامل